داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشق یا وابستگی؟ (۱)

سلام خدمت دوستان عزیز
خواهش میکنم اگر ال جی بی تی نیستید داستانمو نخونید
داستان کاملا واقعی و مربوط ب خودم میباشد اما بدون موضوعات جنسی
یه بیو(اسم ها مستعار بخاطر حریم خصوصی)از خودم و کیس احساسیم میدم تا موقع خوندن،داستان براتون جذاب تر باشه
+یاسین بیست ساله قد۱۸۱وزن۶۸گندمی
_محسن هیجده ساله قد۱۸۳وزن۸۵سبزه
تاحالا مردن در عین زنده بودن رو تجربه کردین؟
قبل اینکه بریم سر اصل داستان برمیگردیم ب هفت هشت سالگیم
دقیق حضور ذهن ندارم اما سنم خیلی کم بود و چپ و راست خودمو نمیتونستم درست تشخیص بدم
محسن…
همون کسی ک از بچگی منو غرق خودش کرد
فامیل دورمه‌و فقط تو مدرسه میدیدمش
نمیدونم چ حسی بود همین ک جلو چشمم ظاهر میشد نگاهم روش قفل میشد زنگ‌تفریح ک میومدیم تو حیاط یه‌گوشه مینشست و منم یه‌گوشه مینشستم ناخوداگاه بهش خیره میشدم و نمیتونستم ازش چشم بردارم وقتی مدرسه تعطیل میشد تاوقتی دور میشد نگاهم دنبالش بود هرچی بزرگتر میشدم حسم بهش بیشتر میشد
از شانس خوبم یا بدم راهنمایی هم یه مدرسه بودیم چهارده پونزده سالم بود ک با گرایشم اشنا شدم و فهمیدم ال جی بی تی هستم هرچی بیشتر ب شناخت خودم پی میبردم حسم ب محسن بیشتر میشد بااینکه فامیل بودیم اما یکبارم نتونستم برم بهش سلام کنم ارزو میکردم یروز باهم رفیق بشیم و باهاش حرف بزنم اما باخودم میگفتم منکه جرعت نمیکنم بهش سلام کنم چ برسه ب اینکه باهم رفیق بشیم
خودشو روز ب روز بیشتر تو دلم جا میکرد و نمیدونستم باید چیکار کنیم هم‌سر ب زیر بودم‌و هم خجالتی این باعث میشد حالم‌گرفته بشه
سال های دبیرستان یکبارم ندیدمش اما از حسم کم‌نمیشد چهرش همچنان تو ذهنم‌بود و فکرم همیشه درگیرش بود حتی درست نمیتونستم رو درسم‌تمرکز کنم سوم دبیرستان ترک تحصیل کردم و بعدش راهی خدمت شدم وقتی سربازیمو تموم کردم اوایل حالت افسردگی گرفته بودم چون از جو پادگان کلا بیرون اومده بودم جو شخصی گری برام خسته کننده بود(اونایی ک رفتن خدمت و تموم کردن میدونن چی‌میگم)
دوستان سنی ک بالا نوشتم برا موقعی هست ک داستانم شرو شد
الان من ۲۶سالمه و محسن۲۴سالشه
اذر ماه۹۵بود یروز تو کافه نشسته بودم تنهایی داشتم قلیون میکشیدم
حالا چرا تنها:)خب من ادم‌گوشه‌گیری نیستم ولی کلا با کسی رفیق نمیشدم و عادتم بود همه جا تنها برم تو عالم خودم بودم دیدم محسن وارد کافه شد اولش مطمئن نبودم اون باشه شیش سالی بود ندیده بودمش خیلی تغییر کرده بود چهار شونه قد بلند ته ریش داشت چشمای درشت و مشکی خیلی تودل بروتر شده بود اون منو ندید رفت اونطرفتر نشست و کله شو کرد تو گوشی بدنم مور مور میشد اب دهنمو قورت دادم باخودت گفتم بخودت بیا و نگاش نکن اما نمیتونستم چشم ازش بردارم
وقتی قلیونو براش بردن سرشو گرفت بالا نگاهش ب من افتاد بلند شد قلیونشو برداشت راه افتاد تو دلم گفتم یعنی ممکنه بیاد پیشم هم استرس گرفتم هم ذوق کردم دیدم واقعا میاد طرف من سلام کرد گفت یاسین تویی گفتم اره دست داد و یه لبخند قشنگی زد گفت مثلا فامیلم هستیم اما خیلی ساله همو ندیدیم منم فقط لبخند زدم نمیدونستم چی بگم انقدر هیجان داشتم شرو کرد ب حرف زدن اما من نمیتونستم حواسمو ب حرفاش بدم همش حواسم پرت چشمای مهربون و حرکات فیزیکیش بود تو دلم میگفتم خدایا یعنی میشه چیزی ک از بچگی ارزوشو داشتم حالا براورده بشه و باهام رفیق بشه:)
اخرش ک میخاستم برم بهم گفت نظرت چیه منبعد باهم بیاییم کافه
منم قبول کردم گفت شمارمو بزن زنگ بزن شماره توهم بیوفته
بعدش خدافظی کردم و همین ک از کافه بیرون رفتم شمارشو سیو کردم وارد تلگرام شدم ببینم تلگرام داره دیدم داره و عکسشم رو پروفایلش بود باورم نمیشد کسی ک از بچگی داشتم بهش فک میکردم حالا شمارش تو گوشیم بود و میتونستم باهاش حرف بزنم رفتم خونه از شدت ذوق و خوشحالی نمیتونستم بشینم بعد بیست سال اولین بار بود همچین حس خوبی رو داشتم تجربه میکردم شب شد اومدم نتو روشن کردم دیدم از تلگرام پیام اومده نگا کردم دیدم خودشه یه سلام فرستاده اونلحظه حسم قابل توصیف نبود سریع جواب دادم و اونم جواب داد شرو کردیم ب حرف زدن از پیوی همدیگه بیرون نمیرفتیم اونشب تا دیروقت داشتیم چت میکردیم انگار ک صدسال بود رفیقیم چشام داشت خواب میرفت گفتم بااجازت من میرم میخابم خوابم گرفته اونم گفت منم بخاطر تو چیزی نگفتم وگرن منم خیلی خوابم میاد فقط اگ موافق باشی صبح ک بیدار شدیم میام دنبالت بریم بیرون بدون فک کردن قبول کردم گفت ساعت چن بیدار میشی؟ +ساعت۱۰ -باشه و شب بخیر گفتیم
بااینکه‌گیج خواب بودم ولی همش رویاپردازی میکردم ناخوداگاه لبخند میومد رو لبام و خوابم نمیبرد
صب راس ساعت ده اسمس داد صبح بخیر
دوستان ببخشید دوساعتیه مشغول نوشتنم انگشتام انگار فلج شدن تمام انرژیمو گذاشتم ک بدون هیچ اشتباهی تقدیمتون کنم:)
ولی اگ سبک نوشتن و داستانم مورد پسندتون بود
پارت های بعدیشم میزارم.
منتظر نظراتتونم…

ادامه…

نوشته: Demiboy

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها