داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بعد از عروسی

بهش میومد از بقیه آدمایی که هر روز صبح توی پارک ورزش میکردند، حرفه ای تر باشه، چون اندام و هیکل رو فُرمتری داشت .دقیقا یادم نیست اولین بار کی دیدمش ولی همیشه یک هدست روی گوشش بود وکلاهی روی سرش که موهاش رو دم اسبی از سوراخ پشت کلاه آویزون میکرد . مثل بقیه اهل گفت وگو و حتی سلام و علیک نبود و تنهایی کار خودش رو میکرد و میرفت .
توی گوشه پارک یک ساختمان اداری وجود داشت که پیست دو، توی اون قسمت دورش می چرخید . فکر کنم دور چهارم یا پنجم دویدنم بود ، تازه بدنم گرم شده بود و سرم پایین به سرعت میدویدم که دقیقا نبش ساختمون انگار با یک نیسان شاخ به شاخ شدم ! چند ثانیه ای گیج بودم. همون خانمه بود که انگار تازه رسیده بود و نمیدونم چرا از جهت مخالف می دوید! سریع عذر خواهی کردم و برای این که نیفته، دستم رو بردم سمت بازوهاش و گرفتم ! هردو از ضربه ناگهانی، توی شوک بودیم و حرفی نمیزدیم. خودش رو ازم جدا کرد و طلبکارانه : بد نیست به جلو تون هم نگاه کنید!! و قبل از اینکه من حرفی بزنم به دویدنش ادامه داد و دور شد ! با خودم گفتم : ملت درگیرند به خدا ! منم به مسیرم ادامه دادم .
صبح روز بعد تازه رسیده بودم و داشتم نرمش میکردم که پیداش شد . داشت از رو به رو نرمش میکرد و میومد به سمت من، ایستاد و هدست رو از روی گوشش برداشت و سلام و صبح بخیری گفت! متعجب از رفتارش، جوابش رو دادم . یک Kit Kat از توی جیبش درآورد وگرفت به سمتم : شرمنده من دیروز اعصابم خراب بود ! اونقدر که متوجه نشدم دارم خلاف جهت میرم ، بابت رفتارم عذر میخوام!! شوکولات رو از دستش گرفتم ، با لبخند گفتم : خواهش میکنم ،همین که به افسر وکروکی نکشید، جای شکرش باقیه، ولی باید بگیم سر پیچ آیینه نصب کنند ! خنده اش گرفت و با عذر خواهی مجدد رفت سراغ کارش و منم مشغول شدم .روز ها سپری میشد و گاهی با اشاره یک سلامی میکردیم و رد میشدیم .
یک روز صبح هوا خیلی سرد و پارک هم سوت وکور بود. چهار پنج نفر بیشتر نبودیم . یک قسمتی از مسیر که بهم رسیدیم . سرعتش رو تنظیم کرد و هدست رو از روی گوشش کنار زد و سلام وصبح بخیری گفتیم .گفت:چقدر خوبه، وقتی هوا سرده پارک اینجور خلوته! با لبخندگفتم آره، انگاره مردم وقتی هوا سرد میشه، اندامشون موزون تر میشه !! چند متری خنده کنان حرف زدیم.
گفت ببخشید یک سوالی بپرسم ؟
نگاهی بهش کردم : بفرمایید !
شما چرا توی هفته که احتمالا سرکار هم میرید، میایید ورزش ولی آخر هفته که تعطیله نیستید؟
گفتم اون دوروز حسابی میخورم ومیخوابم تا توی هفته بتونم ورزش کنم! خنده اش گرفت : جدی که نمیگید؟ گفتم نه ،شوخی میکنم .معمولا آخر هفته ها میرم کوه یا توی طبیعتم ! سری تکون داد : آفرین، چقدر خوب! کمی در باره کوه سوال کرد و با خداحافظی جدا شدیم
فکر کنم یک ماهی گذشته بود غروب که داشتم از سر کار برمیگشتم، سر خیابون توی همهمه شلوغی و ترافیک دیدم با تیپ رسمی منتظر ماشین ایستاده ! شیشه رو دادم پایین وگفتم اگر بالا تشریف میارید، بفرمایید در خدمتم ! دوسه متر جلوتر رفتم کنار. با کمی تردید حرکت کرد . نوع پوشش و راه رفتنش یک جذبه خاصی داشت . باتشکر سوار شد . سلام و احوالپرسی کوتاهی کردیم و راه افتادم . با لبخندی به لب گفت یک امروزی من ماشین نیاوردم کلی اینجا اسیر شدم !گفتم آره اینجا معمولا غروبا خیلی شلوغه و ماشین بد پیدا میشه ! کمی از مسیر رو که طی کردیم پرسید هنوزم کوه میری؟ گفتم آره ،کوه جزو برنامه های ثابتم هست . شما هم تشریف بیارید ! (چرا اینو گفتم؟) با کمی مکث : راستش بدم نمیاد ولی هم تنهام ، هم با اصول کوه نوردی آشنا نیستم! گفتم : خوب نصف کسایی که میان کوه تنها هستند و ضمن اینکه همه از یک جایی شروع کردن ! سری تکون داد وگفت نمیدونم! موقعی که به مقصد رسیدیم گفتم بهر حال اگر دوست داشتید میتونیم در خدمتتون باشیم. گفت ببینم چی پیش میاد و با خدا حافظی رفت.
دو روز بعد موافقتش رو اعلام کرد وصبح جمعه همراهمون شد به بچه ها که رسیدیم بعد از خوش و بش ، اسم بچه ها رو یکی یکی بعنوان معرفی، گفتم و زدم زیر خنده و چند ثانیه ای خندیدم ! منصوره با تعجب گفت: زهر مار، چه مرگته اول صبح ؟در حال خندیدن اشاره کردم به خانمه وگفتم میخواستم ایشون رو معرفی کنم ولی هنوزخودم اسمشون رو نمیدونم! خودش با خنده گفت :گیتی هستم، گیتی افشار!!
صبح روز بعد، انگار انرژی بیشتری داشت و شاداب تر از قبل بود . از هفته بعد برنامه اش رو تغییر داد وآخر هفته، اوایل فقط روزای جمعه و بعدها پنجشنبه ها هم همراه ما شد .
نزدیک به یکسال ارتباطمون هر چند گرم، ولی محدود به همون زمان پارک و توی کوه وطبیعت بود بعدش دیگه تموم میشد . تا اینکه یکشب بالاخره تماس گرفت. بعد از احوالپرسی گفت :آقا سعید من میخوام یک لپتاپ بخرم ،امکانش هست ازتون کمک بگیرم ؟خیال کردم منظورش اینه پول قرض بدم بهش ! توی رودربایستی گفتم، حتما ! شماره کارتتون رو بفرستید فردا واریز میکنم! چقدر نیاز دارید؟خنده اش گرفت: نه منظورم کمک فنی بود ! راستش نمیشناسم ،نمیدونم چی بگیرم ! گفتم راستش منم خیلی اطلاعاتم زیاد نیست ولی دوستی دارم توی بازار کامپیوتر اگر میخواهید بریم پیشش ؟ قبول کرد و برای پس فردا غروب قرار گذاشتیم . بعد از گرفتن لب تاب پیشنهاد دادم بریم یک چیزی بخوریم . یک ساعتی نشستیم وحرف زدیم. در مورد آخر هفته صحبت کردیم گفت این هفته نمیتونم بیام . علتش رو پرسیدم . یهو بغض کرد و گفت سالگرد خواهرمه! جمعه صبح میخوام برم سر خاکش! تسلیت گفتم و با عذر خواهی برای اولین بار از زندگیش پرسیدم ! طفره ای نرفت و تعریف کرد . مادرشون سالها پیش فوت کرده و پدرشون هم مجددا ازدواج میکنه . گیتی وکتایون خواهرش ظاهرا نمیتونن با نامادری کنار بیان و از اونا جدا میشن . متاسفانه کتایون هم پنج سال پیش بعلت سرطان فوت میکنه و این همزمان با ازدواج گیتی بوده که انگار مرگ کتایون و مشکلات روحی حاصل از این مصیبت ازدواجشون هم خیلی دوام نیاره !
شب با بچه ها صحبت کردم و قرار شد که این هفته به جای کوه بریم بهشت زهرا . طبق هماهنگی صبح جمعه تاج گلی گرفتیم و بصورت سرزده رفتیم .خودش ، پدرش و خانمی که بهش میگفت خاله ، اونجا بودن .گیتی با دیدن ما حسابی خوشحال وذوق زده شد وکلی تشکر کرد . یک ساعتی اونجا نشستیم و خواستیم برگردیم ولی با اصرار گیتی و باباش ، ناهار مهمونشون شدیم .
انگار حرکتم تاثیر خودش رو گذاشته بود ! دو ساعت بعدگیتی تماس گرفت وگفت سعید میشه اگر کاری نداری یک دوری بزنیم ، حالم گرفته است؟ گفتم یک کاری دارم انجامش بدم و تو هم استراحتی کن میام دنبالت. بعد از اتمام کارم، رفتم دنبالش . اونروز تا ساعت ده شب با هم بودیم وبعد از خوردن شام برگشتیم . از اونروز هرچی جلوتر رفتیم رابطه ما گرمترو گسترده شد و علاوه بر پارک وآخر هفته، دائم در تماس بودیم وگاهی هم کافه ای یا رستورانی میرفتیم .
عروسی برادر بابک دوست و همگروهی مون بود و همه بچه ها رو دعوت کرده بود. راستش همزمان عروسی یکی از بستگان هم بود که برنامه من رفتن به اون عروسی بود ولی اصرار بچه ها و مخصوصا گیتی که گفت اگر تو نیایی منم نمیرم ،برنامه ام رو تغییر دادم . غروب پنجشنبه آماده شدم و رفتم دنبالش . چند دقیقه ای منتظر بودم تا رسید .
با اومدنش برق از کله ام پرید! گیتی به خودی خود زیبا و خوشگل بود حالا هم که مثل همه خانما برای عروسی رفتن به خودش رسیده وآرایش کرده بود، رویایی شده بود . اونقدر تابلو محوش شدم که برخلاف همیشه حتی پیاده نشدم و با نگاهم از درب خونه تا نشستن روی صندلی همراهیش کردم ! دستش رو دراز کرد و سلام داد . بدون اینکه نگاهم رو ازش بردارم با دهنی نیمه باز دستش توی دستم بود وجوابش رو دادم ، لحظاتی بعد با سوالش به خودم اومدم!
چیزی شده ، نمیخوای حرکت کنی؟
ها، نه نه!! اونقدر دستپاچه دستش رو ول کردم و صورتم رو برگردوندم که خنده اش گرفت !
سعید جدی حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟
مثلا خواستم رد گم کنم : نمیدونم شما خانمها وقتی جایی میخواهید برید چرا اینقدر طولش میدید؟
در حال خندیدن و نگاه کردن گفت، نمیدونم ،شما چی فکر میکنید ؟
سعی کردم دیگه نگاهش نکنم وتا جایی که ممکنه چشم تو چشم نشم. ولی حسابی ذهنم رو در گیر کرده بود . حدود هفت ونیم رسیدیم به باغ تالار . توی مسیر تا سالن به خاطر ترس از افتادن بازوی منو گرفت و جلوی در سالن از هم جدا شدیم عروسی مختلط نبود و تا بعد از شام از هم جدا بودیم .بعد از شام توی محوطه باغ ،کنار بچه ها منتظر خانمها ایستاده بودیم . بقول اونوریها !!WOW با دیدن گیتی دلم میخواست به قول نقی معمولی دست بندازم دو طرف لبم ودهنم رو جر بدم ! لباسی به رنگ آبی درباری که بالای سینه وآستین سه ربعش گیپور . یقه تا روی شونه هاش باز بود و سفیدی پوستش بییشتر خودنمایی میکرد . در قسمت کمر تنگ ودر قسمت باسن دوباره به سایز باسن گشاد. تا روی زانوها بشکل قیف تنگ ومجدد روبه پایین گشاد وکمی دنباله دار . موهاش رو حصیری در پشت سر بافته بود و در قسمت پایین گردن به شکل قطره جمع کرده بود . با این همه انحنایی که توی بدنش داشت واقعا معرکه شده بود ! با هر قدمی که به سمت ما میومد انگار تپش قلب من بیشتر میشد وعصبی تر میشدم . بعد از خوش وبش با بچه ها ، لبخند به لب اومد پیشم و دست داد . سعید چطوری ،خوش گذشت؟ زیبایی و اندامش واقعا کلافه کننده بود. براندازش کردم و با حرص نگاهم رو ازش برگردوندم .
تقریبا یکساعتی توی محوطه باغ بصورت مختلط بزن و بکوب بود و مدتی با رقصیدن سرگرم شدیم . دور عروس وداماد یک حلقه جمعیتی درست کرده بودیم که گیتی جلوی من ایستاده بود . حین تماشا و تکون خوردن با موزیک، مدام بر میگشت و باهام حرف میزد که بوی عطرش بیشتر حالم رو خراب میکرد. با شروع آتش بازی، حلقه اول که عمدتا خانم بودند هل دادن سمت عقب که باعث شد گیتی کاملا بچسبه به من و این کیر بی جنبه من هم بیدار بشه. به معنای واقعی حالم خراب شده بود. خدا خدا میکردم بچه ها بهم دقت نکنند و الا آبرویی برام باقی نمی موند .کیرم کاملا راست شده بود و به باسنش میخورد ، با نگاه ولبخندی که زد ، رنگم از خجالت قرمز شد و سریع کمی فاصله گرفتم و با هزار بدبختی سر وامونده کیرم رو کشیدم بالا و گذاشتم زیر کمربند ! این لعنتی ها هم قصد تموم کردن مسخره بازیشون رو نداشتند! انگار تا بردن شرف من قصد بی خیال شدن نداشتن . پروین که کنار گیتی ایستاده بود یک لحظه برگشت عقب چیزی بگه، با تعجب گفت سعید حالت خوبه، چرا رنگ و روت اینجوریه ؟ (من چه میدونم لابد باردارم!!)
در راستای اینکه قرار بود رسوا بشم، همه بچه ها عین جغد هماهنگ برگشتن و زل زدن به من و هرکسی یک چیزی میگفت ! گیتی با شیطنت ولبخندی مذبوحانه، چشمکی زد: آره سعید، از همون غروب حالت خوب نبود ها ، بهنام اومد توی حرفش ، سعید اگر حالت خوب نیست بریم دکتر ! دیدم الان کلا عروسی رو بیخیال میشن وتا منو اخته نکنن دست بردار نیستند، دست پام رو جمع کردم و با لبخند زورکی گفتم : نه بابا چیزی نیست به خاطر این موزیک و سر وصداست ، اعصابم رو خورد میکنه ! دوباره برگشتن مشغول تماشا شدن . از حرص چنگی زدم به پهلوی گیتی! در حالیکه وانمود میکرد با پروین صحبت میکنه و حواسش به مراسمه، دستش رو گذاشت روی دستم! حرکتش باعث شد جراتم بیشتر بشه ! اون یکی دستم رو هم گذاشتم سمت دیگه و کاملا بهش چسبیدم و تقریبا بغلش کردم . کیرم که بین مون حسابی تنگ افتاده بود، دوباره به تکاپو افتاد و دل دل میزد! تازه داشتم از این وضعیت لذت میبردم که مراسم تموم شد و عروس و داماد راهی شدن ! رفتیم سمت پارکینگ و بعد از خداحافظی با بچه ها راه افتادیم . توی مسیر تا دم در خونشون هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد . ساعت نزدیک دوازده بود که پیچیدم توی کوچه شون. گفت اگر خوابت نمیاد بریم بالا یک چایی درست کنیم بخوریم . بدون اینکه حتی جوابش رو بدم ماشین رو پارک کردم و دنبالش راه افتادم ، درب خونه رو باز کرد و لامپ ها رو روشن کرد : بفرمایید، خیلی خوش اومدید! با گفتن ممنونم در رو پشت سرم بستم، اینقدر حشری بودم که بدون فکر کردن و دونستن نظرش و اینکه ممکنه فقط خواسته باشه شیطنتی کنه، از پشت بغلش کردم و دستام روحلقه کردم زیر پستوناش، لبم رو گذاشتم روی گردنش و بوسیدم ! بدون حرکت و یا عکس العملی ایستاد و وسایلش رو ول کرد روی زمین . چند ثانیه چشمام رو بستم و مکثی کردم ودوباره بوسیدم . لبم رو بردم جلوتر و کنار صورتش رو بوسیدم ! توی بغلم چرخید و خواست چیزی بگه ولی لبم رو گذاشتم روی لبش و محکم بوسیدم . دستام رواز روی دستاش کشیدم تا بالا و گذاشتم دوطرف صورتش و تند تند شروع به بوسیدن لباش کردم رفتارش نشون نمیداد که جا خورد و یا شوکه شده باشه! چشماش رو بست و اونم بدون حرف همراه شد چند دقیقه ای لبامون گره خورده بود بهم . دهنم طعم لوازم آریشی گرفته بود خودش رو کشید رو به عقب ! ازش جدا شدم و گره کرواتم رو کمی شل کردم. در حالی که داشت طلا و جواهراتش رو در میاورد چرخید و پشت به من : سعید زیپ پیرهنم رو باز میکنی؟ موهاش رو دادم بالا و زیپش روکه تا گودی پایین کمر و بالای باسنش میومد، با لمس پوستش باز کردم . با کشیدن نوک انگشتم روی پوستش بدنم مورمور میشد . دوباره خم شدم پشت شونه و بالا بند سوتینش رو بوسیدم .خودش روکشید جلو رفت توی اتاق . کتم رو درآوردم وانداختم روی دسته مبل وکرواتم رو باز کردم و چند دقیقه ای منتظر نشستم . یک شلوارک کوتاه جین که تا زیر باسنش بود ویک تیشرت یقه کج که از یک طرف تا نزدیکی های آرنجش اومده بود، از اتاق اومد بیرون ومستقیم رفت سمت دستشویی ! یک دو دقیقه بعد بدون آرایش اومد بیرون . رفت دکمه چای ساز رو زد و برگشت . پشت به من نشست جلوی پام . سعید میشه لطفا موهام رو کمکم باز کنی ؟ چند دقیقه ای با حوصله مشغول باز کردن موهاش بودم و لا به لاش گاهی با انگشتام گردن وشونه هاش رو نوازش میکردم . از جاش بلند شد: سعید ،شرمنده اگر آب جوش اومد چایی دم کن تا من آبی بزنم به موهام ، تافت زده ام آسیب میبینه! رفت سمت حموم
راستش هنوز مطمئن نبودم قراره اتفاقی بینمون بی افته یا نه ولی سعی کردم خونسرد باشم و عجله نکنم .گفتم باشه راحت باش .رفت سمت حموم و چند دقیقه بعد صدای قل قل چایی ساز بلند شد رفتم چایی دم کردم وبرگشتم .گیتی هم موهاش رو سشوار کشید و رفت دوتا چایی ریخت :سعیدچایی بغیر از این میخوری ؟گفتم نه ممنون . چای ساز روخاموش کرد و با سینی چای اومد . با کمی فاصله کنارم نشست . نگاهی به ساعت انداختم از یک گذشته بود . خودم رو کشیدم تا کنارش و دستم رو از پشت گذاشتم روی قسمت لخت بازو و شونه اش و همزمان با خوردن چایی نوازش میکردم . بوی عطر وشامپو و نمناکی موهاش کم کم داشت کار خودش رو میکرد . ته مونده چاییم رو سر کشیدم وگیتی رو بیشتر کشیدم توی بغلم . باقی مونده چایی رو سر کشید و لیوان گذاشت رو میز . سرش رو تکیه داد به شونه وگردنم .سرم رو چرخوندم و پیشونیش رو بوسیدم . ودستش رو گرفتم توی دستم . لحظاتی بدون هیچ حرفی مشغول نوازش باز و دستش بودم و پیشونش رو میبوسیدم . دستم رو انداختم زیر چونه اش و برگردوندم رو به خودم . لب پاینیش رو با چند تا بوسه گرفتم توی لبام وهمزمان دستم رو گذاشتم روی پستون و شروع به باز کردم . گیتی هم چشماش رو بسته بود و لب بالایی منو میک میزد و زبون میکشید . دستم رو به نوبت روی پستوناش می چرخوندم وبا هر بازی میکردم گیتی کمی بیشتر متمایل به سمت من شد و یک دستش رو گذاشت رو پهلوم و دست دیگه اش رو روی صورتم وبا نو ک انگشتاش با لاله گوشم بازی میکرد .صدای ملچ وملوچ لبامون پیچیده بود توی خونه وانگار بیشتر تحریکمون میکرد . دستم رو بردم روی شکمش و بعد چند ثانیه مالیدن شکمش تیشرتش رو کشیدم رو به بالا ودستم رو کردم زیر تیشرت وپستونش رو گرفتم توی دستم ،سرش ر و کمی جدا کرد وبعد از نفسی عمیق اینبار اون لب پایینی من ومن لب بالایی گیتی رو ،مشغول خوردن شدیم. در حالی که پستوناش مثل دستمبو توی دستم بازی میداد نوک پستونای رو میگرفتم بین انگشتام و اونا رو هم بی نصیب نمیذاشتم . لحظاتی مثل قبل دست گیتی روی صورتم بود و بد رفت سمت پایین مشغول باز کردن دکمه های پیراهنم شد. کمکش پیرهن و زیر پوشم رو درآوردم ومجدد لبامون وصل شد بهم کمی دستش رو کشید روی بدنم و چنگ زد توی موهای روی سینه وگرفت لا به لای انگشتاش .مدام لبامون جابجا میشد وزبون هامون به هم کشیده میشد .تیشرتش رو از تنش درآوردم و چشمام به جمال پستونای خوش فرمش روشن شد !به خاطر سفیدی و شفافیت پوستش دورتا دور پستوناش جای انگشتای من بود .هلش دادم تا سرش رسید به تکیه گاه مبل و مثلچیز ،ذوق زده لبم رو رسوندم به نوک پستوناش چندین بار به نوبت نوک پستوناش رو گرفتم بین لبام وکشیدم ومغول خوردن وبازی باهاشون شدم . انگار ذوق و شوق من گیتی رو هم قلقلک داده بود واونم حسابی تحریک شده بود گاهی دستاش رو سر وصورت من بود گاهی روی پشتم کشیده میشد وصدای نفسهاش بلند شده بود. باسنش میچرخید روی مبل و با روناش فشار میاورد به کیرم . دستاش رو رسوند به سگک کمربندم وهمراه با دکمه شلوارم بازشون کرد ! دستاش رو گذاشت دو طرف صورتم وسرم رو کشید رو به بالا! خودمرو کمی کشیدم بالا ودوباره لبامون بهم رسید .در حالیکه زل زده بودیم توی چشمای هم دسش رو برد پایین از روی شلوار مشغول لمس ومالیدن کیر وتخمام شد .انگار هنوزم حرص داشتم و با حرص لباش رو میخوردم .کمی که از روی شلوار مالید زیپ شلوارم رو هم باز کرد و بالخره دستش به کیرم رسید .با لمس گرمی دستاش چشما م رو بستم: هووووفففففف ،هووووی .با دست دیگه اش پشت شونه ام رو فشار داد تا سینه هامون بهم چسبیدن . هنوز به جا های خوبش ندسیده بودم که توی اوج بودم!!! از ترس اینکه با ادامه دادنش کم بیارم ،بدنم رو روی بدنش کشیدم و رفتم پایین بعد از خوردن وبازی کردن مجدد پستوناش با بوسه ریز از شکمش لبام رو رسوند به روی شلوارکش .گره بندش رو باز کردم و همزمان با بوسیدن سانت به سانت کشیدم و تا رسیدم به تپه بالای نازش . حسابی به خودش رسیده بود شلوارک رو کامل از پاش در آوردم و پاهاش رو از باز کردم و کوسش رو کامل کردم توی دهنم. ماده لزجی از کوسش سرازیر بود، با جدا کردن لبام از کوسش چند سانتی کش اومد. مجددا سرم رو بردم جلو یک لیس کامل بهش زدم و زبونم رو لوله کردم و فشار دادم توی کوسش با گفتتن آییی پاهش به سمت طرفین شل شد دستام رو از زیر روناش بردم و کمکش کردم تا گذاشتشون روی شونه ام و حسابی مشغول خوردن شدم . ناله های ممتد گیتی بلند و بدنش نیم خیز شده بود گاهی بادست سرم رو به کوسش فشار میداد و گاهی جلوی صورتم رو میگرفت که اد!مه ندم . ولی محال بود حال که بهش رسیدم بی خیال بشم.زانوهاش رو جمع کردم روی شکمش و لیس زدنمک رو تا روی سوراخ کونش گسترش دادم قبل از این برام بخوره یا کاری کنه به التماس افتاد بود .سعید جون گیتی بکن توش دارم میمیرم .سریع از جام بلند شد م شلوار وشورتم رو انداختم روی زمین وبدون توجه به درخواستش بصورت 69 رفتم روش و سر کیرم رو گذاشتم روی لبش .پاهاش رو مجددا جمع کردم روی شکمش و دوتا انگشتام رو کردم توی کسش و همزمان مشغول خوردن و با انگشت شست، ماساژ چوچولش شدم . با اولین ناله گیتی کیرم رو توی دهنش فرو کردم و .سه چهار دقیقه ای توی ای ن پوزیشن مشغول بودیم تا کاملا کوسش آب افتاد و دوباره در خواست کرد بکنم توش . سریع از دهنش کشیدم بیرون و چرخیدم . یک پام رو پایین مبل گذاشتم و پای دیگه روی زانو .نوک کیرم رو تنظیم کردم و زل زدم توی چشماش و با فشاری پیوسته تا خایه کردم توش . چشماش رو بست با یک وای ی کشیده ، من رو کشید توی بغلش و لبم رو گرفت بین دندوناش . با کمی مکث به آرومی شروع کردم تلنبه زدن ، آرنج دست چپم رو ستون بدنم کردم و با دست راست پستونش رو گرفتم .با گرفتن لبم بین دندوناش ،دو طرف صورتم رو گرفته بود و چشماش پر شهوت بود . لبم رو از بین دندوناش کشیدم بیرون از روش بلند شدم . پایین مبل رو دو زانو نگهش داشتم و شکم و سینه اش رو خوابوندم روی مبل و از پشت کردم توش . و حین مالیدن و بازی با باسنش ضرباتم رو تندتر کردم . صدای آخ و آوخش بیشتر تشویقم میکرد هر چند حرکت یک ضربه عمیق و محکمتر میزدم و مکثی میکردم تا زمانم رو با گیتی هماهنگ کنم بعد از دقایقی تلنبه زدن صداش از کنترل خارج شده بود و انواع و اقسام صداها رو در می‌آورد و تکرار میکرد محکمتر ضربه بزن . داشتم میومدم و خوشبختانه گیتی هم لحظه ارضاعش همزمان شد . در حالیکه باسنش رو تند تند تکون میداد و شکمش رو به لبه مبل می‌کوبید کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم روی باسن وکمرش و همون پوزیشن گیتی خوابیدم روش . ازدو طرف بدنش پستوناش رو گرفتم و مشغول نوازش کردن شدم. با تکرار ازش تشکر کردم و چند دقیقه روش خوابیدم و صورتش رو که به بغل روی مبل بود بوسیدم .
از جام بلند شدم و دستمال آوردم بدنش رو تمییز کردم . چند دقیقه ای روی مبل توی آغوشم گرفتمش و باهاش معاشقه کردم . یهو یاد زمان افتادم ساعت از یک گذشته بود .خواستم بلند شم نذاشت ،گفت دیگه دیر وقت پاشو بریم رو تخت بخوابیم !
صبح با بوسه گیتی بیدار شدم : سعید ، کوه نمیخوای بریم ؟ بعلش کردم و بوسیدمش : نه عزیزم حالش رو ندارم و دوباره خوابیدیم تا ساعت ده.

نوشته: سعید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها