داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بفرمایید عروسی

من بهترین دانشجوی کلاس بودم و اون خوش تیپ ترین اونا . نمی دونم چرا دوست داشتم باهاش دوست شم . شاید از اونجایی که  از بقیه درس خون تر بودم و با سواد تر دلم می خواست اونی رو که بقیه دخترا دوست داشتن از آن خودشون بکنن داشته باشم. راستش تا قبل از اون دوست پسر دیگه ای هم نداشتم و اهمیتی هم نمی دادم . درسامون خیلی سنگین بود . اونایی که دررشته حسابداری درس خونده باشن می دونن چی میگم . راستش حتی از یک سلام و علیک معمولی با پسرا هم فراری بودم . اصلا به خودم نمی رسیدم . شاید واسه این بود که زیبا نبودم و یا این که می خواستم حواسم به درسام باشه . خیلی هم مغرور بودم . حالا این که چرا سروش با این که با خیلی از دخترا دوست بود ولی تازگیها همش دور و بر من می پلکید رو نمی دونستم .  هر بارم که می خواستیم با هم باشیم و بریم یه دوری بزنیم من فکرم پیش درسام بود و اون عین خیالش نبود . همش دوست داشت از رو دست  این و اون یه چیزی بنویسه و یه جوری گلیم خودشو از آب بکشه بیرون . یه روز که در پارک نشسته بودیم و دور و بر مون کسی نبود دستمو گرفت و داشت با انگشتام بازی می کرد که فوری با عصبانیت مانعش شدم . -چی شده فرزانه . دوست داشتم ببینم چه حسی بهم دست میده . -خب حالا که دیدی . برق داره برق . من از اون دختراش نیستم . اگه فکر می کنی که به دردت نمی خورم و خیالات دیگه ای در سرته بهتره دوستی خودمونو قطع کنیم . ولی با همه سختگیری هام بهش عادت کرده بودم . شاید هنوز باورم نمی شد که اون با این همه خوش تیپی خودش بیاد و عاشق یه دختر ساده ای مث من شه . شایدم دوست داشت در درس خوندن  کمکش کنم یا اگه شد  به یه نحوی بهش تقلب برسونم . چون ما دخترا پسرا آخر ترمی و سر جلسه امتحان خیلی برادرانه خواهرانه کنار هم می نشستیم . پس از چند هفته حسابی بهش عادت کردم حتی نمی تونستم ببینم که یه دختر دیگه ای باهاش بخنده . حسادت می کردم . چون بقیه دخترا همه شون ازم خوشگل تر بودن یا من این طور حس می کردم .  کار به جایی رسیده بود که خودم دستشو توی دست خودم میذاشتم . دیگه غرورمو گذاشته بودم زیر پا . یه حس قشنگ دوست داشتنو در خودم احساس می کردم . شاید این همون احساسی بود که دوستام بهش می گفتن عشق . چند وقت پیش وقتی که از دوست پسراشون حرف می زدند من از این بحث ها فراری بودم . مثلا می گفتم دخترا این کارا چیه برین درساتونو بخونین . دنیای اونا رو جدا از دنیای خودم می دونستم . ولی حالا دوست داشتم باهاشون از این حرفا بزنم . با غرور از سروش بگم .  منتظر بودم که اون حرفای قشنگی رو که دوست دارم بهم بزنه . من بین بچه ها به سر سخت معروف بودم . یک دژتسخیر ناپذیر .. هر چند یکی دو تا از دخترای حسود ولی خوشگل که سروش بهشون توجهی نداشت می گفتند که تو آخرش ترشیده می میری . چه پررو و گستاخ . ! .. سرانجام اون لحظه ای که دوست داشتم رسید . قبل از این که سروش بهم بگه دوستت دارم منو بوسید . صورتم سرخ شده بود . گذاشتم که لبامو ببوسه . همش فکر می کردم که اولین بوسه و یا اصلا خود بوسه می تونه چندش آور باشه . خیلی خنده دار بود . رفته بودیم  به   دفتر یکی از کارمندای دانشگاه و هم کلاسمون که خیلی هم کوچیک بود . هنوز لیست نمرات میان ترمو وارد کامپیوتر نکرده بود . باهاش کار داشتیم ولی کسی رو اونجا ندیدیم . منتظر نشستیم تا بیاد .  چند دقیقه ای صبر کردیم و خبری نشد . قبل از این که از بریم بیرون به در تکیه داد و به ناگهان بغلم زد و لباشو گذاشت رو لبام .. خودشو محکم به در چسبونده بود . ولی یه ساعتی هم بود که همه رفته بودند و فقط چند تا کار مند اون دور و برا بودند . غروب بود . با این که بوسه اش کوتاه و همراه با ترس بود بهم چسبید . تکرارش کردیم . هر دومون دوست داشتیم خودمونو از اون فضا دور کنیم و حرفای قشنگی به هم بزنیم .-به نظرت شیرین کجا می تونه رفته باشه . -نمی دونم حتما رفته از غم دوری تو آب غوره بگیره . آخه شیرین گلوش پیش سروش گیر کرده بود . اگه من نبودم شاید اون دو تا با هم دوست می شدند . من و سروش دلمون می خواست فقط یه جایی بشینیم و حرف بزنیم . بازم رفتیم به اولین پارک نزدیک دانشگاه .. دستمو به طرفش دراز کرده اونم دستمو گرفت توی دستش . -فرزانه من اصلا بلد نیستم حرفای عاشقونه بزنم . -منم تا حالا عاشق نشده بودم که بتونم از این حرفا بزنم ..-یه بار دیگه بگو چی گفتی ;/;-تو بگو سروش تو چی گفتی ;/; .. دو تایی مون خندیدیم . بدون این که مستقیم چیزی بگیم گفتیم که عاشق همیم -ببینم فرزانه نمی خوای آسمونو نگاه کنیم و ستاره بشمریم ;/; میگن عاشقا از این کارا زیاد می کنن . -من دوست دارم توچشای آبی و خوشگلت نگاه کنم و ستاره ها رو اونجا ببینم -کی گفته که تو بلد نیستی حرفای عاشقونه بزنی . -باورم نمیشه که اسیر تو شده باشم . -آره فرزانه  میون دخترا … حرفشو ادامه نداد . می خواست ازم تعریف کنه و منو بالا بالا ببره ولی منم دیگه به روش نیاوردم . دوست نداشتم از دخترای دیگه تعریف کنه . اون شب تا صبح خوابم نبرد . همش دوست داشتم به دنیای جدیدم فکر کنم . وقتی ازسروش پرسیدم که من با این که دختر زیبایی نیستم تو چرا ازم خوشت اومده گفت گاهی اوقات جذابیت هایی وجود داره که زیبایی ها رو چند برابر می کنه . این جذابیت ها در نگاه و رفتار و حرکات آدم موج می زنه . در متانت و وقار آدم . بیشتر دخترا انگاری می خوان بپرن توی بغل آدم . -بازم که از بقیه پیش من حرف زدی . ببینم اگه منم بخوام بپرم توی بغلت همین فکر رو راجع به من می کنی ;/;-حالاکه خودم بهت گفتم و میگم و خواهم گفنت که دوستت دارم نه . .. از این پهلو به اون پهلو غلت زده به حرفاش فکر می کردم . فرزانه بیشتر از دو روز رو حق نداری که این جور صد در صد بری توی خماری …. صبح فردا به محض این که پامو گذاشتم توی کلاس دوستام همه به طرز عجیبی نگام می کردند .. عاطفه : فرزانه جون بلوتوث رو روشن کن که می خوام برات یه چیزی بفرستم . اون تصویری رو که من و سروش در حال بوسیدن هم بودیم  برام ارسال شد .. داشتم دق می کردم . کثافت آبرومو بر ده بود . چطوری از خودمون عکس بر داشت . حتما یکی در پستوی دفتر بوده . شاید با شیرین همدستی کرده .. اگه این عکسو حراست دانشگاه ببینه . آخه برای خودشم بد میشه . ولی واضح نیست . چیزی مشخص نیست . بهتره چیزی نگم . با اینا نمیشه چیزی رو ثابت کرد . با این که در درونم آتش و آشوبی بود به روم نیاوردم .. -من نمی فهمم این چیه -مگه این تو و سروش نیستین . -بازیتون گرفته ;/; این کجاش من و سروش هستیم .. واسه این که  شک نکنن  بر خودم مسلط شده از کلاس بیرون نرفتم . شیرین می خندید . اون و سروش منو مسخره کرده بودند . حدس می زدم که اون از ترس پیداش نشده .. ساعت تفریح شد سروشو دیدم که از دور داره میاد . منو دید . چهره اش طوری بود که انگار اتفاقی نیفتاده ازش فاصله گرفتم تا اونو به یه جای خلوت بکشونم .. -فرزانه چرا این قدر منو دور خودت می گردونی مامانم مریض بود تا اونو برسونم دکتر دیر شد . عشق من چت شده . -بیا این گوشه -فرزانه اینجا خوب نیست اگه ما رو ببینن بد میشه -چیه عکاس باشی همرات نیا وردی . دستمو تا اونجایی که کشیده می شد بردم بالا و یه کشیده محکم یا همون چک و سیلی جانانه رو گذاشتم زیر گوشش . برو گمشو و دیگه اسم منو نیار . آشغال کثافت . اگه فکر من  نیستی فکر خودت باش . معلوم نیست از زیر کدوم بته به عمل اومدی .. حیوون پست .. دیگه نتونستم حرف بزنم اشک  ریزان اون روز دیگه کلاس نرفتم . به زنگاش جوابی ندادم . چقدر مسخره و پوچه این عشق و دوست داشتن . فقط یه مشت فریب و نیرنگ و دروغه . فرزانه اصلا کی بهت گفت عاشق شی ;/; کی بهت گفت . عاشق چشم و ابروش شدی ;/; مرده شور بردنش .  اصلا حالا وقت درس خوندنته . وقت این که در کنکور ارشد شرکت کنی . تو رو چه به این بازیها . ولی هر کاری کردم نتونستم فراموشش کنم . شاید نمی تونستم غرور خرد شده خودمو فراموش کنم . روز بعد وقتی اونو نزدیک خودم دیدم بهش اخطار کردم که دور و بر من نیاد -باید بذاری حرفمو بزنم من در جریان نبودم . نمی دونم کی برای ما تو طئه کرده . هر کی بوده خواسته من و تو رو از هم دور کنه . میونه ما رو به هم بزنه . چند تا متلک دیگه بارش کرده اونو از خودم دورش کردم .  هفته ها و ماهها گذشت و من هنوز نتونسته بودم خودمو بگیرم . دیگه بهترین دانش جو نبودم . در عوض سروش از همه درس خون تر شده بود . دیگه هیچی واسه نازیدن نداشتم . البته این جوری نبود که درسامو بلد نباشم . نتونستم فراموشش کنم . غرور از دست رفته مو اون شبی رو که تا صبح نخوابیدم اون لحظه های شیرینی رو که زندگیم به رنگ دیگه ای در اومده بود . نتونستم از یاد ببرم . نفرینش نکردم فقط از خدا می خواستم که یکی سرش همین بلا رو بیاره . یه هفته مونده بود به امتحان . سروش نه به پسرا اعتنایی می کرد نه به دخترا . اون رفته بود توی عالم دیگه ای . حس کردم که باید از فیلمش باشه و یا یه دوست دختر دیگه ای خارج از محیط دانشگاه پیدا کرده . هر چه بود از دستش خیلی دلخور بودم و تا آخر عمرم نمی بخشیدمش .. چند روز مونده بود به شروع امتحانات . عاطفه اومد پیشم .. انگار بازم التماس دعا داشت از این که من بهش تقلب برسونم . -عاطی جون من دیگه اون آدم سابق نیستم .. -اگه یه چیزی بهت بگم حاضری بهم تقلب بدی . به شرطی که قول بدی ه کسی نگی پیش ما بمونه .. -برام مهم نیست چی می خوای بگی ..-در مورد سروشه .. قلبم لرزید .. از خیانت هاش و از کثافتکاریهاش می خواد بگه ;/; در مورد اون و شیرینه .. حدسم درست بود -عاطفه چیز جدیدی نیست نمی خوام بشنوم . اون کثافتا با هم دست به یکی کردن و این بلا رو به روز من آوردن -ولی سروش هنوز شیرین رو تحویل نمی گیره . -از نقششه . -فرزانه تو فقط بگو کمکم می کنی یه چیزی رو در مورد اون روزی که ازت اون عکس گرفته شد واست بگم .. بازم قلبم لرزید .. -حالا گذشته دیگه -تو هنوز دوستش داری ;/; -نه واسم مهم نیست ارزشی نداره -ولی دلت که چیز دیگه ای میگه -باشه اگه سر جلسه بشه کمکت می کنم . قول میدم -فقط منو نزن .. قول میدی ;/;-کار تو بود -نه کار شیرین بود . سروش هنوزم چیزی نمی دونه ولی شیرین بهم گفته بود .. خواهش می کنم بهش نگو که من بهت گفتم . شیرین خیلی سروشو دوست داره منتظره که ازش تقاضای ازدواج کنه .. می دونی سروش چرا این ترم درس خون شد ; /; واسه این که به آدمایی مثل تو که خرد و تحقیرش می کنین درس بده . اون هنوز دوستت داره . اینو  چند بار به شیرین گفته .. ولی حالا میگه که از همه دخترا بدش میاد . میگه حقشونه که باهاشون مثل یه کالا رفتار شه . دستامو گذاشته بودم دور گردن عاطفه و داشتم خفه اش می کردم .. خودم ولش کردم . صداش در نمیومد .. -فرزانه منو ببخش حق داری .. حق داری .. ولی تو رو خدا به کسی چیزی نگو .. چقدر بده آدم یکی رو متهم کنه و اونو به باد فحش و متلک هم بگیره .. نمی دونستم چه جوری از سروش عذر بخوام . گوشه گیر شده بود . از دیگران فاصله می گرفت . کلاسا که تعطیل شد تعقیبش کردم . یکی دوبار حس کنجکاوی و حسادت زنانه ام گل کرده بود می خواستم ببینم کجا میره آیا دوست دختری داره یا نه می دیدم که میره پارک می شینه تنهای تنها . گاهی هم درس می خونه . بازم تنها بود .. رفتم پیشش .. ..در جواب سلامم فقط سر تکون داد .. -چیه اومدی رو من منت بذاری بگی که حاضری کمکم کنی ;/; دیدی که منت تو رو نمی کشم . درسته که پدرم یه دستفروش بود ولی از زیر بته به عمل نیومدم . از جاش بلند شد .. دستشو گرفتم .. هنوز هم تا حدودی مغرور بودم . نمی تونستم شکست رو قبول کنم . می دونستم در حفش بدی کردم . .. -باشه سروش من ندید می گیرم . می بخشمت .. -تو منو می بخشی ;/; من خیلی وقته تو رو بخشیدم . هزار بار به خودم گفتم به کسی دل نبند . عاشق نشو دیوونگیه . عاشق کی شدم .. با خودم عهد بستم که از این به بعد دوست دخترامو مثل یه آدامس بجوم شیرینی شونو که خوردم بندازمشون دور یکی دیگه . دخترا حقشون همینه . ارزش عاشق شدنو ندارن . همه تون همینین .-. سروش منو ببخش . .. منو ببخش .. -می دونی من مثل تو بد دهن نیستم . فکر می کردم اونی رو که میشه دوست داشت پیدا کردم . به دوست داشتن معتقد نبودم . حالا هم نیستم . ببین فرزانه من جنون دارم . راستش اون روز من دلم خواست که به شیرین بگم که از من و تو عکس بگیره . که من بعدا از این عکس سوء استفاده کنم باهات رابطه جنسی داشته باشم . چون کیفیت عکسا خوب نشد نتونستم کاری بکنم . حقیقت همین بود .. . سروش فکر می کرد که من دروغاشو باور می کنم .. -اتفاقا شیرین هم همین حرفو بهم زد اونم گفت که تو و اون هم دست بودین . یه نگاه عجیبی بهم انداخت -آره خودش گفت . حرف تو رو داره می زنه .مگه تو دروغ گفتی . -پدر و مادرم واسم دختر همسایه رو نشون کردن . چند روز دیگه قراره بریم خواستگاری -دوستش داری ;/; -از دوست داشتن حرف نزن که حالمو بهم می زنی . فقط یه بار دیدمش -خوشگله ;/; -از تو قشنگ تره ولی از من نه فرزانه .. ازش فاصله گرفتم . اونم به یه طرف دیگه رفت . رفت و منم دنبالش . با هم وارد یکی از کلاسای خلوت شدیم . -چرا دست از سرم بر نمی داری فرزانه . از جون من چی می خوای دختره مغرور . تو منو شکستی خردم کردی . در حالی که اشک می ریختم گفتم حالا خودمو می شکنم . من دوستت دارم . من اشتباه می کردم . می خوام یه چیزی بهت بگم پیشت بمونه -نکنه همون چیزی باشه که من می خوام بهت بگم پیشت بمونه . -ببینم از تو هم تقلب می خواست ;/; بد جنس پس از همون لحظه اولی که اومدم طرفت موضوع رو می دونستی ;/; -آره ولی می خواستم ببینم منو بیشتر دوست داری یا غرورتو -پس زن بردنت الکیه ;/; -مگه مغز خر خوردم برم خودمو بدم دست یه دیوونه ای مث تو .. -خوشت نمیاد من دیوونه تو باشم ;/; -شما دخترا چقدر راحت از یه مسئله می گذرین ;/; اگه تقصیر من بود چقدر باید نازتو می کشیدم -سروش هنوز دوستم داری ;/; -بیشتر از هر وقت دیگه ای -حتی بیشتر از اولین باری که همو بوسیدیم ;/; -حتی بیشتر از اون وقت . آدم قدر همه چی رو وقتی که از دست داده می فهمه ولی تهمت بدی به زدی  حرف یه عوضی رو قبول کردی . بهم توهین کردی . صورت زیبای سروش غرق اشک شده بود -خواستگاری رو راست گفتی ;/; -نه ..-چقدر بد جتسی تو . خودمو انداختم توی بغلش . -عزیزم سروش هنوز تنت بوی عشقو میده . جرا بهم میگی دیگه بهش اعتفدی نداری -فرزانه این یه ساعتی کدوم حرفی رو بهت زدم که درست باشه . با تو باید همین جوری حرف بزنم -حالا چرا این قدر سر کوفتم می زنی ;/; دیگه دوستم نداری ;/; -هر عذابی که می کشم از دست همین دوست داشتنه .  فقط عاشقا می دونن احساس پیوند بعد از جدایی رو . من و سروش هم همچین حالتی رو داشتیم . بدون این که بقیه بچه ها رو متوجه آشتی خود کنیم ادامه دادیم . دو تایی مون یه چیزی تو سرمون بود که باید صبر می کردیم . یک ماه نشد که قول و قرار های عروسی رو گذاشتیم . کارت دعوت ها رو که چاپ کردیم دیگه یک روز در کنار هم و دو تایی رفتیم پیش شیرین در محل همون دانشگاه ..-سروش فعلا ازم فاصله بگیر کارتو که بهش دادم یک دقیقه بعد بیا .. همین کارو هم انجام داد .. شیرین : این چیه -کارت عروسی منه . جمعه ظهر ناهار در منزل ما .. -مبارکه مبارکه . بالاخره از دست اون دیوونه خلاص شدی . گفتم که به دردت نمی خوره .. من ازش فاصله گرفتم و سروش اومد .. اونم یه کارت دعوت بهش داد من خودمو به نزدیک اونا رسوندم .شیرین یخ شده بود . از این که سروش می خواد از دواج کنه . تازه هنوز نمی دونست عروس کیه . -چه تصادفی شما دو تا یه روز دارین عروسی  می کنین -آره راست گفتی در یک مجلس و در یک روز و یک ساعت .. من جات بودم داخلشو باز می کردم می خوندم .. همین کارو هم کرد .. شانس آوردیم سکته نکرد  . انگار تیک عصبی گرفته بود . فکر نمی کرد تو طئه هاش خنثی شده باشه . سروش : راستی شیرین عکسای شیرینی می گیری بعصی جاهاست که من و عروسم شاید لب به لب شیم من سختمه که یک مرد ازمون عکس بگیره . تو باید ازمون بگیری چون در این کار تخصص داری …… بوسه لب به لب و از نزدیک -سروش -جون سروش .. سروش فدای فرزانه -از بس نازم کردی که یادم رفت چی می خواستم بگم یه لحظه یه بوس کوچولو از رو لبام بر می داری ;/; ظاهرا شیرین یک سالی رو بزرگتر از ما بود -آره یه بوس بزن خاموش کن . به شیرین اشاره ای کرده گفتم با اجازه بزرگترا بعله … پایان … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها