داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پسر خجالتی و خاله (۱)

خاله ۳۹ ساله من مدیر مدرسه بود بدن سفید هیکلی خیلی سکسی داشت با کون برجسته سینه های سایز هفتاد پنج موهای مشکی تو دبیرستان نزدیک محلمون مدیر بود اونجا به اجبار اموزش پروش به بچه ها سختگیری میکرد ولی خودش خیلی باحالو سکسی بود وا از بچگی عاشقش بودم خودم یه پسر فوق خجالتی درونگرا

هیچ موقع رابطه خوبی با شوهرش نداشت همیشه باهم دعواشون بود یه پسر ده ساله هم داشت .
خاله زهرا من بچگی چندباری منو لخت حموم برده بود بدنش تو ذهنم مونده بود هرچی بیشتر میگذشت من حشریتم نسبت بهش زیاد تر میشد ولی جلوی خودمو میگرفتم .

یک روز من مدرسه بودمو مامانم زنگ زد به مدرسه که کسی خونه نیست تا عصر و نمیتونه بیاد خونه و بابامم نیست بهم گفت با خاله هماهنگ کن برو خونشون

منم بعد ندرسه رفتم جلوی دبیرستان ایستادم تا خاله کارش تموم بشه
خاله با چادر بود اومد با ماشینش رفتیم چادرش بعد چند دیقه در اورد گفت نمیزارن بچه های مردم کیفشون بکنن ماهم همیشه باید حجاب کاملی داشته باشیم گفتم مثلا چیکار کنن گفت خب دخترا هم دوست دارن یه دوست پسر خوشگل مثل تو داشته باشن کلی خندیدم

رفتیم خونه خاله خسته بود پسرش ظهر رفته بود مدرسه گفت خاله جان تاغذا رو گرم کنی من یه دوش میگیرم لباساشو انداخت تو رخت چرکا منم داشتم غذا گرم میکردم غذا اماده شد سفره رو چیدم دیدم هنوز نیومده بیرون رفتم دم در حموم صداش کنم که چشمم به شرتش افتاد

شرت طرح گلنگی خاله که اویزونش کرده بود حواسش نبود کنار حولش دم در
دیدم هنوز داره دوش میگیره شرتشو برداشتم یه بویی کشیدم باورم نمیشه این شرتی هست که کون سفید بزرگ کص گوشتی خالمو توش جا میده
بوی سکسیش مستم کرده بود ناخوداگاه زبونمکشیرم جای کصش
تو عالم خودم بودم که در حموم باز شد من شرتو اندختم سریع رفتم

اون حولشو برداشت بعد پوشید اومد بیرون منم رفتم پشت میز نشستم داشت میومد سمتم که پاش رفت روی شرتش برداشت گفت اینجا چیکار میکنه انداختش تو سبدی همینطوری با حولش نشست پشت میز چون حوله لباسی بود پوشش داشت

من که به خودم ریده بودم یهو با حرف خالم که گفت چتهه هپورتی چرا رنگ به صورتت نیست به خودم اومدم گفتم هیچی خیلی گشنمه خالمم گفت فدات بشم بخور نوش جونت شروع کردیم خوردن غذا من اروم اروم میخوردم خیلی هول شده بودم داشتم یواش یواش اروم میشدم

که خاله بهم گفت تو چرا انقدر ساکتی من میشناسمت یه چیزیت شده بچه من تورو بزرگ کردم هی من سعی در ماسمالی داشتم گفتم نه خاله چیزیم نیست اخه اخرشم گفت خب پس برو استراحت کن من لباس عوض میکنم سفره رو جمع میکنم رفتش بره اتاقش اتاقشم نزدیک حموم بود لباس چرکا رو برداشت برگشت اشپزخونه که بندازه تو ماشین لباس شویی که روی شرتش یه یک لحظه ایست کردو باز ادامه داد من که رو مبل نشسته بودم نزدیک بود دیگه از استرس جامو هم خیس کنم .

اونم ماشینو لباس شویی زدو رفت تو ی اتاق لباساشو عوض کرد اومد تیشرت مشکی دامنش مچ پاهای سکسیش با سینه ها بدون سوتینش زیر لباس زخیمش پیدا بود
اوندو نشست پیشم گفت خب چه خبرا تو چرا باز رنگت مثل گچ دیواره گفتم نمیدونم سرما خوردم انقدر دلیلم مسحره بود از روی استرس هول شدن بود که خودمم پشمام ریخت خاله گفت وا تو که خوب بودی ولی من میدونم چته
بعد ادامه داد دلیل کارتو خودت بگو میخوام بشنوم .

اونجا دیگه دستام یخ زد گفتم هیچی به خدا کاری نکردم گفت پس برا همین یهویی هول میشی قسم میخوری من خالتما قرار نیست اعدامت کنم که
منم با بغض که ابروم رفته کلی خجالت گفتم خاله به خدا دست خودم نبود غیر ارادی بود خالم گفت وای فداتت بشمم غصه ندارهه بغل کرد گفت نبینم بغص کنی میدونم خب تو پسری دیگه منم باید رعایت میکردم اصلا ناراحتی نداره طبیعته بدنه‌.

من فقط میخواستم از خجالت اب بشمو برم خونه گفتم خاله میشه من برم گفت واا نه براچی بری تا شیش کسی خونتون نیست پشت در بمونی گفتم نه میرم پیش دوستم اخرشم خالم نزاشت
رفت شربت برام درست کرد گفتش بیا اینو بخور انقدرم لوس نشو ناهارم نخوردی منم اروم اروم میخوردم گفت اصلا حق داری خاله یه این خوشگلی داری معلومه باید یه جوری بشی برای اینکه منو بخندونه منم خندیدم
بغضم باز شد
بعد چند دیقه خالم گفت خب مگه تو دوست دختر نداری (همیشه به شوخی میگفت انقدر دختر بازی نکن در صورتی که من تا اون موقع رابطه نداشتم)

گفتم نه گفت چقدر وقته منم بهش گفتم خاله اخه چی روی من حساب میکنی من چی دارم که دوست دختر داشته باشمم یهو خالم تعجب کرد گفت یعنی تو تا اسن سن دوست دختر نداشتیی؟؟ چته که بدی هیکل به این خوبیو صورت به این قشنگی ریش موهای به این خوبی

بهش گفتم نه تو خب خالمی تعریف میکنی از من بقیه این نظرو ندارن گفت واا دیونه یعنی تو تو اوج سکسی بودنت نمیری دختر بازی کنی واقعن تصورم غلط بوده؟ گفتم اره خب من فکر مسکردم شوخی باهام میکنیی و از کلمه سکسی پشمام ریخت

گفت یعنی تو از اون تجربه ها هم نداشتی ؟ منم منظورشو گرفتم گفتم نه هیچ وقت بعد گفت پس چیکار میکنی نمستونستم بگم به یادت جق میزنم پس گفتم هیچی گفت عجب
یکم بعدش نشستیم گفت من میرم یکم بخوابم تا عصر منم روی مبل خوابم برد
تا پنج اینا مامانم با ماشین سر راهش اومد دنبالمو رفتیم خونه از اون موقع دو هفته ای بود خالمو ندیده بودمو به فکر اتفاقات اون روزا کلی خجالت میکشیدم نمستونستم اصلا به یادش بیارم

که شنبه شد باز مامانم قرار شد صبح بره شهرستانو تا شب نمیومد بهم گفت برم خونه خاله ولی من اصلا رو چشم تو چشم داشتن نداشتم با هزارتا دلیل گفتم خونه میومنم ظهر اومدم خونه دراز کشیده بودم که دیدم در زدن
خالم بود قلبم هری ریخت گفتم چطوری خوبی خالم گفت یادش بخیر قبلا منو دوست داشتی همش خونمون بودی حالا دیگه محل نمیدی
اومد تو چادرش انداخت اون طرف دو دست غذا هم دستش بود
رفت روی مبل نشست رفتم پیشش گفتم خاله ببخشید خب حالشو نداشتم بیام اونم به صورت قهری پاشد سفره رو اماده کنه به حرفام گوش نمیداد گفتم اخه خاله من از تو خجالت میکشیدم بعد اون کارمم
یهو برگشت گفت عزیز دل خاله چه اشکالی داره اصلا مگه لباس زیرمو یبار دیدی گذاشتی سرجاش مگه چیه

منم سر انداختم پایین بغلم کرد بوسم کرد که تو همین حین بلند کردم یهو چشمش خورد که من دارم قایمش میکنم گفت اوه اوه خاله رو خیلی دوست داریاا بشین غذا بخور با صورت قرمز اروم اروم داشتم غذا میخوردم اونم مانتوشو در اورده بود با یه تاپ سفید که سینه های بلوریش جلو چشمم بود
گفت پس چرا نمیخوریی گفتم نمیتونم اونم از خوردن دست کشید گفت اینجور نمیشه تو انقدر خجالتی نبودی فکر میکنی من دیدگاهم نسبت بهت بد شده ؟ منم با سر تایید کردم دیدم تاپش در اورد با سوتین مشکیش جلوم نشست گفت بیاا اگه میدونستم پسر بدی هستی اینطوزی نمیشستم جلوت منم شق درد هیجان گرفتم خندیدم گفتم دیونهه

گفت اصلا میخوای لخت شم گفتمم نههه ببخشید اونم خندید گفت پس بخوز غذامو اروم اروم میخوردم بهم لخند میزدیم بدن دستای سفید خاله جلو چشمم بود

داشتیم سفره جمع میکردیم جمع که شد خاله بهم گفت بمیرم حتمن خیلی اذیت شدی بدنمو دیدی گفتم نه خاله گفت پسری توهم تحریک میشی منم یه لبخند زدمو سرم انداختم پایین گفت باز تو خجالت کشیدیی پسر انقدر خجالتی دست انداخت سونیشنو کامل در اورد ممه های سفید گوشی نوک قهوه ایش جلو چشمم بود که من شق کرده بودم دسمو گرفت گفت دست بزن که انقدر خجالت نکشی دستم روسنه های خاله بود گفت وای تو چقدر دستات سردهه

بعدفتم نمیدونم خاله ادامه داد ولی این پایینی خیلی گرمه دست گذاشت شلوارم کیرمو گرفت گفت چقدرم بزرگه خندید منم خندیدم اورد لبشو نزدیکم لبمو بوسید گفت بزار بهت بوسیدنو یاد بدم
شروع کرد لبامو خوردنو من همراهیش کردم دستو کرد تو شرتمو شروع کرد مالیدن که من همون لحظه ارضا شدم تو دستشش گفت وایی دستشو در اورده بود رفت بشوره منم از خجالت رفتم حموم بعد چند دیقه دیدم خالم گفت عزیزم من میرم ولی این اتافاقا رو میدونی که رازه منم گفتم باشه خاله بای…

اگه اشتباه تایپی داشتم دیگه ببخشید

ادامه…

نوشته: .م

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها