داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مربی پرورش اندام و همسرم

من مهران ۴۵ ساله و زنم عاطفه ۳۴ ساله ساکن یکی از شهر های شمال غرب ایران هستیم . من یک آدم معمولی از نظر ظاهری و بسیار مدرن هستم همسرم زنی بسیار زیبا و خوش تیپ با باسن بزرگ و ران های گوشتی که از وقتی ازدواج کردیم همیشه ورزش پرورش اندام و فیتنس کار میکنه . ماجرا از جایی شروع شد که بهار ۱۴۰۲ به رفتارش مشکوک شدم ، احساس کردم کسی وارد حریمش شده ، مدتی گذشت و پیام دادن ها و تا حدودی رفتارش عوض شد، چند باری ازش پرسیدم چیزی نگفت ، یک شب بهش گفتم پای کسی در میان نیست ؟ گفت نه بابا توهم زدی ، گفتم احساس میکنم بیقرار و مضطرب هستی و این از نشانه های دلدادگی و عاشقیه، زیر بار نرفت تا اینکه از یک هفته قبل گفت آخر هفته دوستم (الهام توی یک شهر دیگه با فاصله یک ساعت از ما ) میاد میخوایم بریم شب خونه ساناز( دوست صمیمیش که توی شهر خودمون زندگی میکنه و شوهرش ماهی ۱۵ روز میره شرکت نفت جنوب )دور هم باشیم . منم گفتم اشکال نداره عزیزم برو ، روز موعود رسید و بعدظهر ی آرایش تقریبا خوب کردی تیپ اسپورت هم زد و رفت ، من هم گفتم خوب منم با دوستام برم بیرون تا آخر شب ، با بچه ها رفتیم ی شهر توی یک ساعتی شهر خودمون که ی جای جنگلی بسیار زیبا که ویلا ها و رستوران های سنتی بسیار خوبی داره ، ساعت ۱۰ شب رسیدیم به محل که یک لحظه متوجه ماشین خانمم شدم که توی محوطه یک رستوران سنتی پارک بود ، کاملا دگرگون شدم و به هم ریختم ، ( من همیشه به همسرم گفته بودم خط قرمز من فقط و فقط صداقت و صداقت هستش ، حتی بهش گفته بودم اگر با کسی هم دوست شدی ازم پنهان نکنی ).مجبور بودم تحمل کنم تا دوستام متوجه نشن، خلاصه شام با بچه ها خوردیم و به سمت داخل شهر حرکت کردیم ، این محل آنتن موبایل نداشت و هر نفر چند تماس بی پاسخ داشتیم ،من هم یکی از پیام‌ها رو بهانه کردم و از ماشین پیاده شدم ی کم الکی با تلفن حرف زدم و به بچه ها گفتم ماشین داداشم توی مسیر خراب شده و باید برم سراغش ، دو نفری که با من بودن رو به زحمت جا دادیم توی ماشین دوستم که خودشون ۴ نفر بودن ، و من از دوستام جدا شدم ، برگشتم به محلی که ماشین خانمم اونجا بود ، کلافه و سرگردان نیم ساعتی توی محوطه منتظر موندم و میخواستم برگردم اما حس کنجکاوی اجازه نداد ، آخه قرار نبود بیان بیرون شهر و مخصوصا اینجا که ۹۰ دقیقه با شهر ما فاصله داشت . رستوران در دامنه یک تپه بود و آلاچیق ها با فاصله از هم و لای درختها بودن ، تقریبا ۸۰ تا ۹۰ پله هم می‌خورد تا به بالاترین آلاچیق برسی . از پله ها بالا رفتم ، وسط پله ها یک راهروی عرضی داشت که از اون مسیر رفتم و از پله های ردیف دوم شروع ب پایین رفتن کردم که بین راه متوجه یک آلاچیق شدم که یک زن و یک مرد در حال قلیان کشیدن بودن ، مرد را نمی‌شناختم اما زن ، همسر خودم بود که قرار بود با دوستاش توی خونه باشه اما با یک مرد غریبه اینجا بود ، رفتم نزدیک و از دو قدمی طوری که‌این مرد متوجه نشه توی چشمای زنم که قلیون دستش بود نگاه کردم و به سمت پایین پله ها حرکت کردم . بهت و شوک رو در چهره اش دیدم . اصلا به مخیله اش هم نمی رسید من اینجا ۹۰ کیلومتر دور از خونه جلوش سبز بشم . رفتم پایین بعد چند دقیقه زنم اومد پایین . گفت به بهانه دستشویی اومدم پایین و با چهره بهت زده گفت تو اینجا ؟ چطور اومدی ؟ من بدبخت این همه راه اومدم که کسی نبینه ولی تو اینجا یک دفعه جلوم سبز شدی ، بهش گفتم تو که قرار بود خونه دوستات باشی ؟ این آقا کیه ؟ چرا وقتی ازت پرسیدم گفتی توهم زدی ؟ چرا صداقت نداشتی ؟ کلی جواب سر بالا داد و گفت لطفا برو تا من هم بیام . من به سمت خونه راه افتادم و اونم بعد نیم ساعت به بهانه نگرانی برای مادرش راه افتاد به سمت خونه (ابن رو هم بگم که یک ویلا گرفته بودن که شب اون اطراف بمونن و فردا برگردن ).ساعت ۳ صبح من رسیدم و اونم یک ساعت بعد اومد ، کلی گریه کرد و بهانه های مختلف که من ازدواجم اجباری بوده و تو ۱۲ سال از من بزرگتری و… در نهایت گفت میخوام ازت جدا بشم ، هیچ چیزی هم ازت نمیخوام ، دو سه روزی با غم و اندوه و حال خراب من و اون ( نه به خاطر پشیمانی یا به خاطر من بلکه ناراحت از اینکه من اونجا سبز شدم و ی شب رویایی رو به کامش تلخ کردم ) گذشت ،کم کم شروع به صحبت در مورد موضوع کردیم ، هر دو کمی آرام شده بودیم .با کمال پررویی گفت اجازه بده باهاش باشم . گفتم باید صادقانه بهم بگی این آقا از کجا پیدا شده ؟ از اینجا به بعد از زبان خانمم نقل میشود : گفت یک روز وارد بانک شدم در بین مراجعین بانک یک نفر با قد ۱۸۵ و هیکل بسیار جذاب و ورزشکاری پشت باجه بود ، نوبت گرفتم و نشستم همینجوری داشتم نگاهش میکردم که اونم متوجه شد و به من نگاه کرد ، اومد کنارم نشست چند باری چشم توی چشم شدیم و بعد چند دقیقه ازم شماره خواست ، بهش ندادم رفت و کارش رو انجام داد و از سالن بانک رفت بیرون منم کارم رو انجام دادم وقتی از بانک بیرون رفتم دم در منتظر بود و شماره اش رو به من داد و گفت این شماره منه ، منم ازش گرفتم ، دو ساعت بعد بهش زنگ زدم گفتم سلام ، گفت شما ؟ گفتم مگه به چند نفر شماره دادی ؟ گفت آها، سلام خوبی ؟ بعد از حال واحوال و چند بار تلفنی صحبت کردن و آشنایی اولیه با هم قرار گذاشتیم و دو سه بار توی ماشین همدیگه رو دیدیم و این قضیه حدودا یک ماه طول کشید تا اینکه قرار گذاشتیم با هم بریم اونجا ( ویلای خارج شهر ). پایان قسمت اول

نوشته: نارمک

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها