داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خیانت زن از بی عرضگی شوهرش نیست (۱)

با سلام و درود فراوان خدمت تمام نویسندگان و خوانندگان و پرسنل زحمت کش سایت انجمن کیر تو کس … اینجانب درین صفحه میخوام حکایت خیانت همسرم را بگم و اینکه عده ای که تا بحث سکس زن شوهر دار با غیر را میفهمن اولین کلامشان اینه که حتما شوهرش بی عرضه بوده و نتونسته خوب ارضاش کنه با خواندن داستانم فکر نکنن همیشه اینجوریه و وقتی زن بخواد خیانت کنه ربطی به شوهر نداره … در اردیبهشت سال 95 در سن 27 سالگی با سمیه ازدواج کردم که 3 سال ازم کوچکتر بود قبل ازدواجم خیلی آدم شهوتی بودم و همیشه در انتظار ازدواج بودم که از لحاظ سکس مشکلی نداشته باشم و این بود که هنوز 2 هفته از عقد ما نگذشته بود که شهوت زیاد من و از من زیادتر هم سمیه دیگه کار اصلی و انجام دادیم و پرده اش را زدم و دیگه در طول 5 ماه نامزدی اکثر روزها باهم سکس داشتیم و اما آبم را داخل نمیریختم که حاملخ نشه و آبرو بار بیاریم به هرحال 5 ماه نامزدی گذشت و عروسی گرفتیم و زندگی جدید ما در اوج شادی و عشق شروع شد و خیلی خیلی از همدیگه راضی بودیم و زندگیمان با لطف خداوند روز به روز بسمت خوبی میرفت حتی از لحاظ مالی هم اوضامان عالی شد در طول یکسال اول عروسیمان به جرعت میتونم بگم غیر از ایام عادت ماهانه و اندک شبهایی که سمیه خانه پدرش ماند دیگه هر شب سکس داشتیم و من از سکس هرگز خسته نشدم سمیه یه دختر بسیار زیبا با قد 170 و وزن 66 با کمری باریک و کونی متوسط با چهره سفید قشنگش مخصوصا چشماش که گرد و بزرگ هستن و من ازین سکس باهاش اوج لذتها را میدیدم و همه نوع سکس با هم پیاده میکردیم البته بجز کون گذاشتنش که هرگز اجازه نداد و گفت میترسم اما هربار من با لیس زدن کسش و او هم با ساک زدن کیرم و چندین مدل گوناگون انجام سکس مارا به اوج شادی میگذراند و این بود که گفتن جملات عاشقانه بین ما روز به روز بیشتر میشد و خیلی عاشق هم بودیم حالا دیگه به خودم افتخار میکردم که کارم و درامدم خیلی خوب شده و یه زن بسیار زیبا دارم که مرا از هر لحاظ چه جسمی چه روحی ارضا میکنه و درین مدت 5 ماه نامزدی و حالا هم یک سال بعد عروسی هرگز کوچکترین حرکت بدی ازش ندیده ام که بخوام بهش حتی شک کنم که با کسی حتی پیام و چت نداشته باشد و با خودم میگفتم منکه هر شب باهاش سکس کنم و خیلی وقتها هم در طول روز سکس داریم و از لحاظ عاطفی هم خیلی با هم خوبیم پس یقینا فکرش دنبال غیر هرگز نخواهد رفت … در نخستین سالروز عقدمان در 21 اردیبهشت 96 تونستم براش یه خودرو پراید بگیرم که خیلی اورا شاد دیدم و منم شادمان از شادیش بودم چون رانندگی تازه یاد گرفته بود و همیشه با 405 خودم میبردمش تعلیم و دیگه مهارت داشت و حالا که ماشین شخصی خودش داشت خیلی شاد شد و هرگز یادم نمیره وقتی سویچ و بهش دادم و دقایقی شاد و شنگول بود حدود 5 دقیقه بعد شادیش ناگهانی به یه فکر عمیق چند ثانیه ای همرا با غم و درد رفت و قشنگ معلوم بود چیزی غصه دارش کرد اما سریع لبخندی زد و گفت عشقم هیچی از شادیمه … ( که بعدا فهمیدم ان لحظه شرم و عذاب وجدانش بوده ) …
سال اول عروسی من و سمیه در خیر و خوشی گذشت و تنها مشکلی که وجود داشت دعوای مختصری بین او و خواهرم شکل گرفته بود و با هم قهر بودن و دیگه هم سمیه مرا از رفتن خانه خواهرم محروم کرده بود…
چند ماه گذشت اواسط دی ماه 96 یه روز خواهرم به محل کارم امد و از دیدنش خوشحال شدم و دو ماهی بود ندیده بودمش و نگران ازین بابت بودم خیلی ازدیدنش شاد بودم و از بابت همه چی از طرف سمیه من ازش عذر خواستم که خواهرم لب باز کرد و تا آنجا که توانست بد و بیراه به سمیه گفت که مقصر اوست و … بهم گفت فقط نفهمه که من پیشت بوده ام که شر نشه و اینکه میخوام یه چیزی برات بگم ناراحت نشی که گفتم نه بگو لطفا … گفت که من به زنت سمیه شک دارم و … که نذاشتم ادامه بده و گفتم میترا جان خواهشا نگو و درسته خواهرمی اما اجازه نمیدم درباره سمیه چنین بگی … گفت داداشم اول گوش کن و بعد حرف بزن … بهم گفت من از روز اول به سمیه شک داشتم چون یه زن بهتر رفتار زن دیگه ای را میفهمه و من از روز نخست شک به زنت داشتم که پنهانی کارهایی میکند اما هرگز جرعت نداشتم پیشت حرفی بزنم و مخصوصا این مدت که باهاش قهرم هربار خواستم چیزی بگم گفتم که میگی چون نفرت ازش داری چنین میگی … گفتم میترا جان ایا دلیلی برای این حرفت داری ؟ که گفت دلیل مهمی که نه اما خودت که میدانی همسایه روبرویی خانتان دوست قدیمی من است و چند روز پیش بهم گفت این زن داداشت چقدر با گوشی حرف میزنه و از صبح که داداشت سرکار میره میاد کنار پنجره روبه کوچه و مدام در حال گپ و قه قه خنده است و هر بارش بیش از 2 ساعت حرف میزنه و دوسه بار هم دیدمش که بعد اینکه داداشت رفته سریع میاد پایین و با ماشینش میره و … با اینکه این حرفها خیلی برام مهم بودن و بدجور ناراحتم کرد اما به روی خودم نیاوردم و بهش گفتم دیگه تکرار نکن و حتما با خواهر و مادرش حرف زده و همیشه هم برای خودم گفته که هربار مادرش زنگ بزنه یکی دو ساعت حرف میزنه ( الکی گفتم ) و از میترا خواستم این حرفها جای دیگه نگی و تمامش کن و خواهرم رفت … غم عمیقی داشتم و اگه این حرفها درست بود که داغان میشم و اما باز بخودم میگفتم امکان نداره سمیه چنین کنه …
چندین روز گذشت که این حرفها از ذهنم نمیرفت تا اینکه گفتم بذار خیال خودم و راهت کنم و یه روز از دوستی یه دوربین کانن داشت امانت گرفتم که تا 2 ساعت راهت فیلم میگرفت و شب همینکه سمیه رفت دوش بگیره تو اتاق کنار پنجره جا ساز کردم و درآن حتی از خودم متنفر بودم که دارم به زنم شک میکنم اما خوره بجانم افتاده بود و مجبور بودم جاساز کردم و صبحی ساعت یه ربع به 8 اماده سر کار بودم که تا همسرم وسایل صبحانه را آشپزخانه برد سریع تو اتاق رفتم و دوربین و روشن و دکمه زبط فیلم و زدم و رفتم و تا ظهری که سر کار بودم هزاران فکر و خیال تو سرم بود … نزدیک 4 ظهر تونستم برم دوربین را بردارم که خاموش کرده بود شارژش تمام شده بود و رفتم جعبه ماشینم انداختم و روز بعد سر کارم دوربین را به برق زدم و فایل زبط شده را به کامپیوتر انتقال دادم و شروع کردم نگاه فیلم … دنیای من به جهنم واقعی تبدیل شد یه ده دقیقه بعد من سمیه صداش میاد که داره حرف میزنه و با گوشیش کنار پنجره آمد تا چشمش به کوچه باشه و با دیدن گوشیش بدتر عذاب کشیدم که اینکه گوشی که من براش خریدم نیست و یکی دیگه است که پنهان کرده است گرم صحبت با پسری است که موبایل اصلیش زنگ میخوره و میبینه سریع گفت اشکان جان گوش دستت باشه همسرم داره به ان خطم زنگ میزنه و دقایقی با من حرف میزنه و با اشکان خان ادامه میده و کلش بحث سکشان هست شروع به یاداوری خاطرات میکردن و سمیه حرفی زد که داغان شدم که مجردی خوب کونم گذاشتی و من تا حالا به همسرم اجازه نداده ام جای کیرت را کیرش بذاره و میخوام فقط با یاد تو کونم و نگه دارم صدای سمیه ادامه داشت که میگفت ببین فردا پنجشنبه هست و همسرم سرکار نمیره و پس فردا هم جمعه است و صبح شنبه ساعت 9 حتما میام و منتظر باش و از هر چیزی حرف میزدن کاش میشد صدای پسره را هم میشنیدم گپشان ادامه داشت که ظاهرا دوربین شارژش تمام میشه و خاموش شده و حدود 45 دقیقه با هم حرف زدن … داشتم دیوانه میشدم از خدا مرگ میخواستم یعنی واقعا این سمیه همسر من است که داره بهم خیانت میکنه بلند شدم که خانه بیام و همه چی و نابود کنم که وسط راه کنار پارکی توقف کردم و به فکر فرو رفتم که تصمیمی دیگه گرفتم که این 2 روز با هر بدبختی شده تحمل کنم و شنبه چنین کنم … اکنون صبح روز شنبه است و دارم صبحانه میخورم و مدام به نقشه بسیار خطرناکی فکر میکنم که قراره تا یکی دو ساعت دیگه پیادش میکنم … شرمندم اعضای محترم انجمن کیر تو کس خیلی داغونم نمیتونم ادامه بدم این قسمت اول را الان میذارم و ایشالا قسمت دوم و چند ساعت دیگه مینویسم که من دست به کاری خطرناک زدم …
خاک پای همه شما

نوشته: نمیگم …

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها