داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فرشته ی آرزو هام پر زد و رفت

دوستان داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم کاملا حقیقی هست و در همین ابتدا بگم چون چیزی از تخیلات به داستان اضافه نمیکنم ممکنه اونقدر براتون شهوت انگیز نباشه پس میتونید داستان رو نخونید …
داستان مربوط به زمانی هست که من 18 ساله بودم و سال اخر دبیرستان بودم . ظاهر خیلی خوبی نداشتم همینطور که الانم ندارم . بینی شکسته و گونه های بیرون زده و کلن ظاهر نه چندان زیبا باعث شده بود که همیشه احساس کنم با هیچ دختری نمیتونم ارتباط برقرار کنم و خب چون توی دوره ای بودم که این مسائل بشدت برام مهم بودن البته الانم هستن ، خیلی ناراحت بودم و احساس ضعف میکردم . از لحاظ جسمی هم بدلیل چند سالی که به اصرار برادرم و پیش خودش ورزش کرده بودم میشه گفت بدن خوبی داشتم و نسبت به هم سن و سالهای خودم قوی تر بودم .
من هم مثل بقیه تمایل زیادی به مسائل جنسی و سکس داشتم اما حقیقت اینه که همیشه به ازدواج فکر میکردم و اینقدر رویایی که حتی تعداد فرزندان و بقیه چیزها رو هم تصور میکردم اما میدونستم من که نه پولی دارم و نه ظاهر خوبی ، هیچوقت به این رویای های شیرین نخواهم رسید … بگذریم … اون زمون وبلاگی داشتم که از سر تنهایی مینوشتم . مدتی بود خانومی با اسم فرشته برای هر پست چندتا کامنت میذاشت و من هم در پستهای وبلاگش کامنتی هایی رو میذاشتم … اوایل همه چی عادی بود و حتی من نمیدونستم ساکن کدوم شهر هست . کم کم کار به کامنتهای خصوصی و سوالات خصوصی تر کشید و بعد یه مدت هم ایدی همدیگه رو داشتیم و چت میکردیم … من یکی از عکسهایی رو که از فاصله تقریبا دور بود شر کردم و اون هم همینطور . مدتی این ارتباط ادامه پیدا کرد و حالا از همدیگه شماره داشتیم و با هم صحبت میکردیم و میدونستیم همشهری هستیم و هر دو ساکن کرج و فرشته یه سال از من کوچکتر هست و جایی درس میخونه که چهار خیابون پایین تر از مدرسه من هست . اینقدر زیبا و مودب حرف میزد که احساس میکردم واقعا با یه فرشته طرف هستم و اگر من رو ببینه حتما از اینکه این مدت با من ارتباط داشته پشیمون میشه … روز ها میگذشت و هر دو دوست داشتیم همدیگه رو ببینیم اما جفتمون حرفی نمیزدیم و جوری نشون میدادیم که همین حد ارتباط کافی هست . کم کم اینقدر صمیمی شدیم که واقعا تحمل اینکه یک روز با هم صحبت نکنیم رو نداشتیم . اواخر زمستون بود که یه روز فرشته سر حرف رو باز کرد و گفت دلم خیلی گرفته و من هم از دهنم در رفت و گفتم منم دلم گرفته کاش پیشت بودم . همین کافی بود تا فرشته هم ادامه حرف رو بگیره و بگه خب میخوای همدیگه رو ببینیم … نمیدونستم چی بگم فقط ناچار شدم دل رو به دریا بزنم و بگم باشه و امیدم به این بود که حداقل قرارمون برای چند روز دیگه باشه که فرشته پیشنهاد کرد امروز غروب من میرم کلاس زبان و میتونیم همدیگه رو ببینیم . خودمم نفهمیدم چطور شد که قبول کردم و بعدش خداحافظی کردیم تا غروب جلوی کانون همدیگه رو ببینیم . به خودم میگفتم اخه دیوانه کی از همچین پسری خوشش میاد اما چاره ای نبود و باید میرفتم . حقیقتش از همون صبح که قرار گذاشتیم احساس کردم امروز غروب اول تحقیر میشم و بعد هم همه چیز بین ما تموم میشه . هیچ اشتیاقی در من برای رفتن به این قرار وجود نداشت برعکس همه اونایی که برای اولین قرار اشتیاق زیادی دارن . نزدیکای ظهر بود یه پیام به فرشته دادم و نوشتم فرشته من خوشگل نیستما تو هم خیلی خوشگل نیا لطفا. جواب داد این چه حرفیه من خوشگلی برام مهم نیست . پیش خودم گفتم نرم سر قرار و گوشیم رو خاموش کنم و همه چی رو تموم کنم اینجوری حداقل تحقیر نمیشم و فرشته هم همیشه فکر میکنه من نخواستمش نه اینکه اون من رو پس بزنه … هر قدر که تصمیم میگرفتم باز تصمیمم عوض میشد تا اینکه دل رو زدم به دریا و اماده رفتن به قرار شدم . سعی کردم بهتر از همیشه باشم و بالاخره موعد مقرر فرا رسید و این استرس لعنتی داشت پدرم رو در میاورد . رفتم و سر ساعت 7 جلوی کانون بودم و منتظر … از خدام بود که فرشته نیاد که یهو دیدم یه دختری بدجور نگاهم میکنه و در حال نزدیک شدن هست ، اومد جلو و پرسید محسن ؟ و من هم همزمان پرسیدم فرشته ؟ … متوجه شدم شخص روبروم فرشته هست همون فرشته ای که از نظر من نباید چیزی از فرشته ها کم میداشت . خدا در و تخته رو به هم جور کرده بود . فرشته هم با کلی ارایش یه جورایی در سطح خودم بود . نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت … کمی قدم زدیم و رفتیم پارک و روی نیمکت سرد نشستیم . انصافا فرشته اون طور که فکر میکردم زیبایی ظاهری نداشت ولی از نظر زیبایی فکر و ذهن از اون چیزی که فکر میکردم هم خیلی بالاتر بود … زیبا صحبت میکرد و جذب کننده … اون شب فقط چند باری دست همدیگه رو گرفتیم و وقتی به خونه رفتیم احساس کردم بهترین اتفاقی که میتونست برام افتاده و هر دو در یک سطح و یک خط فکری هستیم … مدتها از ارتباط ما گذشت و اینقدر همدیگه رو دیده بودیم که دیگه برامون عادی بود . توی حرفهامون هر دو تمایل به ازدواج داشتیم اما نه الان بلکه چند سال دیگه … یه روز توی همون پارکی که اولین بار و اغلب اوقات میرفتیم روی یه نیمکت وسط درختها نشسته بودیم … پارک خلوت بود و پرنده پر نمیزد . صحبت از نیاز عاطفی شد و رسید به نیاز جنسی ، احساس کردم هر دو تحریک شدیم و نا خدا اگاه دستم رو انداختم پشت فرشته و به خودم نزدیکش کردم . اون هم خودش رو توی اغوشم قرار داد . سرمون رو بهم نزدک کردیم و من دست دیگم رو اروم گذاشتم روی سینه هاش اما هیچ حرکتی نکردم و بعد چند لحظه کمی فشار دستم رو به سینه هاش بیشتر کردم ، این اولین حرکات سکس ما بود و شروع کار ، از اون روز به بعد هر وقت که همو میدیدیم از این حرکات داشتیم تا اینکه یه روز توی همون پارک به خودم جرات دادم و یکی از دکمه های مانتوش رو باز کردم و دستم رو بردم توی بدنش برجستگی سینه هاش رو حس میکردم و اروم دستش رو گذاشتم روی کیرم که از زیر شلوار سفت شده بود … اصلا فکرش رو نمیکردم اما فرشته دکمه های شلوار رو باز کرد و سر کیرم رو خارج کرد و شروع به مالیدنش کرد … یه جورایی ترسیدم که نکنه کسی در حال دیدن ما باشه و سعی کردم زود از اون حال بیایم بیرون و حالا میدونستم فرشته هم تمایل به سکس داره . مدتی توی فکر موقعیت مناسب بودم تا اینکه یه روز خونواده برای یه سفر چند روزه اماده شدن و اینبار من با اصرار خواستم که همراهشون نباشم و خونه بمونم و اونها هم بعد کلی اصرار برای اولین بار قبول کردن … خونه ما معمولا خیلی کم خالی میشه و چون بار اول بود که میخوستیم سکس داشته باشیم اینقدر راحت نبودم که از فرشته بخوام تا بریم خونه اون ها … خونواده رفتن و من فردای اون روز که با فرشته بیرون همدیگه رو دیدیم پیشنهاد دادم برای استراحت بریم خونه … اومدیم خونه و مستقیم رفتیم به اتاق من یکمی صحبت کردیم تا اینکه اروم خودم رو نزدیک کردم به فرشته و توی اغوش هم قرار گرفتیم مثل اون موقع هایی که توی پارک بودیم اما اینبار بدون ترس و مواظب بودن به اطراف . کمی که با هم ور رفتیم خوابوندمش روی تخت و شروع کردم به در اوردن لباس هاش … هر دو اولین بارمون بود و اماتور بودیم … کامل لختش کردم و فرشته هم هیچ مخالفتی نکرد ، فکر کنم توی رویاهاش بارها این صحنه رو تجسم کرده بود . لباسهای خودم رو هم در اوردم و رفتم کنارش خوابیدم . کیرم راست شده بود و همدیگه رو محکم بغل گرفته بودیم … چرخیدیم و اوردمش روی خودم و شروع کردم به خوردن سینه هاش … بعد چند لحظه چرخید و کیرم رو توی دستاش گرفت و شروع کرد به جلق زدن که اروم بهش گفتم اگه دوست داشتی بخورش و اون هم با کمی مکس شروع کرد به خوردن و فقط سر کیرم رو میخورد تا اینکه یکم سرش رو به پایین هدایت کردم تا قسمت بیشری رو بخوره و بعد چند دقیقه خودش از خوردن دست کشید و من هم چرخوندمش به پشت و خواستم که از پشت بی و مقدمه فرو کنم اما فرشته گفت نه دوست ندارم که منم بلندش کردم و از پشت لاپایی کردمش و بعد چندتا تلمبه احساس کردم ابم داره میاد که اگه میریخت روی تخت جم کردنش مکافات بود . فرشته رو چرخوندم و بالای سینه هاش وایستادم و اب کیرم رو ریختم روی سینه هاش … کمی دراز کشیدیم و بعدش دوش گرفتیم که فرشته باید میرفت و من تا جایی همراهیش کردم . بعد و اون روز تا حدود دو سال بعد ما بارها کارمون به خونه خالی کشید و هر بار حرفه ای تر میشدیم … کم کم فهمیدم باید فرشته رو ارضا کنم و خلاصه هر بار سعی میکردم سکس بهتری داشته باشیم . توی این مدت از پشت بار ها سکس داشتیم و جلو رو هم طبق قرارمون گذاشتیم برای اولین شب بعد ازدواج … من واقعا میخواستمش و اون هم همینطور میدونستم فقط من توی زندگیش بودم و اون هم میدونست اولین دختر زندگیم هست .
بعد دو سال یه روز بهم گفت خواستگار دارم و پدرم هم اصرار به ازدواجم داره … قضیه جدی بود با اینکه خیلی برام سخت بود و برادر بزرگم هنوز ازدواج نکرده بود با خونواده صحبت کردم و رفتم خواستگاری اما جواب نه پدرش رو شنیدم و میگفت جواب دخترم نه هست اما من میدونستم جوابش به من اره هست … خونواده خودم هم میگفتن جوابشون نه هست و ما خودمون رو کوچیک نمیکنیم که دوباره بریم . به فرشته گفتم بیا بریم دور از خونواده ها زندگی کنیم اما گفت محسن من نمیتونم . بعد ها مردم چی میگن .، برای تو که پسری مشکلی نیست اما برای من خیلی بد میشه … گفتم ازدواج رو قبول نکن و پام بمون من تا اخرش هستم و بالاخره خونواده ها راضی میشن …گفت باشه اما چشمی بهم زدم دیدم مقدمات ازدواج چیده شد … بهم گفت من خودم رو میکشم و تن به این ازدواج نمیدم ، من فقط تو رو میخوام محسن … اما خودشو که نکشت هیچ ازدواج کرد و الان با همسرش زندگی میکنه . فکر کنم توی عسلویه باشن و شاید هم بچشون توی راه باشه … میدونم خیلی نامردیه که زن اون ادم یه زمونی با من روی تخت میومد و صدای نفس نفس زدنش خونه رو پر میکرد اما خدا شاهده من همیشه فرشته رو همسر خودم میدیدم و احساس میکردم اخرش به ازدواج میرسیم . هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری بشه و من هم فرشته رو از دست بدم و هم حالم از خودم بهم بخوره … من دلم پیش فرشته موند و هیچوقت هم نمیتونم فراموشش کنم .
پایان .

نوشته: م.م

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها