داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشق وثروت وقلب 11

وقتی به ابراهیم این مسئله رو گفتم که می تونه سه میلیون کمتر بهم بده خوشحال شد ولی بازم یه احساس نومیدی رو در چهره اش می دیدم . خون به صورت الهه نبود . رنگش بی اندازه پریده بود . خون رسانی رو به طور خیلی نا منظمی انجام می داد . -ببینم چقدر می تونی پول جورکنی -اگه طلاهای راضیه رو هم بفروشم میشه هفت هشت تا ولی خونه مو زیر قیمت می فروشم -همون آپارتمان پنجاه متری رو ;/; فکر بعدشو کردی ;/; -ببین ابرام آقا اگه فرضو بر این بذاریم که منم هیچی ازت نگیرم بازم هزینه بیمارستان و تخت و بستری بودن و بیهوشی و دارو هم داری .. -درستش می کنم . اونو فرستادمش رفت . اوایل وقتی که مطبو می بستم و می خواستم برم خونه می دونستم که نگار قبل از من رفته خونه . دلم واسه دیدنش تند تر می زد . حالا دوست داشتم تا دیر وقت مریض داشته باشم یا این که دیر تر بیام خونه و کمتر به غرغراش گوش کنم . درسته که دکترا پول در میارن ولی  به این راحتی ها هم که نیست . مسئولیت دارن . باید به اعصابشون فشار بیاد . بر فرض اگه منم می خواستم دستمزد کلانی هم بگیرم یک شبه چطور می تونستم خواسته هاشو بر آورده کنم . از طرفی فکر این الهه هم بد جوری مشغولم کرده بود . همش نیلوفر رو به خاطرم می آوردم . اگه اون جای الهه بود چی می شد . خب من در مانش می کردم ولی اگه اون جای الهه بود و امکاناتشو نداشت و منم جای ابراهیم بودم ….. با دختری که واسه باباش شیرین زبونی می کنه و یه روزی باباش بیاد و ببینه که اون واسه همیشه اون لبای خوشگلشو بسته . چرا حالا که می تونم یه کاری انجام بدم این کارو نکنم . فردا خیلی دیره . بذار نگار هر کاری می کنه بکنه .  من این جوری نمی تونم ادامه بدم . باشه از یکی که پولدار تره بیشتر می گیرم . این جوری بهتره . زنگ زدم برای ابراهیم خان گوشی رو نگرفت . به خونه شون زنگ زدم زنش گفت هنوز نیومده احتمالا اون و الهه هنوز به خونه نرسیده بودند .  آدرس خونه شو از پرونده اش گرفتم .. با این که  وقت برام طلا بود ولی دست و دلم به کار نمی رفت . من خودم دختر داشتم . درسته که عاشق پول و ثروت بودم ولی نمی تونستم عذاب یک پدر و دخترو ببینم . نمی تونستم ببینم که اون دخترشو از دست میده ولی من از در آغوش کشیدن نیلوفرم لذت می برم . خودم رفتم خونه شون .. یه آپارتمان در یه جای پرت شهر .. شاید چهل پنجاه تا هم می رفت ولی نه سه سوته .. دوتایی شون تا منو دیدند خجالت زده شدند و عذر خواهی کردند که وضعیتشون خیلی آشفته و خونه شون محقره -همشیره مگه من خودم  در اصل چی بودم . بابام یه کارمنده ولی بهش افتخار می کنم . یه خونه کلنگی داشتیم که از این آپارتمان بزرگتر بود ولی خونه شما خیلی شیک تره . آدم باید دلش پاک باشه .. خبر الهه رو گرفتم . گفتن حالش خوب نبود و گرفت خوابید . -راضیه خانوم من از شما چیزی نمی گیرم ولی هزینه بیمارستانو سعی می کنم یه تخفیفی بگیرم اما اونا که عاشق جمال من نیستند تا یه حدی رو دیگه باید زحمتشو بکشین . مادر الهه باورش نمی شد . فقط گریه می کرد . داشت دستامو می بوسید خودمو کنار کشیدم .. ابراهیم می گفت خونه شو می فروشه ولی می دونست که من اجازه این کارو بهش نمیدم . مرد خجالت می کشید . مادر رفت طلاهاشو آورد و گفت همینا رو دارم با خودم حساب کردم اینا فقط هزینه یک سوم بقیه رو میده.. نمی دونم چرا طلاهاشو گرفتم . شما کاریت نباشه . یه سری آزمایش و عکس می نویسم تا هفته دیگه باید قال قضیه رو بکنیم . زن و شوهر باورشون نمی شد . من خودمم باورم نمی شد . اون شب با یه لذت و آرامش خاصی نیلوفرمو بغل زدم . حس می کردم که بهش زندگی دادم . حس می کردم که جونشو نجات دادم . دیگه به غر زدنهای نگار اهمیتی نمی دادم . از پدر و مادر الهه خواسته بودم که در مورد این که من ازشون پولی نگرفتم به کسی چیزی نگن یه چند میلیونی رو با خواهش و این که بعدا یه جایی به دردشون بخورم ازمسئولین بیمارستان  و دکتر بیهوشی تخفیف گرفتم . هفت هشت روزی گذشت . اصلا نمی دونستم چرا اون شب طلاها رو از راضیه خانوم تحویل گرفته بودم . شاید اون قصد داشت همین جوری بده بهم . من پیش خودم اونو به حساب هزینه بیمارستان گذاشته بودم که با این تخفبف حالا یک دومشو جواب می داد قیمت طلا به طرز سر سام آوری رفته بود بالا . تا چند روزی خرید و فروش نمی شد ولی ظاهرا قیمتها تثبیت شده بود . تصمیم گرفتم اونا رو پسش بدم چون برای خودم که نمی خواستم و وقت فروششو هم نداشتم . سه تایی شون که با عکس و آزمایش اومدن مطب .. طلاها رو تحویل مادره دادم .. قبول نمی کرد -راضیه خانوم اون روز که اینا رو بهم دادی من به حساب هزینه بیمارستان گرفتم تازه یه سومش هم نمی شد . یه تخفبفی برات گرفتم .. اون شب یه حکمتی بود که اینا رو بهم دادی . قیمت طلاهات دوبرابر شده خودتم می دونی .. من یکی حوصله شو ندارم پاشم برم زرگری .. اگه اینو بفروشی دیگه همه چی حله ولی فقط دیگه زیور آلات نداری رومو بر گردوندم تا احساس شرمساری اونا رو نبینم . رفتم به سمت پنجره بیرونو نگاه می کردم . ….. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها