داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

خیانت کردن

سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه . من اسمم پرهام هست . قدم ۱۸۳ هست ، وزن ام ۶۰ کیلو و ۲۱ سالم هست . یک خواهر دارم بنام نسترن . تقریباً هم قد من هست ولی کمی کوچکتر و ۳ شال از من بزرگتر هست . هر روز میره باشگاه و اندام زنانه اش خیلی خوبه که دهن هر مردی رو آب می اندازه . این داستان حقیقت ۱ ماه پیش برام اتفاق افتاد . خیلی با خودم کلنجار رفتم که ننویسم ولی آخرش حال روحیم اصلاً خوب نبود و دلم میخواست به یک نفر بگم که یکم از عذاب وجدان و تنفر ، خشمی که درونم نهفته است رو بگم .

چند روز پیش رفته بودم دانشگاه و با یکی از دوستان داشتیم در سلف دانشگاه غذا می‌خوردیم . یکم در مورد درس بحث کردیم و اونم از من چندتا سوال کرد و من هم جواب اون رو میدادم . خلاصه . من بعد از غذا خوردن راهی خانه شدم . رفتم خونه به مادر و خواهرم سلامی کردم و پدرم هم بعد از من اومد با اون هم سلام احوال کردم . رفتم دوش بگیرم چون چندروز بود نرفته بودم حمام . بعد از اتمام کارم در اومدم و موهام رو خشک کردم و … . نسترن هعی با گوشیش ور می‌رفت و ناخون هاش رو میخورد . من فهمیدم این از یک چیزی ناراحت هست و استرس بسیار شدیدی داره . خلاصه ازش پرسیدم که چیه ؟ چیزی شده . با لکنت جواب داد ن نه چیزی نیست . گفتم مطمعنی ؟ گفت اره خیالت راحت . گفتم باشه .

من میدونستم یک چیزی داره قایم میکنه . صبر کردم تا شب بشه و وقتی که گوشیش رو خاموش میکنه تا بخوابه وارد گوشیش بشم و ببینم چه خبره . خلاصه شام رو مادرم داد زد که بیاین و شام حاظره رفتم و دیدم نسترن هعی داره به پایین نگاه میکنه انگار یک چیزی شده بود که انقدر ناراحت بود . داشت غذا میخورد که هعی دستش می لرزید و قاشق از دستش افتاد . چشمانش گرد شده بود . خیلی ناراحت بود . بعد پدرم گفت که دخترم خوبی چی شده ؟ چرا دستات میلرزه ؟؟؟ گفت هی هیچی بابا چیزیم نیست . امروز رفتم باشگاه وزنه سنگین زدم دستام اینجوری شده . بعد پدرم اخم کرد گفت اینهمه میرن ورزش دستشون نمیلرزه تو یکی دستت میلرزه . گفت آره بابا هیچی نیست بعد گفت نمیدونم هالتر اگه اشتباه نکنم زدم اینجوری دشه . پدرم هم سر در نیورد و قبول کرد . من فهمیدم بهونه اش چرت و پرته ، بنابراین قبول نکردم و منتظر نقشه خودم شدم تا موقعی که نسترن بخوابه و به من سر از قضیه در بیارم .
بعد از شام ساعت تقریبا ۹/۱۰ بود که کم کم برای خواب داشتیم آماده می شدیم . من و خواهرم نسترن اتاقمون و تختمون یکی بود از این تخت دو طبقه ها منظورمه . و اون یکی اتاق هم برای پدر مادرم بود اونا تخت دو نفره داشتن .

ساعت تقریبا ۱۱ شده بود و من بیدار بودم . الکی خودم رو به خواب زدم . و دیدم نسترن بعد از ۲۰ دقیقه گوشیش رو گذاشت زیر تخت و من طبقه بالا بودم و من رو نگاه کرد که ببینه خواب ام یا نه . دید که من خوابیدم خیالش راحت شد و پتو ای کشید رو خودش و شروع کرد به خوابیدن . بعد از ۲۰ ثانیه دیدم یه صداهای ریزی میاد و دیدم نسترن داره گریه میکنه و اونم خیلی سعی میکرد تا صداش نیاد .
من ناراحت شدم و در فکر فرو رفتم که ببینم ، یعنی چه اتفاقی می‌تونه براش افتاده باشه که آدم نتونه در چشم های کسی نگاه کنه و انقدر شکسته بشه . خیلی صبر کردم دیدم نخیر خانم خوابش نمیگیره . و در همین حال به خواب فرو رفتم . بعد از چند ساعت خوابیدن نصف شب بیدار شدم و دیدم ساعت ۳:۴۰ دقیقه بود . بیش از هرچیزی سعی کردم گوشی نسترن رو بردارم و ببینم .
خلاصه گوشیش رو روشن کردم و اولین چیزی که به ذهنم رسید اینستاگرام و واتساپ بود رفتم . داخل اینستاگرام و دیدم یه آقای بنام محمد صالحی به خواهرم پیام داده بود که چندتا پیام نوشته بود بیا واتساپ. مرد جوانی بود و تقریبا ۲۵ ساله بود و زیرش نوشته بود
دانشجوی همون دانگشاهی که نسترن بود !!! من فکر کردم که این چرا خواسته برن واتساپ .
رفتم واتساپ دیدم نوشته سلام جنده خانوم و یه علامت خنده فرستاده بود و من خیلی عصبی شدم رفتم یکم پایین تر .دیدم نوشته اینم فیلم ات ببین از خود لذت ببر . تازه فهمیدم نسترن چه دست گلی به آب داده . دیدم با این پسره تو کلاس داشته با دست و پای بسته شده خواهرم . داره پسره مجبورش میکنه که کیرشو بخوره و آبشو بریزه رو صورتش . نسترن تو فیلم دست پاهاش به میز بسته شده بودن . و تو فیلم دیدم سوتین نصرتی بنفش رنگ بود از اینایی که اسپرت بودن و ورزشی بودن . دیدم پسره وحشی یه چک به نسترن زد و اون گریه کرد و من خون جلوی چشمام رو گرفته بود .
همون سوتین رو رو پسره با دستش گرفت و اون رو جر داد و خرابش کرد و برای اولین بار سینه های خواهرم رو دیدم . سینه های تو پر و گوشتیش پرید بیرون و نوک صورتی اش معلوم شد . بعد دیدم خواهرم هعی میگفت محمد تروخدا ولم کن برم هعی گریه میکرد .
تروخدا و تروخدا هاش شروع شد . دیدم که پسره کیرشو در آورد و گذاشت تو دهن خواهرم و اذیت شدن خواهرم رو به چشم دیدم بعد فیلم یه کات خورد موقعی که آب پسره اومد ریخت رو صورت خواهرم و دست پای خواهرم رو باز کرد و گفت جنده خانوم بفهمم به کسی گفتی فیلمتو برای استادات میفرستم تا اونام ترو بکننت و میخندید . بعد از اون فیلم دیدم نوشته آبرو تو میبرم . خواهرم نوشته بود عوضی آشغال چیکار کنم ولم کنی . نوشته بود فردا یعنی همین روز ساعت ۴.۵ بیا دانشگاه من کلید گرفتم میخوام برام ساک برنی و گرنه آبرو واست نمیذارم و به همه میگم چه جنده وحشی ای هستی . بعد نسترن نوشته بود نه .امشب خودکشی میکنم . دیدم پسره نوشته بود خود دانی نیای آبروت میره . خودتم بکشی یه جنده میمره بهتر فدای کیرم بشه . بعد علامت خنده چندتا پشت سر هم گذاشته بود . من گوشیش رو خاموش کردم و گذاشتم جای قبلی و دیدم ساعت ۴.۳۰ صبح بود . با خودم نمی تونستم گریه های خواهرم رو فراموش کنم و از یه طرف سینه هایی که دست اون پسره افتاده بود و بدنش رو کبود کرده بود . خلاصه با هزار ایکاش و ایکاش خوابیدم .

صبح بلند شدم و زنگ زدم به دوستم و گفتم به استادمون بگه من امروز نمیام کار برای یکی از خاله هام پیش اومده و فوت کردم من نمیام . دوستم گفت باشه و خدابیامرزه برات سوالا رو میفرستم . تشکر کردم و خداحافظی . ساعت ۹ صبح بود صبحانه خوردن رو شروع کردم و رفتم بیرون تا ضایع نشه که من نرفتم دانشگاه .
رفتم بیرون و نشستم داخل یک پارک نسبتا شلوغ . اولش فکر کردم بدجوری عصبی شدم و خون جلو چشمام رو گرفته بود . شروع کردم به گریه کردن . تصمیم گرفتم اون پسره رو امروز پیدا کنم . رفتم اینترنت و سایت انجمن کیر تو کس داستان هایی درمورد مزاحمت ناموس رو خوندم . دیدم که نباید رحم کرد . چون رحم کنی بدتر میشه و سوئ استفاده از ناموس آدم بیشتر میشه . رفتم بیرون از پارک سوار ماشینم شدم و یه غذا خوردم . و صبر کردم تا ساعت ۴.۵ فرا برسه
. رو به روی دانشگاه ۵۰ متر پایین تر پارک کردم و دیدم خواهرم از دور داره میاد . پیاده شدم و خیلی نامحسوس رفتم جوری که کسی متوجه نشه . نقشه دانشگاه اینجوری بود که دو تا. ساختمون جدا از هم بود که هر کدام از همدیگه ۲۰۰ متر فاصله داشتن . دیدم خواهرم رفت تو ساختمون اولی و من هم پشت سرش رفتم و از ترس اینکه نفهمه کفش هام رو در آوردم و با جوراب از روی پله ها راه رفتم . دیدم خواهرم رفت تو یک کلاس و من هم رفتم کلاس پشت اون تا نفهمه . دیدم در قفله و کلاس بعدی رو چک کردم . دیدم اونم قفل هست . چند قدم اونور تر دیدم که یه سطل آشغال بزرگی هست . درشو باز کردم . و چیزی داخل نبود جز پلاستیک سیاه پلاستیک رو گره زدم و پریدم تو سطل آشغال و در سطل آشغال رو گذاشتم جوری که به راهرو دید کامل داشته باشم . بعد از چند دقیقه . دیدم یه پسر قد یلند شبیه به همون عکسی که بود وارد شد . اسم نسترن رو هعی داد میزد . و نسترن اومد بیرون با سر. و به پایین گفت اینجام بیا . من توی دلم میگفتم می‌کشمت مادرجنده . جوری که مرغای آسمان به حالت گریه کنند . از سطل اومدم بیرون . و گوشم رو به در کلاس گذاشتم . صدا می اومد که میگفت خب جنده خانوم امروز برات وازلینم خریدم که میخوام از کون بکنمت . آخه حیف نیست تو دست یکی دیگه بیفتی تو برای منی کار تمومه اینا ‌
بعد گفت بشین اونجا . و پشت سرت به من بکن .شنیدم دارن لباس هاشون رو در میاورند . و گفت بزار چربش کنم راحت بره تو کون تنگت . یه صدای لیسیدن هم میومد میگفت جون جون . چه سوراخ سفیدی داری ‌‌ آخ اخ فداش بشم. بعد همین که صدا شالاپ اومد گذاشتم یکبار دیگه اینکار رو انجام بده . کمر بندم رو در آوردم . دور دستم دایره کردم . دره کلاس رو با لگد باز کردم . یدونه محکم زدم تو کمر پسره . لخت عریان بود .گفت میسوزه میسوزه . دوتا فحش خواهر و مادر هم مارو مهمان کرد . یک دونه دیگه محکم تر از قبلی زدم تو کمرش . بلند داد زد میسوزه میسوزه . دیدم خواهرم سریع خودشو جمع کرد رفت یک گوشه اون کلاس نشست . افتادم رو پسره . دوتا چک بهش زدم . با دوتا انگشت ام چشمانم رو نشون دادم گفتم . حرومزاده به چشمام نگاه کن . به چشم هام نگاه کن . دوباره یک چک دیگه بهش زدم و گفتم زنا زاده حرامی مگه با تو نیستم به چشمام نگاه کن . گفت تو کدام خری هستی دیگه . گفتم من داداش نسترن ام . امروز پدرتو در میارم . بیشرف حرام زاده . کاری میکنم از نان خوردن بیافتی . صورتوش با دست ام گرفتم محکم فشار دادم . فوری گوشی رو دادم به خواهرم گفتم زنگ بزن پلیس . گفت اخه . داد زدم گفتم زنگ نزنی به بابا میگم . اون وقت دیگه خودت میدانی چی میشه . سریع زنگ زد و گفت ۱۰ دقیقه میرسیم . پسره رو از گردن گرفتم هعی میزدمش هعی میزدمش . گفت آخه برای چی میزنی . گفتم خفه شو بیشعور تا نکشتمت برو خدات رو شکر کن حرام زاده . بعد گفت آخه تو رو چه به داشتن همچین خواهری . خارکصه . من با مشت زدم به یکی از بیضه هاش فهمیدم بد دردش گرفته . یک لحظه پاشد که مثلا آی درد دارم بابد بایستم. دیدم داشت در میرفت پاش گیر کرد به میز با سر خورد زمین و لبش دهانش پر از خون شد . از پشت دست هاش و پا هاش رو با رو سری بستم . انقدر عصبی بودم . فقط پس گردنی میزدم . گفتم زندگیت رو تمام میکنم ازت همه چیز رو میگیرم . گریه کرد افتاد به غلط کردم گوه خوردم . پلیس اومد . اون هم دوتا چک خوابوند تو گوشش بردش تو ماشین . پلیسه ازم چندتا سوال پرسید نسبتت با این خانوم چیه و اینا یهتون زنگ میزنیم . رفتیم خونه . خواهرم همش تو ماشین سرش تو ماشین روی شانه من بود و گریه میکرد .
برای پدر مادرم تعریف کردیم هعی گریه میکرد . پدرم آخرش بهم گفت خدا خیرت بده پسره حرامزاده رو گرفتی هرچی باشه حتی اعدام هم من رضایت نمیدم . گفتم پدر اگر تو رضایت بدی من نمیدم .

خلاصه شب شد . اون شب هیچکس شام میلش نبرد . خواهرم اومد بخوابه گفت میشه بیای پایین با لحن گریه و بغض . گفتم باشه . رفتم . و من رو بغل کرد . گفت خیلی ازت ممنونم اگر نمیوندی معلوم نبود چه بلایی سرم اومده بود تاحالا . و به شوخی گفتم مثلا ورزشکاری باید طرف رو میزدی نامردی نکرد . یدونه آروم زد تو سرم و خندید . و منو بغل کرد . و پیش هم دیگر خوابیدیم . تا صبح من رو بغل کرده بود . چند ماه بعد پسره به حبس ابد و یک روز محکوم شد و اون تا آخر عمرش افتاد زندان .

امیدوارم همچین اتفاقی برای هیچکس نیافته .

نوشته: پرهام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها