داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

چند سال رابطه

چند سال رابطه اگر بدنبال روابط سکسی و چیزی از این قبیل هستید وقت تان را تلف نکنید.
از همان اولین باری که دیدمش گر گرفتم.فکر میکردم گذراست اما نبود.17 ساله بودم و او 14-15 ساله.دختر دوم ازدواج نافرجام مادرش-شهناز خانم-که دوست گاه و بیگاه مادرم بود و گهگاه به دیدن هم میرفتند. مژگان بیشتر از هر چیز جذاب بود-تو دل برو.فکر میکردم بچه تر ازاین حرفاست که بفهمد حس و حالم را.
یکسال بعد اتفاقی فهمیدم با پسر شارلاتانی رفیق شده-باورش سخت بود-روز اول دانشگاه که فهمیدم فارغ از دوستی ش شده من هم جرات کردم حرف دلم را بزنم-پیشنهاد ازدواج دادم-چرا که دوستی هیچ جایی توی ذهنم نداشت.
چند روز بعد گفت نه.دلیل هایواهی را پیش کشید.به حد کافی اصرار کردم و بعد پس کشیدم.دوباره.دوباره و دوباره.هربار تا حدی پیش می امد و بیشتر نه.هیچ وقت نشد لایه ی اول رابطه را بشکنم.چیزی بین او و من بود.
دو سه سال بعد به تهران کوچ کردند.هر بار که می امد به شهر شمالی ما دلم می فهمید.7 سال از اولین روزها گذشت…درسم نیمه کاره-خودم لنگ در هوا و چیزی از او برایم مهمتر نبود.
داستان رابطه ی 7 ساله مان را نوشتم- آش دهن سوز-الحق و الانصاف کتاب خوبی شد.کتاب را خواست و وقتی واو به واو خواند و لذت عمیقی توی جان ش نشست گفت: تو هیچ وقت منو به رسمیت نشناختی!
گفتم:یعنی چی؟

یعنی دست منو نگرفتی – که نگرفته بودم _که نبوسیدی منو – که نبوسیده بودم
هیچ وقت به خودم جرات ندادم به ساحت مقدس- به پیرامون او نزدیک بشوم و فکر میکردم رابطه ی زناشویی (نه سکس)بعد از عقد و محرمیت اتفاق میفتد و اعتراف میکنم هیچ چیزی از سکس و لذت جنسی نمیدانستم ودر هاله ای از ابهام بود که سعی در کشف ان نداشتم و 23-24 ساله بودم به گمانم.
آن حرف ها منشآ تحول عمیقی در این زمینه شد.رفتم که یاد بگیرم.در همین حین او عقد کرد و چند ماه بعد طلاق گرفت.توی همین چند ماه فهمیدم ارتباط او با ان پسر شارلاتان بهمین سادگی که فکر میکردم نبود-انواع و اقسام لذت های جنسی را از او برده بود و بعد مثل یک دستمال کاغذی استفاده شده دور انداخت عشق این همه سالم را.

بعداز طلاق دوباره با پیشنهاد ازدواج رفتم و دوباره نپذیرفت.تمام شد.ان روز وحشتناک یکی از تلخ ترین گریه هایم را سر دادم.با اختیار زار زدم اما تمام شد. بعد از قریب 6 سال دانشجویی بدون گرفتن لیسانس به خدمت اعزام شدم و توی سربازی با همسرم عسل اشنا شدم – کاملا متفاوت.بارها وقتی دست عسل را میگرفتم و محبت او را میدیدم گریه م میگرفت. یکی پیدا شده صد مرتبه از تو قشنگ تر یکی پیدا شده هزار دفعه از تو ی رنگ تر

چند ماه بعد از اشنایی م با عسل سر و کله ی مژگان پیدا شد.خواست که شروع کنیم و صراحتا گفتم نه.در همان روزها دستم امده بود که اگر میخواهم کاملا از ذهنم پاک بشود باید سکس کنیم یعنی ان هیمنه ی عجیب چند ساله را بشکنم واو هم مایل بود طنازی های مرا رونمایی کند.شروع کردم به نوازش دست هاش توی راه دریا و قرار شد فردا توی خانه ی ما همدیگر را ببینیم.برادرم که حالا مرحوم شده رفته بود شیراز و پدر و مادرم هم تهران منزل برادرم. حالا که حواسم را جمع میکنم این شکلی بودم به گمانم…27 ساله وزن 61 کیلو چشم های میشی موهای خرمایی و صورت تقریبا قشنگی داشتم اما بدنم سکسی نبود-اهل ورزش نبودم فقط فوتبال و احتمالا شانه هام افتاده بود ونکته ی جالب اینکه هیچ رابطه ی سکسی حتی اندک هم نداشتم. مژگان دختر متوسط قامتی بود با چادر و مقنعه.چشم ای ابی موهای روشن و عینک. هوس آش کرده بود که خریدم و بعد از صرف آش تکیه داده بود به مبل و نشسته بود روی زمین.نشستم روی مبل و شروع کردم به نوازش موهاش به شکل کاملا مبتدیانه.بعد گردن ش را بوسیدم و بوسیدم.چند دقیقه بعد روی مبل دراز کشید و مانتویش را دراوردم.بوسیدن مدام گردن وشکم و ناف و دراوردن تاپ آبی و مالیدن سینه هاش از روی سوتین سفید و صداهای متداول لذت بخش او که به نظرم غلوآمیز می امد.دگمه ی شلوارش را که باز کردم از پایش دراورد و ارتباط اولیه ی من با زنانگی.شرت قرمزی که بر اثر استفاده کمرنگ بود و یک نقطه ی خیس روی آن که حاکی از لزجی داشت.بلند شد و شلوارو را از پایم درآورد.چه لحظات پر اضطرابی بود و کمتر لذت بخش وبه مالیدن آلتم مشغول شد.یادم میاید که فکر میکردم چطور مرا میبیند.بدنم را.حال و هوام را.و استرس داشتم که نکند خوب نباشم به اندازه- و روی فرش دراز کشید و منهم روی او با جسارت بیشتر و همان اندازه لذت.نوک سینه های برجسته اش را میک میزدم و آلتم را که با شرت پوشیده بود به شرت قرمز او فشار میدادم.
دقیقا همین جا بود که گفت: می خواهی ش؟ فهمیده بودم منظورش را.برای اینکه وقت بیشتری داشته باشم-عادت من است-پرسیدم چی؟
چ _میخواهی ش؟اونی که داری فشارش میدی؟اونی که بین پاهامه؟
گفتم اره و نزدیکتر شدم و پیش خودم گفتم دیگه تمام شد حالا باید شرت را از پاش در بیاورم.
گفت اگه چیزی که لای پامه می خوای.می خوای تا صبح پیشت باشم عسل و فراموش کن.
و دقیقا همین جا بود که سطل آب یخ را ریخت روی سرم.گفتم نه و چند دقیقه بعدتر رفت و دیگر هیچ وقت ندیدمش.
هر وقت به حدود 8 سال بیهوده ی زندگی م فکر میکنم دو تا سوآل توی ذهنم رژه میرود:
1)اگر بلد بودم آیا او از همان سالهای بکارت وتازگی برای من بود؟
2)آیا بهتر نبود میگفتم باشه فراموش میکنم و سکس میکردیم و بعد همان کاری را میکردم که او با من در تمام آن سالها کرده بود؟یعنی ندیده ام گرفت؟و هیچ جوابی ندارم.

نوشته: رایا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها