داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

14 سال گذشت (۱)

24 بهمن سال86 وقتی 16 ساله بودم به یک مهمانی که دختر خاله مادر بزرگم که بعد ازچندین سال به ایران برگشته بود تا فک وفامیل ودوست آشنا رو ببینه دعوت شدیم مهمانی در نیاوران در خیابان باهنر بود برای اینکه به موقع برسیم واز اونجایی که پدر من همیشه به سروقت رسیدن عادت داشت به من اصرار کرد که زودتر از باشگاه تکواندو بیام خونه منم با کلی غرغر که من اخه برای چی بیام من اصلا میام خونه خودتون برید کی حوصله داره بیاد من اصلا درس دارم ولم کنید ولی مادرم هم گفت: خوبه خوبه آبروی مارو نبر حالا میگن یه دونه بچش شون مونده خونه تک وتنها چی کنه؟؟
ساعت 5ونیم عصر کمی زودتر از روال معمول از باشگاه اومدم خونه رفتم دوش گرفتم وبعد از دوش گرفتن !مادرم لباسی که یه پلیور قرمز رنگ با شلوار لی وپیراهن سفید بود بهم داد بپوشم که زیر بار نرفتم گفتم مهمونی مگه نمیگید همه هستن من میخواهم رسمی بپوشم کت شلوار میپوشم گرنه نمیام .
آخرسر رفتم کت شلواری که همیشه دوستش داشتم کت شلوار نوک مدادی با یک کراوات قرمز راه راه رو زدم از اونجایی که بچه مدرسه ای هستم مدل موی کوتاه تن تنی داشتم شونه ای به موهام کشیدم ادکلنی روی خودم خالی کردم وگوشی موبایل ایکس 480 ساموسنگ که با کلی ذوق وشوق با خط ایرانسلی تازه اومده بود وپدربرای من گرفته بود داخل جیبم گذاشتم وساعت سیکو نقره ای رو بستم وگفتم من آماده ام بریم.
بعد از یکی دوبار مسیر اشتباهی رفتن عاقبت ساعت 8 رسیدیم دم در مجتمعشون همون موقع عموم وعمه ام رسیده بودن وداشتن پارک میکردن پیاده شدم وشروع کردم حال واحوال پرسی پیمان ومیلاد پسرعمو وپسرعمم که هردو از من کوچیکتر بودن یه نگاه به ظاهر من کردن ومنم یه نگاه به اونا شلوار جین ویه پلویر مشکی رنگ مارک دارو کاپشن قهوه ای تن پسرعموم بود میلاد هم که طبق معمول یه کاپشن بازیپ کیپ تا بالا وکلاه قرمز !باتعجب شوهرعمم بهم گفت که آقا رامین اومدی مگه عروسی ؟درجوابش گفتم خواستم رسمی باشم شماهم که خودتون کت شلوار پوشیدید ؟
مادرم گفت : خودش اصرار داشت ماهم گفتیم هر چی دوست داری بپوش
عمه ام درجواب گفت رامین همیشه شیک پوش درست مثل پدرم !
پیمان قرق نگاه چندتا ماشین کوپه ای که درکنار کوچه پارک شده بودن بود!
پیمان :بیا رامین اینا رو نگاه کن!سری تکون دادم وگفتم خب ماه به ماه دارم توی مجله ماشین اینارو میبینم حوصله داری ها بیا بریم تو سرده…
از پله ها رفتیم بالا از اونجایی که من همیشه این چیزاها برام مهم نبود وبه قول مادر بزرگم رامین چشم ودل سیر به دنیااومده !خیلی به این ور وانور خیره نمیشدم بااین که ازخانواده متوسطی بودیم ولی هیچ وقت زرق وبرق برام جذاب نبود !
درب رو پیمان با زور خاصی فشار داد تا زودتر به لابی برسه نگهبان تا مارو دید ازجاش بلند شد و ما رو که جمعیتی وارد شده بودیم برانداز کرد .لابی بزرگی داشت با دیوارهای نقاشی شده وگج بری های خاص ونور مخفی هایی که جلوهای زیبایی به تصاویرداخل نقاشی که عمدتا فرشته بود میداد .
به سمت نگهبان رفتم جلوتر ازهمه بودم سلام کردم وگفتم مهمان آقای محبی نژاد هستیم ! پسر نگهبان یه نگاهی به من کرد و گفت خوش اومدید !ایشون امشب مهمانی دارند بفرماییداز آسانسور شماره دو استفاده کنید .آسانسور شماره دو بزرگ بوددرست مثل آسانسور های بیمارستانی که ظاهر ا برای حمل بارازش استفاده میشد .پدرم طبقه روپرسید نگهبان گفت طبقه دوم واحد6
وقتی در باز شد بایک راهروی کمی عریض مواجه شدیم !پیمان بازهم عجله ای رفت جلو ودرب واحد رو زد! یه خانم 55 ساله با موی مشی با لباس مجلسی بلند وکفش پاشنه کوتاه زنانه درب روباز کرد یه نگاه به ما ویک نگاه به پیمان ویک نگاه پشت سر پیمان که ما بودیم کرد وشناخت شروع کرد به حال واحوال پرسی به به خوش اومدید صفا آوردید !پدرم رو که دید بغلش کرد که یه خورده مامانم جا خورد ولبشو گاز گرفت !زری خانم که متوجه شد!گفت محمد علی برادرمنه عزیزم من واقعا دلم براتون تنگ شده بود من که کنار مادرم وایستاده بودم تابرم تو یه نگاه به من کرد گفت این پسرته؟!مادرم وپدرم سری تکون دادن !یهو اومد منو سفت بغل کرد وگفت : وای رامین جون چه بزرگ شدی مرد شدی چه خوشتیپ وخوش پوش یک ماه بودی آخرین باری که دیدمت !
گفتم: منم از دیدم شماخوشحالم !
بعدش شروع کرد بابقیه همینطور احوال پرسی کردن !پشت پدرم با احترام خاصی وارد سالن شدم وشروع کردیم باآشناها دست ودادن حال واحوال انقدری خونشون بزرگ بود ووسایل مختلف ازنظیر مجسمه های گوناگون تا تابلوفرشهای نفیس به دیوار که ساعت ها میشد به همشون خیره شد !یه کاناپه ال شکل بود که نزدیک سیستم سونی وتلویزیون برزگ که درکنار ش یک آکواریوم پر از ماهی های رنگانگ بود جای خالی داشت اومدیم بنشیم که زری خانم !پسرش وعروسش ونوه اش!تنها نوه اش رو به اومد با ماآشنا کنه !خونه درواقع مال بابک خان پسر زری خانم بود که چندسالی اومده بود درایران بابت یک بیزینس جدید !بابک خان 35 سالش بود ویک قد نسبتا بلند حدود 180 و چهارشونه باکت شلوار مشکی وکراوات آبی باگره نسبتا بزرگ اومدم باهاش دست بدم که چشمم افتاد به نوه اش که واقعا خشکم زد تادیدمش !
یه دختر 19 -20 ساله !لاغر باقدی بلندتر از اون موقع خودم حدود 170 موهای مشکی بلند که وقتی برگشت دیدم تا پایین تر از کمرشه با پلیویر سفید کوتاه رنگ یقه باز که استخوان ترقوه وبه حدی کوتاه بود که نافش که پرسینگ هم شده بود به راحتی خود نمایی میکرد.یک شلوار جین کمرنگ وکفش کتونی سفید رنگ ویک سگ سفید از نژاد مالتیزکوچک در بغلش بود.
دخترش که وقتی معرفی شد فهمیدم اسمش ساراست اصلا به فارسی صحبت کردن مسلط نبود .
سلام کردیم باهای جواب داد .سگشو درحالی که با دست چپش در بغلش نگه داشته بود با دست راست بامن دست داد !منم که اون موقع که خیر سرم کلاس زبان میرفتم شروع کردم به حال واحوال پرسی ومعرفی خودم به انگلیسی !گفت از آشنایی باهام خوشبخته وشروع کرد با بقیه دست دادن ورفت !
وطبق معمول همیشه که باید تو مهمونی از کنار پدرم جنب نمیخوردم همونجا نشستم سارا رفت ومن زل زده بهش رفتنشو تماشا میکردم .
ازصحبت بزرگترها فهمیدم که مساحت واحد بیشتر از 300 متره وهمه جور چیزی داره !
پیمان که داشت توی خونه میچرخید بادست اشاره داد که بیا ! اومدم بلندشم
بابام گفت: کجا؟
می رم ببینم دستشویی کجاست؟
بابک خان که صحبت مارو شنید اشاره دادکه برو پشت اون دیوار کنار جیم سرویس ایرانی هست !تشکر کردم ورفتم دنبال پیمان !پیمان که کلا توی این موارد فضول تر ازمن بود وزودتر چرخ زده بود مجسمه ها وعکسهای روی دیوار وسالن های مختلف و جیم رو نشونم داد انتهای سالن جیم چندتا اتاق خواب قرار داشت !
سارا ازیکی از اتاق بیرون اومد وبایکی دوتا پسر که بیرون دم در پنجره داشتن باهم حرف میزدن شروع کرد صحبت !تمام مدت زل زده بودم سارا ولی متوجه من نبود تا اینکه …
پیمان گفت: دستشویی خالی شد پاشو برو !
یه نگاه به در دستشویی انداختم وبلند شدم ورفتم !تابیشتر از این تابلو نشه که دارم ساراو میپام
وقتی برگشتم از دستشویی نمیدونم واقعا چم بود ولی از سارا واقعا خوشم اومده بود ودوست داشتم دایماسر دربیارم ازش !
پیمان داشت بایکی از وسایل جیم ور میرفت رفتم زدم پس کلش که ول کن بابا ابرومون بردی اینجا جای ورزش نیست که
پیمان که پس سرشو گرفته بود گفت :نه داداش چیزهای جالبی دارن !
گفتم اره ولی زشته انقدر ندید پدید بازی درنیار !بی اختیار دوباره دنبال سارا گشتم که مادرش یک هو اومد شروع کرد صدا کردن خودش وسگش !که برای شام حاضر بشه وبه من اشاره کرد بفرمایید پسرم شام میخواهن بیاریم !سارا سراسیمه از اتاق اومد بیرون وگفت کامپیوتر مشکل خورده میشه پاپا روخبر کنی ؟ کسی هم نمیدونه چیشه؟
منم که دنبال فرصت بودم گفتم من میتونم کمک کنم !
یه نگاهی به من کرد گفت فکر نکنم !
گفتم امتحان میکنیم شما بگو مشکلش چیه؟
ارور رو تاگفت: گفتم بلدم اشاره داد که بیا پس درستش کن لطفا !
وارد اتاق شدم اتاق مستر بود همون دوتا پسر بودن وازدیدن من کمی زدن زیر خنده !ظاهرا هردو فامیل نزدیکتری بود ن نسبت به من ! توی اتاقش یک میز آرایش بزرگ یه تخت بزرگ دونفره یک جای خواب سگ ویک میز تحریز ویک میز کامپیوتر همراه قفسه هایی پر از کفش ولباس به چشم میخورد وقتی وارد اتاق شدم پسرها روی یه کاناپه دونفری نشسته بودن به سمت میز کامپیوتر رفتم وکتم کفی صاف کردم !تا ارور رو دیدم شروع کردم به کار بفرمایید تموم شد. دوباره تست کنید !یه پسره که خیلی انگاری از من خوشش نمی اومد درحالی که نیم خیز شده بود یه نگاه به مانیتور انداخت وچشم هاش گرد شد!گفت: نه واردی خوشم اومد !
سارا که تازه فهمیده بود باکی طرفه وقتی دوباره تست کرد دید درست شده تشکر کرد نگاه یکی ازپسرها خیلی سنگین بود که انگاری خب کارتو کردی پاشو برو ! یکیشون بلند شد از جاش به سمت در اتاق وبه من اشاره کرد آقاپسر اسمت چیه ؟ چی ها بلدی درحالی که نشسته بودم گفتم خوشبختم از آشناییتون رامین هستم!و عاشق کامپیوتر
اشاره داد که بیا بریم بیرون ! سارا همون لحظه منو تاچ کرد ودست گذاشت روی شونه ام گفت اینو بلدی؟
نگاهمو ازپسره گرفتم و به سیستم نگاه کردم گفتم ببخشید بزارید کارمو انجام بدم بعداباهم صحبت میکنیم !
ازاین که منو لمس کرد خوشم آمده بود!
به ناگهان هردوشون پاشدن رفتن بیرون ومنو سارا تنها شدیم !
من شروع کردم به سارا توضیح دادن !توی اتاق یه تصویر روی بوم از چهره سارا درست بالای میز تحریر بود !
ودرست سمت چپ رو که نگاه میکردی توالت وحمام که بایک شیشه سکوریت ازاتاق جداشده بود رو میدیدی
که یک وان ویک دوش به خوبی درش پیدا بود باکاشی های خاکستری وقشنگ !وقتی داشتم به سارا توضیح میدادم وداشت گوش میداد بی هوا به این ور واونر وگاهی به خودش مخصوصا چهره زیباش با اون چشمهای سبزش ورنگ پوست سفیدش و ابروهای نازک ودماغی که کاملا به صورت استخوانی کشیده اش نشسته بود ورژ لب قرمز کم رنگش زل میزدم!سارابه دقت داشت گوش میداد واصلا متوجه هیز بازی های من نبود ! نوک سینه هاش از نزدیک واز زیر لباسش به خوبی پیدا بود !
قشنگ حس عجیبی داشتم هم داغ کرده بودم هم ذوق وشوق !
توی این فکر بودم که حالا نوبت لمس کردنشه که مادرش دروباز کرد و هردوی ماناگهان نگاهمون به در افتاد که گفت سیستمت درست نشد ولش کن بیا شام رو کشیدن مهمون ها دارن میخورن!
سارا گفت : ایشون درست کردند ! اوکی ماممی ماهم الان میایم !
مادرش دربست ومن به خودم که اومدم دیدم سارا تشکر میکنه ومیگه میشه یک ایمیل بهم بدی؟
هم گوشیمو دراوردم وباخنده گفتم هم موبایل دارم وهم یاهو میل که باتقلب درستش کردم وسن رو داخلش بالاتر زدم !براش نوشتم روی کاغذی که کنار کیبورد داشت .
سارا خندید ودستی به موهاش کشید !گفت خیلی پس اپدیت هستی بریم شام وگرنه مامی منو میکشه!
خندیدم وبلند شدم سمت در که رفتم سگش اومد لای پام ایستاد خم شدم وشروع کردم باهاش بازی کردن ! ساراکه داشت آرایششو چک میکرد توی آینه! دید دارم نگاهش میکنم !چشمکی بهم زد ومنم ازخجالت سرمو انداختم پایین !دم در ایستادم وگفتم لیدیز فرست (خانمها مقدم اند)
سارا خندید ودرحالی که سگشو بغل گرفته بود جلو افتاد ! سمت سالنی رفتیم که میز برزگ 24 نفری داخلش بود وپر از غذاوژله وسالاد !هم کباب هم جوجه وهم خورشت قرمه سبزی باسه مدل نوشابه یه عده در میز نشسته بودن ویه عده هم کنار دیوار وداخل سالن کناری پدرم تا منو دید چشم غره رفت که رفتی دستشویی که بیای ؟
درحالی که ظرف غذا دستم بود وداشتم میکشیدم به بابام گفتم داشتم کامپیوتر ایشون رودرست میکردم! بابک خان از سارا مشکل کامپیوتر جویا شد ! ساراگفت مشکل حل شد وبه من اشاره کرد که ایشون انجام داد بابک خان !گفت :آقا رامین شما مهندسی؟
گفتم نه دانش آموز هستم چطور؟
بابا حرفمو قطع کرد گفت : رامین مدرسه میره ولی برعکس همه که از کامپیوتر فقط بازیشو بلدن !رامین برنامه نویسی میکنه!
بابک خان : آفرین !آفرین خیلی خوبه ؟ چی ها بلدی!
گفتم :زبان های مختلف که دارم سعی میکنم پیشرفت کنم توش!
بابک خان : بشقابشو کنار گذاشت ودست زد برام!
شام که روکه کامل خوردیم !باز یه سری نشستن به صحبت ویه سری دیگه درحال خداحافظی بودن ! بابا گفت که ماهم بریم !اصرار کردم که یکم دیگه بمونیم بعد بریم!
زری خانم هم گفت بمونید آخر مجلس نوه ام میخواهد برقصه!
برقصه وای ! مگه میشه؟یعنی زدم به هدف؟من که پیشنهاد دوستی ندادم بهش یعنی قبول میکنه باکوچیکتر از خودش دوست شه !یعنی اصلا کلاس خانواده ماروقبول میکنه !اون بالاشهر من مرکز شهر وای چی میشه؟
این فکرها توسرم بود که به شنیدن صحبت بزرگترها مشغول شدم !ویک کمی از روی میز شکلات تلخ برداشتم وخوردم !
حدود ساعت 11:30 بود که چراغ ها یهو تاریکتر شد وصدای موزیک عربی بلند شد…
خودش بود!سارا بود !یه کاستوم عربی قرمز رنگ پوشیده بود که درحالی که داشت باریتم آهنگ شکمشو تکون میداد وکم کم جلو می اومد !
یاحبیبی یاللله !..
سارا همین طور که داشت با صدای موزیک چرخ میزد به شدت چشم هام روی بدنش مخصوصا رون پاهاش که از زیر دامن مشخص بود وتتوی گل قشنگی هم روی پای چپش داشت قفل شده بود! رقص وتوازن خوبی داشت درست مثل همون شوهای ترکی که دی دم که معمولا توی خونه می دیدم !
بعد از چندتا آهنگ پشت هم یک هو روی زمین دراز کشید وآهنگ قطع شد وسالن که ظاهرا لامپ ها باکنترل روشن وخاموش میشدن دوباره روشن شد !همه شروع کردن به دست زدن وتشویق بلند شد واحترام گذاشت واز سالن خارج شد !
ماهم بلند شدیم بریم داشتیم خداحافظی میکردیم که دم در ورودی سارا به همراه مادرش داشتن بدرقه میکردن !سارا باهمون لباس رقص درحالی که پارچه توری روی شونه هاش انداخته بود ازهمه خداحافظی میکرد !
وقتی منو دید بازهم تشکر کرد و گفتم قابلی نداشت شماواقعا هنرمندید !بتونیم همدیگرو ببینم گفت: بله حتما باکمال میل!
عمه ام که متوجه برخورد گرم سارا بامن شده بود گفت خیلی امشب شیطونی کردی رامین!
گفتم : من مگه چیکارکردم فقط چون مشکل پی سی رو حل کردم ازم تشکر کرد.
پیمان ومیلاد بودن که یکجا بند نمیشدن عمه !
عمه ازجواب دادنم شوکه شد وسکوت کرد.
داخل ماشین نشستیم !مادرم کمی غر زدکه چرا مهمونیش اینطور ی بود چرا باید دختره !برقصه !زشته !کاشکی نمی موندیم !
که یهو جوش اوردم وگفتم بد دخترشون هنرمنده؟ رقص هنره ! هنر!
بابام که جز گیر دادن به من کاری بلد نبودگفت من نمیدونم چرا این بچه یهو ازپیشم غیب شد چیکار میکردی تو؟
گفتم بابا چندبار میگی ؟گفت کامپیوتر ارور میده منم گفتم بلدم درستش کنم !همین
رفتیم خونه میگیری میخوابی ها فردا مدرسه داری باید زود بلندشی !
باشه چشم! برسیم خونه میخوابم
توی ذهنم داشتم خاطرات امشب واینکه چی شد رو مرور میکردم!
رسیدیم خونه! داشتم پیاده میشدم که یک صدای تک اومد!
گوشی رو ازجیب کت دراوردم !یه پیامک اومده بود از طرف یه شماره 0912 نوشته بود !های من ساراهستم واین شماره م هست .
ازشدت هیجان تاصبح خوابم نبرد وبه زور رفتم مدرسه…
ادامه دارد…

نوشته: رامین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها