داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

روی زمین زیباتر از تو نیست…

اونشب وقتی نشست و درِ ماشینو بست باهاش یه حجم عظیمی از سرمای اول دی ماه اومد داخل .
{نمای داخل ماشین : سکوتِ مهتاب . سکوتِ من . ضبط روشن و حزنِ غریبِ صدای فریدون فروغی: پشتِ این پنجره ها دل میگیره / غم و غصه ی دلو تو می دونی / وقتی از بختِ خودم حرف میزنم / چشام اشک بارون میشه تو می دونی / عمریه غم تو دلم زندونیه …}

به اینجای ترانه که رسید ، بغض مهتاب شکست و اشکهاش روی گونه هاش سرازیر شد .
سهم من از این عشق همین تماس های چند هفته یک بار بوده که (( مازیار میشه ببینمت. میشه بریم بیرون . حالم خوب نیست.)) به هر حال این هم سهمِ سخاوتمندانه ای برای منِ مفلوک بوده . در انحصار من که نیست، آزادی عشق برای همه ، حتی به قدر شنیدن گریه هاش و دیدن اشکهاش .

_مهتاب من چرا هر بار که تورو می بینم انقدر شکسته و غمگین باید باشی ؟ حیف چشمهات نیست؟
دلت به من نمی سوزه که هر بار تورو اینطوری میبینم چند روز توی کُمام انگار؟ مگه رامین چیکارت میکنه اینطوری میشی هر بار؟

_اسم لجنشو نیار مازیار . اینبار دیگه آخرین باره . دیگه همه چی تموم شد . چند بار از روی دستش نگاه کرده بودم وپین گوشیش رو یاد گرفتم . امشب وقتی حموم بود گوشیشو باز کردم و رفتم تو گالریش . گالریش پر بود از عکساش با یه دختره . توی همه ی حالتهای لخت و نیمه لخت با هم عکس داشتن . {بغض گلوی مهتاب رو میگیره} میشه راه بیفتیم ؟

{شب . خیابان های خیس و خلوت تهران . ماشین در حرکت . ضبط روشن و صدای روح بخشِ هایده ، ترانه سوغاتی : وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد…}
_من چقدر بهت گفتم که به من فرصت بده . چقدر گفتم رامین اونی نیست که نشون میده ، که اینا همش یه نقابه مهتاب…
_اَه هر بار این حرفارو میزنی مازیار ، فقط حالمو بیشتر خراب میکنی . بارها با هم صحبت کردیم و گفتم بین من و تو یه دوستی بزرگ و قشنگه ولی بیشتر نخواه از من . من تورو اندازه ی دنیا دوست دارم ولی به عنوان یه دوست به عنوان کسی که همیشه می تونم روش حساب کنم که همیشه هوامو داره . ازدواج من با رامین اشتباه بوده ولی از کجا معلوم اگر بین من و تو اتفاق می افتاد ، نمی تونست اشتباه باشه ؟
تو بهترین رفیق منی ، اگه تو نبودی نمی دونستم چیکار کنم مازیار ولی نزار این چیز خوبی که بینمونه با زیاده خواهی مون خراب بشه . من و رامینم زیاد خواستیم و اینجوری شد . حالا اینارو ولش کن اگه کسی رو میشناسی که شراب داشته باشه میشه بریم بخریم دو تا گلاس با هم بخوریم؟ دلم می خواد همه چی رو فراموش کنم. مغزمو بیارم بیرون و از روش چرک ها رو پاک کنم . می خوام همه ی زندگی رو بالا بیارم. بعدم آخر شب اگه بتونی منو برسونی خونه ی مامانم خیلی لطف میکنی . می خوام صبح برم دادخواست طلاق بدم. هیچوقت این محبت هاتو یادم نمیره مازیار.

_خودم خونه شراب دارم ولی می دونی که من خیلی وقته مشروب نمی خورم ؟ برعکسِ تو من با مشروب فراموش نمی کنم. اتفاقا همه چیز یادم میاد. همه روزایی که با هم داشتیمو یادم میاد . ولی مهتاب یه صحنه ای که توی ذهنم همیشه موقع مستی تکرار میشه اون روزیه که با بچه های کلاس رفتیم پلِ خواب . یادته سهیل گیتارشو آورد و برامون خوند ((عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم…))

_آره توام عین کسایی که رفتن سینما زل زده بودی بهم و معذبم کردی مازیار . اینارو ولش کن شراب رو هستی یا نه؟
_توی خیابونای این مملکتِ لجن زار مست کردن مثل اینه بدون گارد بری وسط رینگِ بوکس…
_کی گفت تو خیابون ؟ یه پارکی جایی پیدا میکنیم. تازه مستم قرار نیست بکنیم.
_چه فرقی میکنه؟!
_مازیار کسی خونه ات اگه نیست بریم اونجا . ببخشید اینو میگم تو به من ثابت شده ای ولی می دونی که قرار نیست اتفاقی بینمون بیفته ؟ بعدم دوست دارم ببینم خونه ی پسر مجرد 32 ساله چه بازار شامیه .
_باشه . بزار یجا وایستم یکم شکلات برات بگیرم . یادمه میگفتی واسه مزه شکلات دوست داری…

{نمای داخل آپارتمان : من و مهتاب نشسته روی کاناپه . روی میز عسلی شیشه ی نصفه ی شراب . صدای کمِ اسپیکر آوازِ اِبی (( کدوم شاعر کدوم عاشق کدوم مرد / تورو دید و به یاد من نیفتاد…)) }

_برای منِ اولیشو سبک بریز مازیار . اولیش همیشه سخت ترینشه .
_مهتاب می خوام تو برامون بریزی امشب . منم انقدر تو همه ی جمع ها ساقی شدم دیگه خسته ام.
_آخه…
_چیه نکنه اینم زیاده خواهیه ؟
_مازیارِ من ببخشید که توی ماشین اونطوری گفتم . باشه بزار من برات بریزم . اولین سلامتی رو تو بگو.
_من جز سلامتیِ تو نمیگم مهتاب…
_قربونت بشم من . می دونی مازیار یه وقتا فکر میکنم تو بهترین مردی هستی که دیدم . خوش بحال اون دختری که برای تو باشه .
_باز شروع کردی ؟ نمی خوام هیچ کسی مال من باشه . از میم تا تِ مالکیت متنفرم. تو درک نمی کنی وقتی کسی که دوسش داری برات همچین آرزویی می کنه چه حالی میشی…

_تو هنوزم منو دوست داری ؟ بعد اینهمه بد بودنم.
_همیشه دوستت داشتم . یه جایی می خوندم ماهیا وقتی میمیرن بوی دریا میدن . چون وقتِ مرگ دلتنگ دریان . هر کسی وقتی میمیره بوی دلتنگی هاشو میده . من اگه بمیرم بوی تنِ تورو میدم.
_آخ تو آخر منو میکشی با این حرفات مازیار. مهتابت بمیره که دل تورو شکوند…
_مهتاب میشه یبار دیگه با هم باشیم ؟
_من یبار به عشقت پشت کردم . الان ضعیف و افسرده و زخم خورده ام . حتی با این حالم منو می خوای ؟
_همیشه مهتاب… همیشه. روی این زمین زیباتر از تو نیست.

{صدای اسپیکر خاموش می شود ، مهتاب روی مبل به من نزدیک تر میشود . آنقدر نزدیک که نفس هایش به صورتم می خورد . دوباره اسپیکر پخش را از سر میگیرد . این بار صدای خش دارِ سیاوش قمیشی : من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم / واسه عشقبازی موجا قامتم یه بستر نرم… }

لبهای گرم و سرخش رو آروم روی لبهام گذاشت و منو بوسید .
_مازیار میشه حرفمو پس بگیرم؟
_کدوم حرفتو عزیزترینم؟
_اینکه بینمون امشب اتفاقی نمی افته…
_اصل اتفاقا توی قلب من داره می افته .
_قربون قلبت مهربونم . کاش لیاقت اینهمه مهربونیشو داشتم .

آروم با انگشتهای بلند و کشیده و با ناخنهای سرخِ آتیشش دکمه های پیراهنمو باز کرد . دستهام روی لباسهاش که همیشه حایل بین من و مهتاب بود داشت می رقصید . آروم و آروم دکمه های مانتوشو باز کردم. کاش این لحظه تا ابدیت ادامه داشت…

{چند لحظه بعد . فضایِ داخل اتاق خوابِ من . من و مهتاب با لباس های زیر روی تخت . هنوز صدای سیاوش : زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد / برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد… }

پشتش رو به من و روشو به آینه ی میز اتاق خواب کرد .
_دوست دارم نگام کنی وقتی سوتینم رو باز میکنی مازیارم .
_می دونی که چقدر حشریم میکنه دیدن سینه هات .
سینه هاش ، مثل اولین سینه هایی که در باغ عدن یهوه آفرید ، درخشان و حقیقی بود .
آروم انگشتهای شصتمو بردم از پهلو و شرتش رو آروم از پاش در آوردم . توی گوشش خوندم (( وقتی حواست هست زیبایی / وقتی حواست نیست زیباترینی / حالا حواست هست ؟ ))
گفت حواسم هست و در حالتی که هنوز روش به سمت آینه بود و پشتش به من دستش رو برد وشرتم رو از پام آروم آروم در آورد .
برگشت به سمتم و تابی به موهای لختش داد و قامت کشیده اش رو روی تخت دراز کرد .
از زانوهای سفید و لاغرش شروع کردم به بوسیدن و بالا رفتن . هر وجب از پاهاش رو هزار بوسه میزدم. رون هاشو انقدر بوسیدم و مک زدم که جایِ مُهرِ لبهام روشون موند.
آروم لبهام دروازه ی بهشت لای پاهاش رو حس کرد . چند بار زبونم رو از پایین به بالا روی کُصِ سفید و صورتیش کشیدم .
_آه بیشتر مازیار بیشتر
پاهاشو بیشتر از هم باز کردم و زبونم رو لای لبهای صورتیِ کُصش به بازی درآوردم . آروم کصش رو بو میکردم. کاش بوشو تا ابد میشد توی مغزم نگه دارم . زبونم رو که روی چوچولش کشیدم یه آهِ بلند کشید. لای لبهای کصش رو میک میزدم وشوریش داشت دیوونم میکرد . هم داشت لذت میبرد و هم آروم می خندید . از اون خنده ها که توی باغ عدن حوا زیر آدم میکرد . زبونم رو از توی کصش پایین تر آوردم و روی سوراخ کونش چرخوندم . سوراخِ کونش انگار که ضربان داشت .

_آه . کیرتو می خوام مازیار . امشب جرم باید بدی . مثل قدیما منو بکن . آه تو شوهر منی …

سر کیرم رو توی دست هاش گرفت و برد به سمت لبهای سرخش . نوکش رو چند بار بوسید .
این کیرِ بزرگ و ضمخت برای چنین لبهایی اصلا عادلانه نبود . لیاقت اون لبها تا ابد بوسیده شدن بود .
من حالا دراز کشیده روی تخت و کیرِ من روی لبهای داغِ مهتاب . آروم شروع کرد به خوردنش . صدای دهنش وقتی داشت برام میخورد رو به سمفونی های بتهوون ترجیح میدادم. داشت برام میخورد و بی وقفه آب دهانش ترشح میشد و از روی کیر من می لغزید و به روی تخت می ریخت .
آروم دستمو به موهای بلندش گرفتم و عقب جلوش میکردم و از صدای لِق لِق دهنش مست تر شده بودم.
چشمهاشو میدیدم که وقتی کیرم توی دهنش بود سرخ و آتیشی شده . دیگه وقتش بود .

خوابید روی تخت رو به روی من . مچ پاهاش که پوشیده از جوراب شیشه ایش بود رو گرفتم و آروم پاهاشو باز کردم . ترکیبِ سفیدی و کشیدگی پاهای مهتاب وسیاهی جوراب بلندش ترکیب دیوانه واری بود. مثل ترکیب سیگار و روز برفی زمستان . یا مثل بوسه زیرِ بارونِ پاییز .
کیرم رو چند بار روی لبهای صورتی و نرم و آبدارِ کصش کشیدم و به اشارتی رفت تو .
_آه . جرم بده مازیار . کصمو آتیش بزن…

شروع کردم عقب جلو کردن و مهتاب نازبالشم رو روی صورتش گذاشته بود و برای اینکه صدای آهش رو همسایه ها نشنون توی بالش آه می کشید . گرمای کصش مثل گرمایی بود که جنین در رحمِ مادر احساس می کنه.
هر چی بیشتر تلمبه میزدم کصش داغ ترو خیس تر میشد…
در حین عقب جلو کردن کیرم ، خم شدم و نوک سینه هاشو به دهن گرفتم . طعم گسِ نوکِ سینه هاش طعم خرمالوی نیمه رسیده ای رو میداد که دهن رو جمع میکنه .می خواستم شیره ی روحش رو از نوک سینش بیرون بکشم . وقتی داشتم تلمبه میزدم و سینه هاشو می مکیدم ، سرش نزدیکِ گوشهام بود وصدای آه کشیدنش و خندش توی سرم میپیچید . مثل پیچیدن صدای گراسیاس آلا ویدای مرسدس سوسا.
تلمبه هامو شدید تر کردم و سینه های نسبتا بزرگش تکون های شدیدی می خورد . تنش خیس عرق شده بود و تنِ من هم. بوی تنِ عرق کرده اش رو توی مشامم می کشیدم به این امید که تا ابد بتونم توی حافظه ی احساسم نگهش دارم.
سرمو بین سینه هاش گذاشتم و چند بار بو کشیدم .
آیا ایزد هم لای سینه های ایزد بانوی آفتاب رو به وقتِ زایش و آفرینشِ جهان اینطوری بو کشیده بود ؟ نوک سینه هاش سفت و برجسته شده بود وجوری سینه هاش تکون می خورد که بصورتم برخورد میکرد . با تمام وجود داشتم میکردمش و تلمبه میزدم . دیگه صدای آه کشیدنش بلند تر و دورگه تر شده بود .
سرم رو بالاتر بردم و لبهاش رو به دهن گرفتم . مثل بچه ای که سینه مادر رو به دهن میگیره و وجود و بقاش به این بستگی داره لباش رو می مکیدم . خیسی زبونش توی دهنم قلبمو مچاله کرده بود . صدای تلمبه زدنم شدید شده بود . دلم نمی خواست تا ابد آبم بیاد . این لحظه خودِ زندگی بود .
لبهای داغش رو گاز میگرفتم و اونهم لبهای من رو گاز میگرفت . سینه هامون چسبیده بود به هم و قلب هامون گویی در بدن همدیگه می تپید.
سرعت تلمبه هام رو کم کردم ولی ضربه اش رو قوی تر کردم که حس کردم مهتاب داره آروم می لرزه .
_پاره ام کن . کصمو جر بده . آتیشم بزن مازیار. عین یه جنده منو بکن.
و صداش کاملا می لرزید و دو رگه شده بود.
لرزش هاش بیشتر شد و لحظه ای کوتاه انگار که از هوش رفت و تشنج کرد و این لرزش هاش چنگ به قلب من مینداخت.
در لحظه ای که مهتاب می لرزید و ارضا میشد انگار تمام وجودم را از توی کیرم بیرون می کشیدند و در لحظه ای تمام وجودم لرزید و آبم توی کصِ مهتاب خالی شد .
برای چند دقیقه شاید جهان ایستاده بود و ما توی بغل هم در همون حالت موندیم .
بعد شروع کردیم همدیگرو بوسیدن و لبهای هم رو خوردن.
_همه کسمی مازیار. هیچوقت ترکت نمیکنم . تو مرد منی تا ابد…
_همیشه عاشقت خواهم بود مهتابِ من .
براش خوندم : دچار باید بود/ دچار یعنی عاشق / و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهیِ کوچک دچارِ آبیِ دریای بیکران باشد .
گفتم بهش که تو دریای بیکرانِ من مهتاب.
و آروم هر دو زیر پتو خزیدیم و به خواب رفتیم…

صبح با سرگیجه و سردردی توامان از خواب بیدار شدم و با چشمهای نیمه بسته به دورم دست کشیدم و مهتاب نبود . سراسیمه بیدار شدم و تمام آپارتمانم رو لخت گشت زدم و نبود…
گوشی تلفن رو برداشتم و دیدم یک پیام بی پاسخ :

(( سلام مازیار . بابت اینکه دیشب اومدی دنبالم خیلی ازت ممنونم و بابت شبی که داشتیم و اتفاقایی که افتاد اصلا نمی خوام سرزنشت کنم . خود من هم مقصر بودم و ایده ی مشروب اونم وقتی روحم خسته و شکسته است ایده ی خوبی نبود . اتفاقایی که افتاد و شبی که گذروندیم و حرفایی که زدیم رو فراموش کن . صبح با رامین صحبت کردم و با همه نفرت و خشمی که ازش دارم وقتی پشت تلفن گریه کرد و گفت به پات میفتم و امیدوارم یه فرصت بهم بدی دلم سوخت براش. می دونی قسمم داد به امام حسین که ببخشمش و خودشم قسم خورد آخرین اشتباهش باشه. گفت این مریضی هرزگی رو درمان میکنم . گفتم شاید بشه بهش فرصتی داد و نه اینکه خیلی راحت ببخشمش ولی شاید بشه در این مورد گفتگو کرد . به هر حال اون بهم خیانت کرده الان منم به اون خیانت کردم . دیشبو بزار رو حساب مستی و زخم خوردگیم. بزار دوباره بتونیم با هم دوست بمونیم…))

در پاسخ برایش نوشتم :
(( من برای تو گفتم که تمام سلول های تنم تو رو میپرستن و تو از خیانت به رامین برام گفتی . من خودم رو تماما وقف تو کردم و قلب و تنم رو در اختیار تو قرار دادم و تو گفتی تنها با من دوست بمان . من برایت آئورای کارلوس فونتس را خواندم و تو از قسمِ امام حسینش گفتی . تمامِ کوچه ها و خیابون هایی رو که با تو رفتم ، تمام شعرهایی که توی گوشِت خوندم و تمام دوست داشتنم رو حیف کردی…دیگه چیزی بین من و تو نیست . نه دوستی و نه عشق. برای همیشه خداحافظ.))

اسپیکر رو روشن کردم و سرم رو بین زانوهام گرفتم و اتفاقی ستّار شروع به خوندن کرد : (( اما خیلی دیر دونستم تو فقط عروسکی / کور و کر بازیچه ی باد مثل یه بادبادکی / دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم / تورو خیلی دیر شناختم وقتی که تموم شدم…))

پایان

نوشته: Mazyartx

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها