داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

بدترین خاطره زندگی پریا

اول از همه بگم اگه میخواین جق بزنین همین الان برین بیرون از تو صفحه چون بدرد جق زدن شما نمیخوره.
اسمم پریاس ۱۶ سالمه پوستم سفیده قدم۱۶۳ وزنم ۶۰ قیافمم همه میگن خوشگلم، ۱۲ سالم که بود یه پسر که بهش میخورد ۲۴ ۲۵ سالش باشه همیشه میومد تو کوچمون اوایل باهام خوب رفتار میکرد باهام دوست شده بود هرچی میخواستم بدون اینکه چیزی ازم بخواد برام میخرید، پشت خونه ما یه خرابه هست که از بیزون چیزی توش مشخص نیس، یه روز بهم گفت بریم اونجا یه چیزی برات گرفتم گذاشتم اونجا بیا نشونت بدم منم از همه جا بیخبر باهاش رفتم همین که رسیدیم دیدم چیزی نیست و داره کمربندشو باز میکنه خواستم فرار کنم ولی دهن و دستامو گرفت تهدیدم کرد گفت صدات درنیاد وگرنه همینجا میکشمت منم که زورم اصلا بهش نمیرسید، آخه زور اون کجا زور من ۱۲ ساله کجا، بزور بهم تجاوز کرد هرچی التماسش کردم فایده نداشت من حتی تا اون روز نمیدونستم پرده بکارت چیه ولی بعدش بازم کلی تهدیدم کرد که به کسی چیزی نگم اگه به مامان بابات گفتی میکشنت ابروتون میره و اگه خانوادت زندت بزارن ازین شهر میرین… منم خیلیی ترسیده بودم به هیچکس هیچوقت جرعت نکردم چیزی بگم، وقتی رسیدم خونه مامانم کلی تعجب کرد از سرو وضعم لباسام خاکی شده بودن شلوارمم خونی بود هرچی گفت چیشده هیچی نگفتم از ترس، فقط گفتم تو کوچه بازی میکردم پریود شدم(اینم بگم من زود به سن بلوغ رسیدم و از ده سالگی پریود میشم) اونم دیگه پیگیرم نشد و چیزی بهم نگفت. بعدشم رفتم حموم خودمو شستم هیچوقت یادم نمیره چقد اون روز گریه کردم و التماس پسره میکردم که کاری باهام نداشته باشه‌، تا یک هفته همش کارم شده بود گریه و اصلا غذا نمیخوردم هیچوقت برا مامان بابام مهم نبودم و اصلا بهم توجه نمیکردن ولی مامانم ایندفه که دید حالم چقدر بده و منی که همیشه دم شیطونی بودم و همش تو کوچه بودم به این روز افتادم بردم پیش مشاور، حتی به مشاورم چیزی نگفتم که مبادا به مامانم چیزی بگه چون از تهدیدای اون پسره ترسیده بودم و میترسیدم اگه بگم بازم اون بلارو سرم بیاره، به هر بدبختی بود اون سالا گذشت و هنوز که هنوزه نمیتونم دست هیچ پسری بهم بخوره حمله عصبی بهم دست میده، حتی بابامم نمیزارم بغلم کنه دست خودم نیس یهو گریم میگیره تو خیابون جرعت ندارم بدون مامانم جایی برم همش میترسم نکنه اتفاقی برام بیفته، تا اونجایی که میتونم بیرون نمیرم فقط برم خونه دوستام وگرنه خیابون یا کافه هم میترسم با کسی غیر از مامانم و کمتر از دو نفر برم برا آیندمم خیلی میترسم همش فکرشو میکنم اگه بخوام ازدواج کنم طرف باور نکنه همچین اتفاقی برام افتاده و فکر کنه من دختر خرابیم که پرده ندارم اونوقت چیکار کنم ابروم میره، همش احساس عذاب وجدان و گناه دارم، اینارو من هیچوقت به هیچکس نگفتم همشو ریختم تو خودم الانم که اینجا نوشتم خواستم خودمو خالی کنم چون خیلی دلم گرفته💔

نوشته: پریا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها