داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشق سن و سال نمیشناسه

سلام دوستان. این داستان قسمتی از زندگی منه. برام هم مهم نیست اصلا فحش میدید یا نه. الان 29 سالمه.
دلم نمیخواد مشخصات ظاهریمو بگم فقط بگم که از نظر ظاهری قابل قبول هستم.
بیست سالم بود. ساله دوم دانشگاه بودم. یه شب که با دوستام رفته بودم بیرون یه خانومه رو دیدم که غریبه بود بعد از معرفی خودش فهمیدم 32 سالشه و طلاق گرفته خیلی ازش خوشم اومده بود نه از نظر جنسی به خاطر شخصیتش. اون شب گذشت و ندیدمش تا دوماه بعد توی گودبای پارتی یکی از دوستامون که میخواست از ایران بره. اون شب دیدمش دوباره همون احساس. نزدیکش شدم و باهم کلی صحبت کردیم. آخره شب هم شمارشو گرفتم. بعد از پروسه ی طولانی دوست شدیم. خیلی تفاهم داشتیم. کاملا درکش میکردم و اون هم همینطور. 4 سال دوست بودیم و من توی اون مدت حتی یکبار هم نگاه جنسی بهش نداشتم. عاشقش شده بودم. یه شب همه چیزو به خانوادم گفتم. خانوادم واکنش بدی نداشتم چون آدمای روشن فکری هستن. فقط خواستن که ببیننش و باهاش صحبت کنن. من هم جلسات زیادی گذاشتم تا نفس رو با خانوادم آشنا کنم. خانوادم خیلی خوششون اومد ازش. نفس اصرار داشت که عروسی نگیریم و پولمو هدر ندم. اما از اونجایی که از نظر مالی پدرم وضعش خوبه و خیلی هم هوامو داره یه عروسی گرفتیم که توی فامیل و آشنا و دوست همه دهنشون باز موند. منم کلی خودمو توی دل خانواده ی نفس جا کردم. داستانی که میخوام بگم ماله شبه عروسیمونه. ساعت 3.30 عروسی تموم شد. وقتی رسیدیم خونمون با نفس توافق کردیم که فرداشبش سکس کنیم.
ساعت 8 صبح پرواز داشتیم به یونان. رسیدیم یونان و شب هم توی هتل بودیم. من از قبلش با مدیرهتل صحبت کردم و بهش گفتم جریانو اونم دوربین مدار بسته اتاق مارو خاموش کرد. شب شد. نفسم با یه ست لباس خواب مشکی فوق العاده سکسی اومد کنارم.
خیلی استرس داشتم. اما اون اصلا استرس نداشت. آدم چشم و گوش بسته ای نبودم اصلا اما استرس داشتم که آیا میتونم عشقمو راضی کنم؟.
استرسو از توی نگاهم فهمیده بود. دستشو کرد تو موهام. تو چشای همدیگه زل زده بودیم و با عشق به هم نگاه میکردیم. به خودم مسلط شدم و بلند شدم و روش خیمه زدم. لباشو آروم میبوسیدم دستش هنوز تو موهام بود. لباشو میخوردم. تیشرتمو در آورد. بهم نگاه کرد و زد زیر گریه. گنگ بودم. بغلم کرد و گریه میکرد. مات و مبهوت بودم که بهم گفت رامیار تروخدا همیشه بمون پیشم. بلندشدم. نشوندمش روی پاهام و بغلش کردم زمزمه کردم دره گوشش که نفسم محاله تنهات بزارم و کلی قربون صدقه اش رفتم. آروم شده بود. برق شیطنت رو تو نگاهش دیدم که یهویی دماغمو گاز گرفت و بلند شد فرار کرد. دماغم درد گرفته بود. بلند شدم و افتادم دنبالش. کلی دنبالش دوییدم تا خسته بشه و بتونم بگیرمش. گرفتمش بلندش کردم و بردمش رو تخت. به لبام حمله کرد و لبامو وحشیانه میخورد. تیشرتمو در آورد. هلش دادم و افتادم روش لباسشو در آوردم. سینه هاشو میخوردم. برجستگی آلتمو روی پاهاش احساس میکرد. بعد از اینکه حدود 20 دقیقه بالاتنه اش رو خوردم و بوسیدم. بلند شد و شلوارکمو در آورد. آلتمو گرفت توی دستش و کلی باهاش بازی کرد. هیچکدوممون از ساک زدن خوشش نمیومد. به پوزیشنی که دوست داشت شروع کردیم البته بعد از کلی اصراره من. آلتمو کردم توی واژنش. خیس و تنگ بود. آروم و عاشقانه تلمبه میزدم. تو چشام نگاه میکرد. واقعا عاشقشم. بعد از کلی تلمبه زدن وعشق بازی جفتمون ارضا شدیم. اونموقع به وقت آتن ساعت 4 صبح بود. جفتمون خسته بودیم و خوابیدیم. صبح من زودتر بیدار شدم و یه ساعت فقط نگاش میکردم تا اینکه بیدار شد. بیدار که شد فقط گفت صبح بخیر زندگیم. بعدش اومد نشست رو شکمم و کلی شیطنت کرد انگار نه انگار که 38 سالشه.
داستان من تموم شد. فقط خواستم یه چیزی بگم بهتون. هیچوقت نزارید منطق جلوی عشقتونو بگیره. الان 29 سالمه و اون 41 سالشه. اما زندگیمون فوق العادست. نفس هم زیر نظر دکتر هست که بتونه از نظر جنسی خودشو نگه داره.
ذره ای از عشقی که به هم داریم کم نشده. اما برای رسیدن بهش خیلی زحمت کشیدم. زحماتی که براتون توی داستان ننوشتم. برای همتون آرزوی موفقیت و سلامتی میکنم.

نوشته: رامیار

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها