داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

گناه عشق 179

نادر خودشو رسوند به بیمارستان . نلی و نوروز و نسترن هم اون جا بودن … بر خورد  نوروز و نسترن خلاف اون  چه که نادر می پنداشت خیلی با متانت و مودبانه بود . اونا به تنها چیزی که فکر می کردند نجات جان ناصر بود .. ولی نلی نادر رو کشوند به طرفی و گفت ..
 -نادر اگه بلایی سر ناصر بیاد من از هر دو تا تون شکایت می کنم …
-مثل این که مغزت تکون خورده و قاطی کردی . من اومدم این جا اگه یه کاری از دستم بر میاد انجام بدم . در حق همون کسی که تا حالا چند بار اقدام به قتل من کرده . می خوای چیکار کنی . چه جوری شکایت کنی . اون فیلمی که از تو و ناصر در دسترسه قبل از فیلمیه که تو بر داشتی .. دوست داری در هر شرایطی آبروی عشقت بره ; خودت رو که می دونم خیلی ایثار گری .
 نلی : خواهش می کنم . الان هم می ترسم .. ولی من از حق خودم می گذرم …
 -نلی اگه کاری داری من این جا بمونم . وگرنه رفع زحمت کنم . زندگی من و نوشین ربطی به زندگی تو و ناصر نداره . اونا برای هم ساخته نشدن . تو بهتر از هر کسی می دونی که ناصر عقده ایه . اون حتی خودکشی کرده  به این امبد که نمیره . جلب ترحم کنه . اون وقت زهر خودشو با مظلوم نمایی بریزه . تو اینو بهتر از هر کسی می دونی ولی نمی دونم چرا نمی خوای اینو قبول کنی . شایدم قبول می کنی ولی دنیا رو فقط در خودت و ناصر خلاصه شده می بینی . مثل این که همه آدما  در تکاپوی این باشند که شما دو نفر زندگی کنید . ناصر که یک شیطانه . من به خاطر فرشته ها هم همچین ایثار گری نمی کنم . عشقمو ..خودمو حتی تو رو به کشتن بدم که چی ; یک آدم سیاه قلب بخواد زندگی کنه .. نذار بیشتر از این دهنم باز شه نلی …
-برو  نادر .. برو .. برو .. برو بیشتر از این اعصابمو خرد نکن . ..
 ولی نادر اون جا رو ترک نکرد . با این که می دونست ناصر دشمن شماره یک اون و نوشینه ولی با این حال دوست نداشت که اون بمیره . شاید دلش واسه نلی می سوخت و واسه خانواده اش .. و شاید واسه خود اون که این مرد چقدر بد بخته که این جور راه زندگیشو گم کرده و هنوزم که هنوزه نمی دونه چیکار کنه .
 نلی و نادر سکوت کرده بودند .. انگار  از بحث خسته شده بودند . پرستار ها هر چند لحظه در میون فشار خون ناصرو اندازه می گرفتند … تا اون جایی که می شد به شستشوی معده اش پرداختند . صورتش عین گچ سفید شده بود . انگار خونی درش جریان نداشت .  نلی نتونست اینو ببینه .. نادر همراهش رفت بیرون … زن سرشو آروم به دیوار می کوفت … دقایقی بعد که ناصر از خطر مرگ نجات یافت نلی نا باورانه همون جا رو زمین نشسته بود و به معجزه ای که اتفاق افتاده بود فکر می کرد .. چون خیلی ها  نا امیدانه حرف می زدند ..
 نادر ساعتی رو اون جا بود و بر گشت … وقتی خبر زنده موندن ناصر رو به نوشین رسوند اونم خوشحال شد . چون ته دلش دوست نداشت خونواده ای رو عزادار ببینه . با این که می دونست با مرگ ناصر خیلی از مشکلاتش حل میشه ولی اصلا این انتظارو نداشت که  اون بمیره …
نوشین : خاطرم جمع شد .. امید وارم وقتی که به هوش اومد عقل توی کله اش بیفته … اما یه چیزی رو در نظر بگیر نادر .. از همین الان دارم میگم .. من به ملاقات این عوضی نمیرم . نمی خوام فکر کنه که داره به هدفش می رسه . بذار همه فکر کنن که نوشین بد جنسه . نوشین شوهرشو دوست نداره و از این حرفا . ولی هر کی که باید اونو بشناسه دیگه می شناسه . حتی پدر و مادرش هم اونو می شناسن . من برم ملاقاتش یا نرم که دردی دوا نمیشه . تازه خیلی کار خوبی هم کرده که برم عیادتش ; می خواست خود کشی نکنه …
 نادر : حالا این قدر حرص نخور نوشین .. یادت رفت چند هفته پیش تو می خواستی خودت رو از بین ببری ;
-چی شد حالا داری ازش دفاع می کنی ;
 نادر : نه بابا می خواستم یه چیزی واسه گفتن داشته باشم . خوشم میاد یه خورده عصبی میشی خوشگل تر و ناز تر میشی .. من خودم بهتر از هر کسی می دونم که اون دیگه تو رو داغونت کرد و تو مجبور شدی .. ولی ناصر دلیلی برای خود کشی نداشت جز حسادت و خود خواهی و این که می خواست به نوعی غرور از دست رفته اش رو بر گردونه . نوشین : خوبه که همه این چیزا رو می دونی . وگرنه می خواستم بد جوری تنبیهت کنم ..
 نادر : حالا نمیشه تنبیهم کنی ;
 نوشین : چیه خسته شدی ; به همین زودی دلت رو زدم ; نکنه دوست داری برای همیشه تنبیهت کنم . …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها