داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانشگاه->عشق->سکس->زندگی

سلام خدمت کاربرای عزیز انجمن کیر تو کس . کمتر پیش اومده کسی بیاد خاطرات سکسی واقعیشو بنویسه همه زاده تخیلات بود تا اینجا که من خوندم . تصمیم گرفتم ماجرای تجربه سکس خودمو بنویسم . داستان من خیلی طولانیه چون با تمام جزئیات نوشتم هرکس حوصله نداره نخونه چون خوشم نمیاد آخرش به ناموسم فوش بدید . اول خودمو معرفی کنم . اسمم آرمان – 23 سالمه – ترم 2 کارشناسی کامپیوتر مرک افزار هستم . قدم بلنده ولی باور کنید سایزشو نمیدونم فکر کنم 1.83 یا 4 باشم وزنمم 70کیلو . کیره راستو کلفت و ترو تمیزی دارم . بریم سراغ داستان . همیشه خوراکم فیلم سوپر بوده و عاشق داستان های سکسی بودم شبا که میخوابیدم فکرای سکسی با ادمای مختلف می کردم تا خوابم می برد . سال 89 دانشگاه آزاد بندرلنگه رفتم . تو طول ترم 1 تا 2 از یه دختری بنام مهرناز خوشم اومده بود همکلاسیم بود . یه دختره سفید با هیکله ورزشی و یه تیکه با سینه های رو فرم ( منظورم گردو ایستادست نه از این سینه شلا ) . خیلی دلمو برده بود تو کلاسایی که باهاش داشتم همش محو این بودم درسا کیرمم نبود بدجور تو کفش بودم . تو فرجه امتحانات ترم 2 بود که بچه ها ازم خواستن تا درس برنامه نویسی پیشرفته 1 رو که اولین امتحانمون بود 2جلسه باهاشون کار کنم تا اونا هم خوب راه بیوفتنو واسه امتحان مشکلی نداشته باشن ، منم گفتم باشه یه تاریخو روزی گفتم که همه قبول کردن بجز مهرناز که یدفه شاکی شد گفت نه توروخدا من نمیتونم بزارین واسه فرداش همه سرو صدا کردن منم دیگه وقتش بود ازش دفاع کنم گفتم بچه ها خانوم **** ( فامیلی صداش کردم که اینجا درست نیست بگم ) راست میگه گناه داره پس فردا بزاریم شماها که خونتون همین شهره ما 2تا از جای دیگه میایم خلاصه قبول کردن . موقع بیرون رفتن از دانشگاه مهرناز دمه در بود نگاهمون به هم افتاد اومد نزدیک گفت مرسی که بچه هارو راضی کردید منم گفتم کاری نکردم وظیفه بود . دستو پام سست شده بود ولی خودمو نگه داشتم دلم میخواست همونجا با پرویی احساسمو بهش بگم ولی ترسیدم بای دادیم از هم داشتیم دور می شدیم که یادم افتاد تمام سوالات فارسی عمومی رو داره سری برگشتم گفتم خانوم **** گفت بله گفتم من دنبال سوالات فارسی عمومیم بچه ها گفتن شما دارین گفت آره ولی همرام نیستن گفتن چه بد شد گفت کاش زودتر میگفتین گفتم عب نداره یجوری پیدا می کنم ( با حالت ناراحت ) گفت بچه ها که همه شهرشونن بقیه هم که معلوم دارن یا نه چرا زودتر بهم خبر ندادین گفتم آخه تازه یادم اومد … چند لحظه ای مکث کردیم یهو نتونستم جلومو بگیرم گفتم میشه شمارتونو بهم بدین پس فردا که اومدین بندرلنگه یادآوریتون کنم بیارین ؟ یکم من من کرد کفت اگه باشه شمارشو گفت منم میس انداختم براش ذخیره کرد تو گوشیش شمارمو . با دادیم اومدم خونه مجردیمون . اینم بگم بندرلنگه اصلا خوابگاه نداره تمم دانشجوها خونه دارن اجاره ای . خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهش اس ندم و احساسمو بهش نگم . خلاصه جلو خودمو گرفتم . پس فردا شد و ظهر بهش زنگ زدم سلام علیک کردیم بعد زود با خنده ی دلنشینی گفت خیالتون راحت سوالاتو آوردم منم گفتم دست گلتون درد نکنه خیلی لطف کردین . گفت تا شما برین دانشگاه بچه ها هم جمع بشن واسه کلاس من رسیدم . گفتم باشه . آماده شدم رفتم دانشگاه بچه ها هم کم کم اومدن مهرناز جونمم رسید شروع کردم درس دادنو توضیح دادنو این چیزا . تمام سوالاتشونو جواب دادم اشکالاشونو رفع کردم . کلاس تموم شد بچه ها داشتن میرفتن که مهرناز اومد سمتم گفت واقعا مرسی خیلی بهتر از سره کلاس عادی فهمیدم منم گفتم وظیفم بودو این حرفا بای دادیم . شب تو خونه تنها بودم همخونه ای هام هنوز نیومده بودن دل تو دلم نبود یه دل می گفت حرفتو بزن یه دل می گفت نه ضایع میشی دیگه زدم به سیم آخر . بهش اس ام اس دادم هنوز متن پیامش رو یادمه : ” سلام مهرناز خانوم بیدارین ” ؟ بعده 5دقیقه جواب داد ” سلام . اولا مهرناز خانوم نه و خانوم **** ، آره بیدارم چیزی شده ؟ ” نوشتم ” فرقی نمی کنه برای من ، آره یه اتفاقی افتاده ” گفت ” چی شده این وقت شبی خدا بد نده ” نوشتم ” می خوام یه حرفیو بهتون بزنم ولی توروخدا قول بدید ناراحت نشید ازم ” گفت ” باشه بگو بینم چی شده ” نوشتم ” خیلی وقته میخواستم بهتون بگم ولی نشد یعنی نمیتونستم ، از ترم یک تا الان من از شما خوشم اومده خیلی با خودم کلنجار رفتم که حرفمو نزنم ولی دیگه نتونستم . می خوام باهاتون بیشتر آشنا بشمو همو بیشتر بشناسیم البته اگه قبول کنید ” این پیامو فرستادمو هرچی منتظر موندم جواب نداد زنگ زدم گوشیش خاموش بود فهمیدم گند زدم . سره کلاس بعدیم نیومد سوالاتو هم نتونستم ازش بگیرم خلاصه بجز موقع امتحانات تو سالن دیگه ندیدمش . واقعا داغون شده بودم دیگه تحمل دوریشو نداشتم فهمیدم حسک بهش یه حس دوست پسر دوست دختری نیست من عاشقش شده بودم از اینو اون امارشو گرفتم ولی فایده نداشت . امتحانات تموم شد نمراتو هم تو فایل کامل زدن چند روز بعد از این روز ها دیدم گوشیم زنگ خورد …! خدای من مهرناز بود . تپش قلب گرفتم دستم می لرزید جواب دادم :
مهرناز : سلام آقا آرمان
من : سلام مهرناز خانوم خوب هستین ؟
مهرناز : شکر خوبم شما چطوری
من : ای بگی نگی خوبم ( خودمو لوس کردم ) . امتحانات چطور بود ؟ نمره هاتون خوب شده ؟
مهرناز : آره خیلی عالی بودن . زنگ زدم ازتون تشکر کنم بابت کلاس جبرانی واقعا بهم کمک کرد شدم 17
من : واقعا ؟ خیلی خوشحالم کردی خدارو شکر که با نمره خوب قبول شدی
مهرناز : آره بازم مرسی
من : خواهش می کنم . یه مدت پیداتون نبود گوشیتونم که خاموش بود . میدونم بخاطه حرف اون شبه من ناراحت شدید . معذرت میخوام اگه دلخورتون کردم
مهرناز : یکم مکث کرد با من من گفت میشه اس ام اس بدیم
من : باشه خیلیم خوبه خرجشم کمتره ( با خنده )
سرتونو در نیارم خلاصه میگم اینجاشو . تو اس بهم گفت بخاطره اینکه تو امتحانات فکرش مشغول نباشه نمره هاش خراب نشه اینکارو کرده منم گفتم هنوزم نمیخوای جواب اس مو بدی گفت ببین من دختری نیستم که به فکره دوست پسرو اینا باشم چون نیاز ندارم بهش من به یه مرد زندگی احتیاج دارم نه یه رابطه بی خودو کوتاه که آخرش معلوم نیست چی میشه . گفتم قبول کن یه این 2ترم آخرو با هم باشیم خصوصیات همو بشناسیم اگه اختلافی نداشتیم به خانواده هامون می گیم . گفت از اونجایی که واقعا میشناسمت که چجور ادمی هستی قبول می کنم . نمی دونید چه حالی داشتم تو آسمونا بودم من به مهرنازم رسیده بودم آینده برام مهم نبود . تابستون به کل همو ندیدیم ولی هرچی پیش می رفت رابطه ما عمیق ترو احساسی تر می شد دلتنگیایی که روز به روز بیشتر میشد همش میگفت آرمان کی مهر میشه ترم شرو بشه ببینیم همو منم میگفتم چشم رو هم بزاری شرو شده . انتخاب واحد شروع شد قرار گذاشتیم مثه هم انتحاب واحد کنیم . ترم شروع شد . اولین کلاس همو دیدیم دل تو دله هیچکدوممون نبود تو یه ردیف بودیم هی نگاش میکردم دلم میخواست برم سمتش با یه بوسه آبدار تموم دلتنگیمو از تنم خارج کنم ولی افسوس . روزا می گذشت ما هم ما بین کلاسا همو میدیدم تو پارک دانشگاه دیگه کم کم بقیه دوستامونم فهمیدنو بهمون تبریک گفتن . 5شنبه ها به بچه های کلاس (دختر و پسر) میرفتیم پارکو لبه دریا و بعدم شما بیرون بودیم . چه روزهای خوبی بود . یادم نمیاد یه بار ما با هم قهر کرده باشیم همیشه حرفامون احساسیو از دلتنگی بود . یادش بخیر چه دیوونه بازی هایی که در نمی آوردیم شبا پشت تلفن الان یادم اومد خندم گرفت :)) . من دیگه تنها بودم همخونه ای نداشتم . به خاطر کم غذایی داشتم بدجوری لاغر می شدم مهرناز گفت آرمان داری داغون میشی گفتم چکار کنم تنهام حوصله غذا درست کردن ندارم . گفت فردا واسه 2تا دیگ غذا درست می کنم که واسه چند روز نخوای غذا درست کنی . منم گفتم نمی خوام گفت بی خود یعنی چی رو حرف من حرف نزنا . دلم میخواست میومد اینجا پیشم غذا درست می کردم . همین حفو بهش گفتم . گفتم مهرناز ؟ گفت جونه مهرناز ؟ گفتم فردا بعده کلاس بیا پیشم اینجا واسم غذا درست کرد همه چیم هست . گفت چی ؟ گفتم شنیدی که ؟ گفت دیوونه شدی ؟ گفتم آره میخوام یبار بیای پیشم گفت نمیتونم هم بچه ها بهم بدبین میشن هم تو همسایه هات نظامین بد میشه واست هم اینکه همچین قراری نداشتیم با هم . گفتم چه قراری چرا چرت میگی مگه گفتم بیا اینجا که … یدفه پرید تو حرفم گفت ساکت شو ادامه نده اصلا نه غذا نه هیچی بزار لاغر بشی مریض شی به منچه . منم گفتم آره اصلا میخوام بخوابم کاری نداری گفت نه بای . قطع کرد . اعصابم خورد شده بود اولین بار بود بحث کردیم . چند دقیقه گذشت اس ام اس داد آرمان جواب دادم بله ؟ گفت آرمان گفتم چیه ؟ گفت آرمان گفتم باشه جوووونه آرمان . گفت ناراحتی ازم گفتم نه گفت جوونه مهرناز گفتم آره . گفت فدات بشم درکم کن سخته واسم تنها با تو اونم تو خونه خوب نیست گفتم باشه بزار بخوابم نخواستم باد . گفتم مهران بد نشو دیگه . جوابه اس شو ندادم زنگ زد گفت بی شعور چرا جواب نمیدی گفتم حوصله ندارم گفت حتی من گفتم نه خندید گفت باشه تو بردی فردا عصر میام واست غذا درست میکنم بر میگردم باشه ؟ منم سری ذوق مرگ شدم گفتم باشه خانومم . فردا عصر شد دل تو دلم نبود کلی به خودم رسیدم . زنگ زد آدرس دادم بهش . رسید درو براش باز کردم وای یه تیکه ماه شده بود . اومد داخل خونرو دید گفت آفرین تمیزو مرتبم که هستی گفتم پس چی فکر کردی راجبه آقات ه هههههه . نشست رو مبل یه شربت درست کردم خوردیم . رفتم نشستم پیشش یکم ترسیده بود . باید یکاری میکردم راحت میشد باهام . سری پامو انداختم رو دسته مبل سرمو گذاشتم رو پام گفتم جونه من اذیت نکن بزار یکم رو پات بخوابم خستم گفت باشه آقایی . سرمو گذاشتم رو پاش اونم دیگه یخش آب شده بود . دست میکرد تو موهام خمار شده بودم یوری شدم جوری که صورتم چسبیده بود به پهلوش دمای بدنشو از روی مانتوش احساس میکردم . بلند شدم گفتم خانومم مانتوتو درار گفت آخه گفتم اخه چی گفت تاپی که زیر پوشیدم مناسب نیست اگه ناراحت نمیشی در نیارم گفتم هرجور راحتی خانومی اگه اعتماد نداری در نیار یدفه عصبی شد گفت آرمان داری میری رو اعصابم با این حرفاتا گفتم خب یجور میگی مناسب نیست انگار من غریبم با اصبانیت رفت تو اتاق برگشت دیدم مانتوشو در آورده وااااااااااااااااااااااای خدای من عجب بدنی عجب استیلی گفت چش هیز به کجا نگاه می کنی نگفتم جنبه نداری گفتم نه آخه اولین باره اینجوری میبینمت خیلی بدنه خوشفرمی داری گفت معلومه مثه تو لاغر خوبه اومد جلو گفت بر کنار میخوام غذا درست کنم گفتم باشه بدجور راست کرده بودم خطه سینش معلوم بود تاپش بالا نافی بود رنگشم بنفش بود . رفت تو آشپرخونه گفت تا غذام تموم نشده نیایا برو پای ماهواره تموم بشه میام گفتم چشم کدبانو . داشتم فیلم میددم که گفت آرمان غذا حاظره منم گفتم خب الان میام سفره میندازم . اومد گفت من دیگه میرم گلم گفتم کجا ؟ تازه ساعت 8 شده بمون با هم غذا بخوریم بعد برو گفت آخه به بچه گفتم زود میام گفتم زنگ بزن بگو تا 9 /10 میام . زنگ زد گفت درسم طول کشیده تا 10 میام . سفره انداختیمو مثله زنو شوهرا تو یه دیس با هم خوردیم . هواری مرغ بود یا همون دمپخت مرغ وایییییییییی عالی بود مثه خر داشتم میخوردم گففتت چته دیوونه خفه نشی گفتم نه خیلی گشنمه خندید گفت باشه بخور ولی آروم بخور . من خوردم ولی اون داشت آروم آروم میخورد . داشتم نگاهش می کردم چه صورته نازی چه بدنه سفیدی چه چشمای زاغی مشکی داشت . یدفه روشو برگردوند گفت به چی زل زدی گفتم به زیباییت گفت مسخره میکنی بدجنس گفتم نه بخدا خیلی خوشکلی یه عشوه اومد گفتم پرو نشیا مثه زد تو سرم آروم خندیدیم . سفره رو جمع کردیم من که خیلی سنگین شده بود دراز کشیدم مهرناز هم اومد کنارم گفت خوشمزه بود گفتم عالی بود گفت نوشه جونت عشقم . سرمو بلند کرد گذاشت رو رونش خیلی نرم بود گفت آرمان گفتم جونه آرمان گفت کی با مادرم اینا راجبت صحبت کنم جا خوردم گفتم زود نیست ؟ گفت نه ما که دیگه همو میشناسیم باهمم اختلافی نداریم گفتم آره ولی زوده گلم بزار کاردانیمون تموم بشه الان بری میگن بچست بزار تموم بشه منم ببینم تو توانیر استخدام میشم یا نه یدفه دیدم چشاش اشکالود شد یه قطره افتاد رو سورتم بلند شدم گفتم خانومی چرا گریه میکنی چت شد یهو . بغلش کردم یکم بدنشو مالیدم البته کمرشو بدنه تقریبا نرمو گوشتی داشت گریش کم شد گفت اگه بهم نرسیم دیوونه میشم آرمان میخوام ماله هم بشیم دیگه طاغت ندارم از هم فاصله داشته باشم گفتم منو تو مال همیم من فقط ازت وقت خواستم تو دانشگاه تموم بشه برم سره کار سربازیم که معاف شدم پارسال جونه من گریه نکن همه چی درست میشه . همینجور تو بغلم بود آروم گرفت زیباترین حس دنیا بود گفتم پاشو بریم رو تخت یکم دراز بکشیم بلند نشد صورتشو طرف خودم گرفتم پیشونیشو بوسیدم گفتم جونه آرمان پاشو بلند شد رفتیم رو تختم دراز کشیدیم . خونرو من کامل اجاره کرده بودم با وسایل . یوری خوابیدیم بغلش کردم بدنشو میمالیدم تو همین حین خیلی باهاش حرف زدم راجبه آیندمون آرومه آروم شده بود منم میخواستمش واقعا . دست تو موهاش میکردم هرزگاهی گردنشو یه بوس میکردم . خودم که احساس و شهوتم با هم قاطی شده بود . اونم حس کردم یکم تحریک شده خودشو بیشتر بهم چسبوند پاشم برد لای پام . صورتشوم گرفتم لبمو گذاشتم رو لبش گفت آرمان گفتم هیییییییییسسس هیچی نگو شروع کردم به خوردن لباش اونم آروم آروم شروع کرد به خوردن لبای من لب گرفتنمون اوج گرفت دست من روی شکمش بود دست اون روی کمرم دوست نداشتم جداشیم اصلا . یدف گفت بسه دیگه آرمان لبم ترکید خندیدم گفتم نترس تو یکی نمیترکی اونم خندید نگاه ساعت مرد گفتم 1 ساعت و نیم دیگه پیشه آقاتی هنزو خندید گفت بدجنس میدونم . اینبار خودش اومد بغلم بدنمو می مالید کمرمو ماساژ میداد با دستش گفت آرمان کی میشه ماله هم بشیم تو خونه خودمون باشیم بدون هیچ ترسی تو بغله هم باشیم هر دیوونه بازی خواستیم در بیاریم گفتم زووده زوود چشم به هم بزنی تو خونه خودمونیم . ولی تو فکر کن الان خونه خودمونیم گفت نمیشه آخه گفتم چرا نمیشه گفت خب محدودیت داریم واسه خیلی چیزا گفتم هیچ محدودیتی نیست منو تو هموو میخوایم چه الان چه اون موقع بالاخره اتفاق میوفته یدفه سرشو برد تو بغلم گفت دیوونم نکن آرمان نمیشه گفتم خانوومم تو بخوای میشه گفت بعدش چی ازم سرد میشی دیگه مثل قبل نمیشی باهام یه جوره دیگه بهم نگاه میکنی گفتم به جونه تو اینجوری نمیشه گفت میترسم آرمان منم گفتم ترس نداره منو تو مال همیم هر اتفاقی بیوفته من از هیچی نمیترسم . محکم بغلم کرد سرمو بردم سمته گردنش فهمیدم بدجوری حشری شده شروع کمردم به خوردنه گردنش داشت وول میخورد از شهوت زیاد محکم
گرفتمش . از اینجای ماجرارو مکالمه ای مینویسم :
مهرناز : آرمان … یواش بخور دیوونم کردی
من : دوس دارم بیشتر دیوونت کنم خانومم اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
مهرناز : آرمااااااااااااااااااااااااااان بسه توروخدا بدنم دیگه بی حس شده
من : چشم خانومم . لباتو میخوام نفسی میخوام بخورمشون
مهرناز : بیا فدات شم همش ماله توئه ماله آقامه
من : فدات بشم من اووووووووووووووووووووووومممممممممم
بدجوری از هم لب میگفرتیم مثه این وحشیا .
گفتم لباسامونو در بیاریم گفت آره . در آوردم لباسامو اونم در آرود وااااااااااااااااای چه بدنی داشت سوتینشو خودم باز کردم چه سینه گردو درشتو مامانی داشت . شروع کردم به خوردن سینه هاش آروم میخوردم میدونستم اذیت میشه هی میگفت دندون نزن آرمان دردم میاد . سینه هاشو لیس میزدم نوکشونو محکم مک میزدم اونم داشت بدنمو میمالید گردنمو میخورد . تو آسمونا بودیم هی قربون صدقه هم میرفتیم وقتش بود برم سراغ کسش . گفتم بخواب گفت کیخوای چکار کنی آرمان گفت میخوام مهرناز کوچولو رو ببینم چه شکلیه گفت دیوونه ای تو باشه خوابید منم شروع کردم دست زدن به کسش حسابی براندازش کردم خیسه خیس شده بود آروم خطه کسشو لیس میزدم مزشو دوست داشتم اونم از شدت شهوت سرمو محکم فشار میداد به کسش خلاصه کسشو انقدر خوردم تا ارضا شد . رفتم بغلش کردم گفتم خانومم راحت شدیا با خنده سری چسبید تو بغلم گفت ولی آقام راحت نشده گفتم آره گفت من بلد نیستم چجوری باید انجام بدم گفتم برام بخورش گفت نه آرمان من بدم میاد چندشم میشه گفتم از پشت گفتتتتت نههههههههههههههه میخوای بکشیم گفتم جلو هم که پرده داری پس ولش کن نخواستم گفت خب آرمان پردمو دوس دارم وقتی شوهرم شدی بزنی گفتم الان مگه نیستم گفت منظورم قاونی بود گفتم چه فرقی داره الان با اون موقع گفت خیلی فرق داره . لئط شد اومد لب گرفت ازم بعد گفت قربونت برم من آرمانم . گفتم حداقل بزار لاپایی بزنم گفت باشه . خوابید منم کیره راستمو گذاشتم لای پاهاش گفتم پاهاتو محکم بچسبون اونم چسبوند داشتم لاپایی میکردمش اصلا حال نمیداد هرچی تلمبه زدم آلم نیومد دیگه کمرم داشت درد میگرفت گفتم خانونمم لاپایی نمیشه آبم نمیاد کمرمم درد گرفت گفت پس چکار کنم قربونت برم گفتم هیچی تو ارضا شدی برام کافیه . گفت آرماااااااااان اینجوری که نمیشه گفتم چیه میخوای جلغ بزنم آبم بیاد خیالت راحت بشه گفت ناراحتی که از جلو نمیزارم گفتم نه گفت کیرت کلفته از پشت درد داره خب . گفتم ولش کن منکه گفتم نمیخوام ( با ناراحتی ) کیرم داشت کم کم میخوابید اومد بغلم کیرمو گرفت از جلو گذاشت لای پاش کیرم روی لبه کسش بود دوباره راست کردم گفت بی شرف چه زود زنده شد کفتم آره اگه بره توش که جاودانه میشه گفت آرمانم داخل نه ولی برات میخورم تا توهم آبت بیاد گفتم باشه . یکم با کیرم با کسش بازی کردم گفت آرمان دیگه نوبته منه . شروع کرد به خوردن کیرم اصلا بلد نبود دندوناش هی میخورد به کیرم اذیت می شدم گفتم درست دردم اومد بهتر شد سا زدنش انقدر خورد تا آبم اومد جلو خودمو نگرفتم آبم ریخت تو دهنو صورتش با کلی فوش رفت صورتو دهنشو شست برگشت گفت واااااای کثافت خیلی بدمزه بود گفتم ببخشید از دستم در رفت گفت میکشمت اومد بغلم باز گفت مرسی عشقم . بهتریم شبه زندگیم بود . کم کم باید میرفت گفتم مهرناز کاش میشد شبو بمونی گفت نمیشه آقام باید برم گفتم باشه . یکم بغلم بمون بعد برو یکم همو دستمالی کردیم و دوباره جفتمون شهوتی شدیم گفت آرمان باز دیوونم کردی تو هم همینطور توروخدا امشب بمون گفت کاشکی میشد ولی نمیشه . گفت آخرین لبمو بده تا آماده شم برم اگه بمونم تو منو میکشی . شاید باور نکنید ولی ما 5 دقیقه کامل لب گرفیتم واقعا لذت بخش بود . مهرناز آماده شد و رفت من موندمو تنهایی و هزارتا فکر . بهم اس داد گفت رسیدم آقام . گفتم باشه . مرسی خانومم بابت غذا بابت همه چی اونم گفت قابلی نداشت ایشالا زودتر به هم برسیم آرمان گفتم میرسیم . خلاصه گذشت کاردانیمونم تموم شد . منم رفتم توانیر سره کار پیشه بابم . تصمیم گرفتیم به خانواده هامون بگیم همینکارم کردیم هر 2 طرف روز از هم خوششون اومده بود قرار مدارامونو گذاشتیم و حالا امروز که این ماجرارو نوشتم ما با هم عقد کردیم و دیوانه وار عاشق همیم . بجای عروسی داریم 15 شهریور میریم نمک آبرود ماه عسل خانواده هامونم موافقت کردن . مهرناز هنوز پرده داره قرار گذاشتیم زیباترین لحظه زندگیمون رو توی نمک آبرود اولین شبی که رسیدیم افتتاح کنیم .
بچه ها میدونم داستانم خیلی طولانی بود و سکس توش زیاد نبود . ولی با تمام جزئیات گفتم . سعی کردم جنبه آموزشی هم داشته باشه . میدونم اینجور رابطه ها کم پیدا میشه ولی اگه بخواین میشه . مثه ما که خواستیم . تورو خدا تو نظراتتون فحش ندید ما ایرانیم تو فرهنگ ما فحش به ناموس همدیگه نبوده . نظرای خوب بدی منتقدانه . اگه خوب نظر بدیم از سکس هر شبمون که البته سکس که نیست ولی قول میدم خیلی کوتاه بنویسمشون . حق نگهدارتون

نوشته: GOODBOY

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها