داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مرد هزارچهره (۱)

یک سری اتفاقات اساسی در دوران کودکی باعث تغییرات اساسی در خلق و خوی، شخصیت و تمایلات جنسی در بزرگسالی میشه؛ زمانی این موضوع مشخص میشه ک دیگه کار از کار شده، خیلی وقته.
پسری بودم شر و شیطون، تا ی اتفاق عجیبی ک تو سنین کم خردسالی برام افتاد انگار ک منو وارد بزرگسالی کرد اما همچنان کودکی بیش نبودم ب دنبال کشف و کنجکاوی؛ خیلی زبون تیز و برنده ای داشتم تا جایی ک تو مدرسه بچه ها فحشایی ک من میدادمو اولین بارشون شنیده بودن؛ ب خاطرش نزدیک بود زبونمو داغ کنن، نذاشتم ب جاش دست و پامو داغ کردن.
ی روز تو راه برگشت از شهرستان ب خونه حس کردم حالم خیلی بده و اصلا نمیتونم رو پام وایستم، تا رسیدیم افتادم گوشه خونه و بیهوش شدم؛ بعد از چن ساعت خودمو رو تخت درمونگاه پیدا کردم، البته ک چیزایی در این حین متوجه میشدم مثل خوردن مکرر آمپول، یا شنیدن این حرف ک چرا انقد دیر آوردینش ممکن بود طاقت نیاره و بمیره.
آره یک قدم مونده بود، فقط یک قدم تا مرگ فاصله داشتم.
اما بعد از برگشت ب خونه، در حالی که هنوز کلی با حال نرمال فاصله داشتم، بهم گفت میدونی چرا همون اول نبردمت پیش دکتر؟
سرمو تکون دادم.
+چون دوست داشتم بمیری، چون حالم ازت به هم میخوره.
با خودم فکر کردم خوب پس چرا در نهایت بردی و نذاشتی بمیرم؟
کمی جلوتر اومدیم و من همچنان مردد و شکاک به همه چیز.
ی خانواده ی اوپن و شلوغ شدن مستاجرمون، کوچیک ترین بچش ینی دخترش دو سه سال از من بزرگتر بود(بسیار گوشتی و کردنی) ی روز تو حیاط سرگرم توپ بازی کردن بودم و مادرامون هم تو کوچه با بقیه اهل محل در حال خاله زنک بازی بودن، اونم خیلی عادی گوشه حیاط، در حال تلاش برای جلب توجه من بود؛(اینو الان بعد از سالها متوجه شدم ک چرا همونموقع نکردمش) در خونشون باز بود و توپ من افتاد تو خونشون(توپ پلاستیکی صورتی بنفش و راهراهِ آبی، دولایه)
فوری رفت درو بست.
+توپمو بده!؟
-نمیدم، باید باهم دوست شیم
+باشه قبول
-بزن قدش و بوسم کن
زدم رو دستش و بوسش کردم، اونم توپو برام آورد.
الان متوجه میشم ک اون بی احساسِ عقده ای متوجه این نزدیکیمون و هوشیار بودن و آتیشی بودن دختره شده بود، باعث جدایی و فاصلمون شد. فصل جابه جایی شد و اونا بعد از دو سه سال پاشدن رفتن و من دستم از خیرش کوتاه موند.
بعدی اومد، برعکس قبلیا کاملا کم جمعیت بودن و فقط یک دختر کم سن و سال داشتن ک برعکسِ سن کمش انگاری بزرگ بود.
زبون چرب و دلربایی داشت(یا شایدم من اینطوری میدیدمش)
میشوندمش روپام و اونم با صدای بچه گونش حرف میزد و جیغای ریزی میزد و میخندید، منم اون زیر در حال راست کردن.
بعد از مدتی حسِ عجیب و ناخوشایندی اومد سراغم و کلا از اون ب بعد تغییر رفتار دادم با اون بچه، انگاری ک وجود نداره.
قدم به شدت در حال رشد بود و صدام دورگه شده بود، اکثرِ شبا تو خواب آبم میومد، ادرارم کلی کف داشت و سیبیلام در حال سبز شدن و من هم ب مرور داشتم فاصله میگرفتم از درس اما چون هوشم خوب بود درسارو میگرفتم، ولی دیگه تو کلاس نبودم.
دوران بلوغ شروع شده بود و پر از هیجان و حس های متفاوتی ک تا الان خبری ازشون نبود یا لااقل نسبت بهش آگاهی نداشتم.
سرخوردگی و منع بیرون رفتن مداوم، عدم کشف استعداد و بها ندادن و حتی توجهی ب خواسته ها و علایقم نمیشد.

اصلا نمیدونم از کجا پیداش شد، من چقد خر و آکبند بودم ک قبول کردم.

قرار بود تا آخر سال برای دبیر هنر یک پروژه رو به اتمام برسونیم.
مثلا ی گروه قرار شد نقاشی محیطی داشته باشه، ی گروه بره راجبِ محیط زیست تحقیق کنه، گروه ماهم قرار شد ک راجب آسیب های جامعه(افراد معتاد و بی خانمان)تحقیق و پژوهش کنه.

احساس میکردم مرد شدم و بزرگ شدم، سعی میکردم بیشتر ادا آدم بزرگارو در بیارم.

دو نفری با ی دوچرخه اومدن دم خونه
-دوچرخه سواری بلدی؟
+نه زیاد
-بیا یادت میدم
+بشین رو زین سعی کن تعادلتو حفظ کنی و رکاب بزن، منم از پشت دوچرخرو دارم(دستش رو کونم بود) احمق چرا نمیفهمی؟!
چقد ی آدم میتونه پلشت و دور از اجتماع باشه مگه!!!(مقصرش فرد دیگه ای بود)
بعد از ظهر بود، پرسید ازم کجا میری؟
توضیح دادم براش ک این پروژرو باید برا آخر سال آماده کنیم و میرم خونه همکلاسیم؛
برو فقط تا قبل بابات باید خونه باشی.
ادامه دارد…

کوتاهش میکنم عوضش در چند بخش ک حوصلتون کیر نره

مشتاقانه منتظر پیامهای آشفته و وصله به خایه تون هستم

نوشته: دامون

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها