داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عروسی پرتنش

سر کوچه وایساده بودیم با صورتای اصلاح شده . فک میکردیم مثه این پسرای تینجری تو فیلمای کمدی هالیوودی شدیم و هرکس رد میشد نگامون میکرد . فکر میکردیم اووووف چه دختر کشی شدیم در حالی که ملت بهت زده از چندتا پسر کسخل که جو خوشتیپی گرفته بود هممون رو با چشمای از حدقه درامده نگامون میکردن .

محسن با اون دماغ گندش که تیره بودن دماغش نسبت به رنگ پوست صورتش باعث بزرگتر دیده شدن دماغش میشد و درواقع به صورت مسخره ای اغراق آمیزتر دیده میشد . عماد هم که کل صورتش دون دون بود از جوشایی که حین اصلاح بریده بود بیشتر شبیه بچه هایی شده بود که سرخچه (مریضی دهه شست که اکثر بچه ها بهش مبتلا میشدن و روی بدن و صورتشون نقطه های سرخ درمیومد و بعد چند روز خوب میشدن) گرفته بودن منم که کم کم داشت موهای سرم میریخت و هرسال فرق سرم کم پشت تر از سال قبل میشد با ابروهای پت و پهنم انسان های نئاندرتال رو به یاد بیننده میاوردم .
بهزاد از خونشون امد بیرون با یه تیپ فوق العاده کیری و موهای وزوزی . بخاطر موهاش فکر میکرد جواد یساریه هربار بهش میگفتیم خوب آخه شیلنگ قلیون تو کمرت از قطر کیر جواد یساری (مخلص جواد یساری خواننده محبوبم هستم) هم باریکتره چرا با اون همزادپنداری میکنی گفت من با هیکلش که همزاد پنداری نمیکنم با صداش همزاد پنداری میکنم و میزد زیر آواز :
سازمو وردارم برم
پایین چشمه بشینم
شاید که عکس رخ اون دلبر نازنینمو
آب بیاره ببینم …

بعد اینو با یه صدای خیلی زیری میخوند تو اکتاو سی که حتی گربه های محل هم میگرخیدن . بهزاد امد سمتمون گفتیم این چه وضعیه مگه شب عروسی دعوت نیستی ؟ گفت چرا میرم بازار یه لباس بخرم لباسمو امدم اتو کنم بغل جیبش کز خورد . گفتیم خوب برو زود بیا .عروسی پسر حاج رمضون همسایمون بود که تو کوچه میگرفت و همه همسایه ها دعوت سرخود بودیم و ما پسرا هم خودمونو آماده کرده بودیم واسه دید زدن دخترای همسایه و بگی نگی هممون رو زینب دختر حاج رمضون که امشب خواهر دوماد هم بود سیخ بودیم . دختر خوشگل نماد یه دختر ایرونی کامل بود . قد متوسط و هیکل یکم تپل با ممه های گنده که هر قدر هم روسری یا مقعنه بزرگ سرش میکرد بازم از بغلاش معلوم بود . صورت گرد و مهربون چشای سیاه درشت لبای کوچیک و باریک و دماغ نازک و کشیده و لپ های بادکرده و یه هاله خیلی کمرنگ سبیل که با ابروهای سیاه پرپشت و کشیدش خیلی هارمونی داشت . نمیدونم بچه های امروزی تو لبای پروتز کرده و دماغ عروسکی میبینن ؟ یا شایدم من خیلی دیگه از مرحله پرتم .

بگذریم . هنوز از رفتن بهزاد یه ربع نگذشته بود دیدیم از سرخیابون داره برمیگرده و یه جور خنده داری داره راه میره . نزدیک شد با خنده گفتیم چی شد کونت گذاشتن اینجوری راه میری ؟ با دهن کجی گفت کیرم تو کون چهارتاتون تا برمیگردم . محسن گفت ما که سه تاییم ؟ عماد گفت خودشم حساب کرده کسملنگ . زدیم زیرخنده بهزاد یه زهرماری گفت و رفت خونه . تا آماده شدن مراسم یه ساعت مونده بود کم کم باید کوچه رو میبستیم و صندلی میچیدیم تو کوچه و لامپارو میومدن آویزون میکردیم و خلاصه هرکسی یه سر کارو میگرفت دیدیم بهزاد امد در حالی که یه کت گنده که معلوم بود مال باباشه پوشیده و امد . گفتیم خوب این چه تیپیه آخه مگه تو نرفتی لباس بخری چطور شد اینقد زود برگشتی ؟ گفت تو مسیر تو تاکسی که بودم یه دختره تنگ من نشسته بود از این تپل گنده ها بعد نرسیده به بازار آبم امد . با تعجب نگاش کردیم گفتیم مگه واست جق زد ؟ گفت نه ساق پاش چسبیده بود به ساق پام سه برابر ساق پام بود . گفتیم خوب . گفت خوب رونش چهار برابر رون من بود . گفتیم خوب . گفت خوب ببین کوسش چند برابر کیر منه . گفتیم خوب . گفت خوب کوسشو تصور کردم آبم امد پیاده شدم امدم اینور ماشین گرفتم برگشتم خونه حموم کنم لاپام اینقد لزج شده بود نمیتونستم راه برم .
منو و محسن و عماد داشت حمله عصبی بهمون دست میداد از شدت فضایی بودن قضیه خبر نداشتیم این شب پرتنش برای هرکدوم از ما یه داستان بخصوص رقم میزنه .
محسن یه داداش داشت یه جورایی ساقی عرق بود تو محل و محسن هم هراز گاهی یه ناخنکی میزد به بند و بساط داداشش ولی خوب تابلو نمیکرد و داداشش هم با اینکه میدونست چیزی نمیگفت . اون شب هم داداشش با محسن نشسته بودن و چند پیک زده بودن که تو عروسی به قول محسن لول باشن و بهشون خوش بگذره ولی ظاهرا محسن به خیال خودش کمش بوده و رفته بود یه چند پیک دیگه زده بود به قول خودش محکم شه که از سر شب که تازه مراسم شروع شده بود و گروه موسیقی هم امده بودن داشت آثار خرابی تو محسن بوجود میومد که به اون میرسیم .
عماد که همیشه عشق خوانندگی و موسیقی داشت همش دور و ور تیم موسیقی که شامل دوتا خواننده و یه سنتور زدن و یه نوازنده ضرب و تازگی هم ارگ همه گیر شده بود تو یه اتاق وول میخورد . حاج رمضون یه باجناق داشت به اسم همایون خان که رئیس پسرش بود (همینی که امشب عروسیش بود) و آدم پولداری بود و همیشه خیلی خوش سرو زبون بود و خیلی به خودش میرسید و خیلی هم اجتماعی بود و به قول اهالی محل به همه چی سر زده بود و هرکار دلش میخواست میکرد (اینجا مراد من از این قضیه تریاک بود ) بعد این همایون خان برای گروه موسیقی که امده بودن ظاهرا تریاک سفارش داده بود که مجلسو تا جایی که میتونن گرم کنن و بساط رو قبل اینکه آماده کنن تریاکو حب حب میکنن میریزن تو یه نیمچه و قبل چای و نبات و چراغ و وافور و اینا میبرن تو اتاق میزارن جلو تیم . این عماد کسخلم تا حالا ندیده بود تو زندگیش دوسه تا حب باهم میندازه دهنش و میجوه . همه اینا تو چندثانیه اتفاق میوفته و نوازنده سنتور چشمش به عماد بوده میگه چیکار میکنی تخم سگ اون تریاکه و میپره سمت عماد عماد یهو میترسه و دو یا سه حب تریاکو قورت میده و میخواد فرار کنه میگیرنش انگشت میکنن تو حلقش بالا بیاره و یکی میره ابلیمو بیاره عماد شروع میکنه داد و بیداد کردن یه وضعیت شلم شوربایی درست میشه تو اتاق یکی از خواننده ها میگه الان دیگه رسیده به معدش حل شده یه چای بهش بدین حالش خوب باشه حداقل نوازنده ضرب که ظاهرا سرپرستشون بوده میگه کسشر نگو این بچه سنی نداره الان تشنج میکنه میمیره اونهمه تریاک خورده . با همین حرف یهو عماد شروع میکنه دست و پا زدن فوری یه ماشین میگیرن عمادو ببرن باباشم یا خدا یا خدا کنان با موتور میفته دنبالشون . حالا منم شاهد قسمتی بودم که عمادو بیرون آورده بودن گفتم محسن نمیره عماد ؟ دیدم محسن چشاش قرمز به زور سرپا وایساده اصلا تو این دنیا نیست . گفتم چته محسن ؟ گفت چی ؟ گفتم خوبی خواست حرف بزنه یکم عق زد . زود گرفتمش ببرمش دستشویی ته حیاط نرسیده به دستشویی بالا آورد . خوب بود تو کوچه نبودیم و الا همه میدیدن . گفتم خوبی گفت آره بالا که میارم بهتر میشم . نگو اینقد خورده که تا آخر شب نزدیک خونه خودشون بود و تقریبا از مراسم موند چون هر نیم ساعت یه بار میرفت توالت بالا میاورد . عماد هم که اونجور . تیم موسیقی هم که ناقص بود و یکی از خواننده ها رفته بود و تا اواسط مراسم برنگشت . بهزاد هم که با اون کت گل وگشادش جرات نمیکرد از جاش پاشه ظاهرا امده بود وسط مراسم دخترا بهش خندیده بودن اینم از اتفاق عصر که تو ماشین ارضا شده بود هنوز دمغ بود اینم امد روش .

باز خوب بود که تو این جمع 4 نفره فقط واسه من اتفاقی نیفتاده بود .
یه ساعت مونده بود مراسم تموم شه دیدم تو جمعیت دختر حاج رمضون داره بهم اشاره میکنه .رفتم یه گوشه که اشاره کرده بود وایسادم . تقریبا کسی حواسش بهم نبود . امد نزدیک شد سلام کردم . گفت میشه بیاین پشت دیوار ؟
خودمو برای کلی چیزای خوب آماده کردم و همزمان تپش قلبم بالا رفت و داغ شد بدنم و دست و پام یکم سست شد . یعنی چه اتفاقی قرار بود بیفته ؟
رفتم پشت دیوار یهو دیدم 5 یا 6 تا دختر وایسادن و زینب دختر حاج رمضون گفت معرفی میکنم : دکتر جکول (سال 84 بود و سریال ببره از شبکه 3 پخش میشد دکتر جکول رو که یادتونه ؟) .
همشون زدن زیر خنده و منم مثل کیر بعد جق وارفتم . یه عرق سردی رو پیشونیم نشست و دست پام شل شد و نشستم کف زمین. تا نیم ساعت بعد از رفتن دخترا نتونستم پاشم .

بهزاد امد گفت چته رامین ؟ گفتم چی ؟ گفت این از من اون از عماد اونم از محسن . تو دیگه چه مرگته . گفتم هیچی زینب منو به دوستاش دکتر جکول معرفی کرده . بهزاد یکم موهای کم پشت و ابروهای پرپشتمو نگاه کرد و زدزیر خنده گفت واقعا راست گفته خیلی شبیهشی . کاش یکم از ابروهات رو سرت بود . منم خواستم خودمو بیخیال نشون بدم گفتم بیخیال بابا مو اگه خوب بود که رو کیون درنمیومد که بهزاد زد زیر خنده و گفت مثلا الان مو خیلی بده جای ابروهات پشم بز درامده .

امد از جام بلندم کرد گفت بهت حق میدم قمار نگه به تخمم که دق میکنه . یکم شلوارمو تکوند گرد و خاک بلند شد یه نگاه به کونم کرد و گفت میگم توهم خوب کونی هستیا ؟

نویسنده : کیرمرد(dickerman)

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها