داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بابا ! دخترت هرزه نیست

 دخترم غزل از همون بچگی هاش شیطون بود . اون تنها فرزندم بود و بعد از اونم دیگه خدا بچه ای به ما نداد منم دیگه زیاد کاری به کارش نداشتم .مامانش غزاله پرستار اتاق عمل بود . کارش از اوایل بعد از ظهر شروع می شد تا اوایل شب  ادامه داشت . منم که رئیس اداره ای بودم و بعد از ظهر ها خونه بودم . دخترم که دیگه حسابی شده بود بابایی . تا بچه بود یه امر طبیعی بود که خودشو بهم بچسبونه و منم زیاد باهاش ور می رفتم . با جوجوهاش بازی می کردم . تن و بدن سفید و تپلشو انگولک می کردم . قلقلکش می دادم و اونم خوشش میومد .دوست داشت همیشه پیش من بخوابه . حتی وقتی که بزرگتر شده بود به این کارش ادامه داد ولی مادرش دیگه افتاد با هاش دعوا که دختر تو بزرگ شدی و این کا را چیه ..  شبا رو ولمون کرد ولی بعد از ظهر ها دیگه دست از سر من بر نمی داشت .خلاصه وقتی هم که از سن بلوغ گذشت و یه اندامی واسه خودش پیدا کرد و  از حالت بچگی و نوجوونی خارج شد بازم با پوشیدن لباسای فانتزی و نشون دادن اندام خودش سعی داشت جلب توجه کنه . . اولین بار وقتی احساس خطر کردم که اون تازه رفته بود دبیرستان و کنارم خوابیده بود .  در حالت خواب و بیداری بودم که حس کردم یکی داره صدام می کنه . فرضو بر این قرار دادم که خوابم و جوابشو ندادم . ولی غزل خودشو بهم چسبونده دستشو گذاشته بود رو شورتم و با کیرم بازی می کرد . .. بازم شک کردم که خوابم یا بیدار . ولی طوری که دخترم نفهمه خودمو نشگون گرفنم و  دستمو به کیرم چسبونده و حس کردم که شق شده ولی تمایلی به این نداشتم که به دخترم به عزیز تر از جونم جسارتی کنم . اون وارد یک بحران شده بود . مخصوصا این که من هنوز چهل سالم نشده بود و خیلی هم خوش تیپ بودم و ده سالی رو هم از سنم کوچیک تر نشون می دادم . اونم وقتی کنارم دراز می کشید تا بالای پاش و قسمت شورتش کا ملا لخت بود . یه بلوزیا تاپی تنش می کرد که حداقل نصف سینه شو نشون بده . خودشو می چسبوند به من و دستشو دور کمرم حلقه می زد. راستش منم از این حرکت و حالتش خوشم میومد و بعد از ظهر ها بدون اون خوابم نمی گرفت و عادت کرده بودم که مادرش هم شبا همین سبک رو روی من پیاده کنه . اون روز خیلی ناراحت شدم . . . دخترم اندام تپلی داشت . پشت رون پاش و باسنش همه سفید .. صورتش هم  گرد و سرخ و سفید و تپلی بود . موهای صاف و بلند اونو نمی ذاشتم که کوتاهش کنه . چون خیلی بهش میومد . . یه روز رفته بود حموم ازم خواست که بیام و کمرشو واسش لیف بزنم . -دختر تو بزرگ شدی . زشته -مگه تو غریبه ای بابامی . -کدوم پدر واسه دخترش همچین کاری می کنه که من انجام بدم . -همون پدری که یه بچه داره و همونم دخترشه . بیا بابا سامان من .. . خیلی ضربتی پشتشو لیف زده می خواستم برم -بابا من دستام درد می کنه . پایین ترشم بزن -زشته غزل .. دستشو از پشت به شورتش رسوند و تا نصفشو تونست پایین بکشه . -بابا بقیه شو تو بکش پایین . مگه می شد بهش نه گفت . سوتینشو هم که خودم در آورده بودم . . چقدر رشد کرده بود . کونش تپل تر شده بود . سینه هاش هم کمی درشت تر شده و نمی دونستم که این دختر چه نقشه ای توی سرش داره . لاپاشو باز کرده بود و از پشت شکاف کس و کونش به خوبی مشخص شده بود . مادرش بهش عادت داده بود که تا زیر ناخنشم بشوره . اون ولم نمی کرد اگه لاپاشم نمی شستم . سریع کف دستمو گذاشتم روچاک کونش و لاپاش و رد شدم .-بابا این چه وضعشه من چند بار بگم دستم به پشت سرم نمی رسه . بد خوابیدم درد می کنه -هر دو تا دستت درد می کنه;/; -آره . صورتش سرخ شده بود . حالت طبیعی نداشت . حس کردم بدنش داغ شده . رو کرد طرف من  . -بابا بهت یاد بدم ;/; -این چه طرز صحبته غزل . تو باهام این جوری حرف نمی زدی . حالت غیر عادی نداشت . من فقط یه شورت پام بود و اون کاملا لخت بود . -بابا تو اصلا دوستم نداری . درکم نمی کنی . دستشو رسوند به شورتم . اونو کشید پایین . خودمو عقب کشیدم ولی چهره مصممشو که دیدم دچار استرس خاصی شدم -غزل چیکار داری می کنی -می خوام نشون بدم چه جوری میشه تن یکی دیگه رو شست -تو که دستات درد می کرد -بابا حواست نیست ها من دارم از روبرو کار می کنم . لیف عاج دارو گذاشت رو کیرم . -زشته غزل اینو بنداز دور! پدرمو در آورد . یه نگاهی بهم انداخت و کیرمو گرفت تو دستش و با اون کف صابونی که روش بود شروع کرد به مالوندنش .. با این که از نفس کارش خوشم نمیومد ولی در اثر لذت زیاد کیرم شق کرد و حس کردم که آبم داره خالی میشه .. -نههههههه نهههههههه نکن غزل عزیزم زشته .. ولی آبم ریخت توی دستش .. خواستم فکرشو به جای دیگه ای ببرم . -عزیزم از بس مالوندی صابون چقدر غلیظ شد -داری بچه گول می زنی بابا ;/; من وقت دانشگاه رفتنمه .اولین باریه که این آبو …آب هوس مرد رو از نزدیک می بینم . پدر دخترای هم کلاسم بیشتر از بیست نفرشون از اونایی که باهام صمیمی ان همه شون اینو دیدن ولی نه مال باباشونو .. -کار خوبی کردند ;/; -نمی دونم ولی دخترا هم مثل پسرا مثل مردا آدمن ;/; حالا تو هم دوست داشتی که من برم دنبال یه پسر غریبه ;/; -دلیل نمی شه که هر کاری که بقیه انجام دادن تو هم انجام بدی .. خودشوبهم چسبوند . لباشو رو لبام قرار داد و سینه ها شو رو سینه هام . کیرم روی  ورم بالای کسش قرار گرفت . اون قسمتو به کیرم می مالوند .. بابا هر کاری دوست داری با هام انجام بده . ولم نکن . منو دست پسرا نده .. بابا من می خوامش .. از حال رفته بود . نمی دونستم چیکار کنم . -بابا کسمو بمال .. بمال .. وسوسه شده بودم ولی ترس برم داشته بود . نمی خواستم  دست از پا خطا کتم . دلم می سوخت .  حشر زیاد اونو دچار یه مشکل روحی کرده بود -غزل کاری نکن به مامانت بگم -تو این کارو نمی کنی تازه بگو واسم مهم نیست . تو که منو دوست نداری به دختر یکی یدونه ات اهمیت نمیدی هیچی برام ارزش نداره . بابا اگه خجالت می کشی تو روم نگاه کنی من قمبل می کنم .. پشت کرد بهم کونشو سمت کیرم گرفت بابا می تونی بکنی توی کونم .. خودش کونشو به کیرم چسبوند . نمی دونستم باید چیکار می کردم . فقط واسه این که دلشو نشکنم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و باهاش ور رفتم .. حرکات و رفتارش عجیب شده بود . -بابا رو کسمو بمال .. این کارو براش انجام دادم . حسابی سنگینش کرده بودم .. نههههه سامان چیکار داری می کنی . این دخترته ولش کن .. نهههههه نههههههه .. رهاش کردم و گفتم حالا خوب شسته شدی . دیگه بسه . زشته . بذار اون رابطه بین من و تو محفوظ بمونه .. ازم عصبانی شد اشک ریخت به دست و پام افتاد -بابا من عاشقتم دوستت دارم تو منو دوست نداری .. دیگه از اون به بعد باهام سر سنگینی می کرد . به زور اونو به عقد پسر عمه اش در آوردم که از بچه های نیک روز گار بود و  شش هفت سالی رو ازش بزرگتر بود و با پدرش در یه فروشگاه بزرگ  لوازم خانگی کار می کرد .. اون غمگین ترین عروسی بود که توی عمرم دیدم . اصلا میکاپ نکرده بود به سر و وضعش اهمیت نمی داد . می خواست باهام در بیفته .. موهای بلندی رو که من دوست داشتم کاملا کوتاه کرد .. -غزل این چه کاری بود که کردی . مگه نمی دونستی این موها چقدر بهت میومد . زشت شدی . لااقل  برای شب عروسی حفظش می کردی . -بابا تو  که منو دوست نداری موهام چه به دردت می خوره . یه دونه دخترت رو داری از خونه بیرون می کنی . به خواسته هاش اهمیت نمیدی . باشه بابا عیبی نداره مهم نیست . به زودی بر می گردم پیشت حالا می بینی .. با چشایی گریون رفت .در آخرین لحظه ای که می خواست خونه رو به قصد خونه بخت رفتن ترک کنه بغلش کرده دو تایی مون اشک ریختیم .. معلوم نبود چه نقشه ای تو سرشه . چندی بعد  شوهرش از این می نالید که حرکاتی غیر عادی داره و سر و گوشش می جنبه . .. یه روز خواهر زاده ام اومد پیشم و بهم گفت که از دور اونو و یه مرد رو دیده که توی ماشین با هم می رفتند .. -این که دلیل نشد .. -درو همسایه ها اون مرد رو دیدن ..-شاید یکی از فامیلا باشه .. -دایی جون من توی سطل آشغال کاندوم مصرف شده پیدا کردم . داخل چابست توالت هم گیر کرده بود دیدمش . من که اصلا از کاندوم استفاده نمی کنم .. پس این اون انتقامی بود که غزل ازش حرف می زد . شوهرش اونو پس فرستاد پیشم . انگاری صبر کرده بود موهای سرش بلند شه این بلا رو سر شوهرش بیاره .-غزل رو بردم اتاق خواب  -فکر کردی من خوشحال بودم تو رو از خودم دور کردم ;/; خوشبختی تو رو می خواستم . می خواستم سر و سامون بگیری . نیاز های جنسی تو تامین شه دستمو آوردم بالا بذارم زیر گوشش .-دختره هرزه من تو رو این جوری بار نیاوردم . آبروی منو بردی -بابا من این جوریم . نیازم شدیده .. اینو که گفت گذاشتم زیر گوشش . -حیف که جایی رو نداری که بری وگرنه ….-وگرنه چی بابا مثل یک سگ منو مینداختی بیرون ;/;   بنداز بیرون . دختر هرزه ات رو بنداز . -حقت بود همون موقع خودم دختریت رو می گرفتم . چون تو  ارزش اونو نداری که دخترم باشی . خونم به جوش اومده بود . از این که دخترم زیر کیر غریبه ها به شوهرش خیانت می کرد داغون شده بودم . انداختمش روی تخت . خون جلو چشامو گرفته بود . باید می کردم توی کسش . -ببینم غزل برای این کارت پول هم می گیری . ;/; نرخت چنده .. غزل اشک می ریخت .. -بابا واسه تو مجانی میفته حتی می تونی منو بزنی . کبودم کنی می تونی منو بکشی . عیبی نداره . مگه نه اینه که میگن پدر می تونه بچه شو بکشه و دیه هم نداره . پس چرا معطلی .. اونو لختش کردم و خودمم لخت شدم . سر تا پاشو با خشم غرق بوسه کردم . سینه هاشو زیر گلو شو دستاشو .. پاهاشو .. -بابا کاش از روی اجبار این کارا رو نمی کردی -خفه شو هرزه .. خواستم دهنمو بذارم روی کسش چندشم شد . از این که کیر یک غریبه رفته توی کس و من باید همون کس رو لیس بزنم . کیرمو گذاشتم سر کسش .. ولی نتونستم اونو فرو کنم توی کس . -بابا چرا معطلی . من پول نمی خوام . من تو رو می خوام .. -تو آلوده ای . می ترسم به مادرت منتقل شه .. -رفت یه فلش از جیب مانتوش در آورد و گفت بابا بیا این فیلم هرزگی منو ببین . من دیگه از پیش تو و از از این خونه میرم میرم به دنبال سر نوشت خودم  تا با هرزگی پول در آرم .. -برو گمشو ..ولی جیگرم می سوخت .. رفت تا لباساشو بپوشه . من دلم طاقت نمی گرفت .نمی تونستم غم اونو ببینم ولی تمام تنم از درون درد گرفته بود . زجر می کشیدم . نمی تونستم اونو به حال خودش رها کنم . -بابا فیلمو ببین ..ببین و دلت به حالم بسوزه .. برو بیرون می خوام تنهایی ببینم . -من که دارم برای همیشه میرم .. میرم اتاق خودم یه خورده از خاطرات بچگیمو با خودم ببرم .. اون رفت و من شروع کردم به دیدن فیلم . دیدم دخترم و اون مرد دست توی کمر هم وارد اتاق شدند .. مردکلاهشو از سرش بر داشت لباسای مردونه اش رو هم در آورد . موهای بلند زنونه اش مشخص شد . اون و غزل دو تایی می خندیدند . چند صحنه دیگه هم این مردی که در اصل زن بود نشون داده شد ..اون داشت فیلم بازی می کرد و عمدا می خواست خودشو خائن نشون بده . در یکی از این صحنه ها غزل داشت یه چیزی رو داخل کاندوم می ریخت اونو انداخت توی سطل آشغال و در صحنه ای دیگه اونو گذاشت روی قسمت انتهایی کاسه توالت . من چیکار کردم . دخترم هرزه نبود اون خیانت نکرده بود . اون هرزه نبود . من چرا قلبشو شکستم . من اونو از خودم روندمش .. رفتم به اتاقش اون نبود .. اون رفته بود هنوز از درخونه خارج نشده بود ..-غزل برگرد برگرد نرو .. غزل به دیدن من سرعتشو زیاد کرد. .. خودمو رسوندم بهش ..-بابا بذار برم . دخترت هرزه نیست . من نمی تونم اینجا بمونم -برگرد عزیزم . آخه تو خودت از خودت دفاع نکردی . نشون میده با این کارات می خواستی همه رو گول بزنی و موفق شدی . حالا انگیزه ات چی بوده رو دیگه نمی دونم چی بگم . بازم خواست که از چنگ من در بره ولی نذاشتم  در بره اونو رو دستای خودم بلندش کردم . بردمش اتاق خواب .. دست و پا می زد -بابا بذارم زمین . من بار دارم .. باردارم -راست میگی ;/; -چرا اینو زود تر نگفتی .. -واسه چی بگم شما که منو دوست نداشتی . می گفتی حتما بچه مال غریبه هاست . من این کارو کردم که می خواستم ببینم دور و بری هام تا چه حد بهم اعتماد دارند -ولی کار خطرناکی بود .-بابا جای من توی این خونه نیست .. بغلش زدم . این بار اونم خودشو انداخت بغلم طوری منو بوسید و حس کردم برای اولین باره که با تمام وجودم می خوام که باهاش سکس کنم . اون دختر پاک و نجیب من بود . اون عاشقم بود . دوست داشت که خودشو لخت زیر کیر باباش حس کنه و من تا حالا اونو رنجونده بودم . همیشه آرزوی یک پسر رو داشتم و من و مادرش هیچوقت نرفته بودیم آزمایش تا ببینیم عیب از کدوممونه . -غزل دوستت دارم عاشقتم . -بابا منم دوستت دارم دیگه بهم نگو هرزه . من مال توام . دلم می خواست تا آخر عمرمم خونه شوهر نمی رفتم . پیشت می موندم . این بار دیگه با لذت کسشو می خوردم .. -اوووووفففففف باباباییییییییییی بخورش بخور کسسسسسمو .. -عزیزم چته تو -حس می کنم الان دارم عروسی می کنم . منو به آرزوم برسون . چقدر واسه این لحظه صبر کرده بودم .. یعنی دخترم نقشه داشت ;/; هرچی بود منو به دام انداخته بود . بابا با موهایی بلند اومدم پیشت . دیدی رنگش نکردم رنگ خودشه . مشکی . مشکی رنگ عشقه .. -عزیزم رنگ عشق رنگ سفید و سرخ صورتته . اون غنچه لباته . کس و سینه و صورت و زیر گلو و زیر بغل و تمام تن دخترمو غرق بوسه کردم .. کیرمو گرفت توی دهنش .. -بابا یادته یه بار آبتو توی دستم خالیش کردی . حالا می خوام که توی دهنم خالی کنی . . کیرمو ساکش زد دلم می خواست دقایق زیادی ساک زدنش ادامه پیدا می کرد ولی کار به سی ثانیه هم نکشید و اون آبمو خورد . . پاهاشو باز کرد . -بابا آماده ام . آماده .. -فکر نمی کنی به شوهرت داری خیانت می کنی ;/; -بابا .. بابا استثنا داره .. -ببینم از کی تا حالا مجتهد جامع الشرایط شدی -مصلحت نظامه بابا جون . وقتی میلیارد میلیارد پول ملتو بالا می کشن فقر و فحشا بیداد می کنه بیکاری بیداد می کنه واسه مصلحت نظام خفقون می گیرن و ارواح ننه شون تقیه می زنند خب چه اشکالی داره این مجتهدین مبارز و متدین برای گاییده شدن یک دختر توسط پدرش حکم صادر کنند که جایز و مباحه به شرطی که رضایت طرفین در کار باشد حتی ممکنه فتوا صادر کنند که کون دادن در حوزه های علمیه و هنگام تحصیل برای افراد مجرد جهت جلو گیری از اشاعه فساد حلال و مباح می باشد و ثواب اخروی دارد . اون وقت تمام گی ها میرن علمیه . ولی بازم زهی به معرفت این گی های خودمون . بعدا  فکر نکنم  سازشکار بشن . .. -آفرین به دختر منطقی و با احساس من . به سلامتی هر چی مجتهد مصلحت نظامی .. کیرمو کردم توی کس دخترم .-آخخخخخخخ -فدات شم . دختر کس تنگ و دلتنگ بابا خودشو به من نزدیک کرد دستاشو دور کمرم و پاهاشو دور پاهام حلقه زده من اونو بلندش کرده رو هوا می کردمش . انگار یه نیروی تازه ای پیدا کرده بودم . اونو انداختمش رو تخت و از این سمت به اون سمت می گردوندم . قلقلکش می دادم . از نو بچگی می کرد . مثل اون وقتا می خندید .. یه سری دوباره کسشو خوردم و در آخرین مرحله  قمبل کرد تا بازم فرو کنم توی کسش . این بار کمرشو گرفته و در حالی که به شدت جلو گیری می کردم با لذت اونو گاییدم ..-بابا آبم داره میاد داره میاداوووووخخخخخ اومد اومد .. حس کردم داخل کسش خیس شده . سریع خودش رهاکرد پاهشو باز کرد .. بابا حالا خالی کن تو کسم ..-دختر چی داری میگی -من بار دارم بابا نترس .. فکر نمی کردم این خالی کردن توی کس از هر انزال دیگه ای واسم شیرین تر باشه .. -جووووووووووون چقدر آرومم می کنی دختر.  من چقدر لذت می برم . چقدر حال می کنم . چقدر بهم کیف میده . خلاصه . هرچی به این دخترم گفتم عزیز دلم کون نمی خوام و این چیزا گفت بابا ما که تعارف نداریم … راستش واسه این که هدیه شو رد نکنم یک دست کونشم گاییدم . ولی چه کون تنگی! . تا مغز کیرمو می لرزوند و لذت پخش می کرد .. ..به دامادم گفتم که فردا بیاد تا در مورد جریانات اخیر صحبت کنیم ولی موضوع خیانت نکردن زنشو بهش گفتم از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه  قرار شد فردا بیاد . چون دستور من بود و می خواستم یه دور دیگه وقتی که غزاله خوابید غزل رو بکنم .. .غزل بهم گفته بود که فقط خودش در مورد بار داری با خبره و بقیه نمی دونن منم چیزی نگم تا خودش بگه ولی اون شب بهم گفت بابا فکر کنم بهم فشار اومده بچه رو رد کردم .. دو دستی زدم تو سرم وای نوه امو کشتم .. ظاهرا میره دکتر و دکتر هم بهش میگه تا چند وقتی رو آمیزش نداشته باشه .ولی نمی دونم چرا برای من استثنا قائل می شد . البته اینو بعد ها فهمیدم چون خودش بهم گفت که همچین موضوعی یعنی بارداری در اون روز آشتی رو به دروغ گفته .. اون می خواست من تو کسش آب بریزم . .. بالاخره بار دار شد وظاهرا ماهه زایید . ولی بعدا فهمیدم که ماهه بود .یعنی اون اول از من بار دار میشه . همون اول کار به شوهرش به دروغ میگه که دکتر یک ماه اونو از آمیزش معاف کرد . وقتی فهمید از پدرش یعنی من بار داره اون وقت با کلک بچه رو انداخت گردن شوهرش .  یه کاکل زری خوشگل آورد واسمون .فکر کنم من از پدرش خوشحال تر بودم . همه همون روز اول می گفتند بچه چقدر شبیه بابا بزرگشه .. یه روز بعد از زایمان من و دخترم تنها شدیم البته من تا اون لحظه چیزی نمی دونستم . تازه اون موقع گفت .. -بابا می خوام یه چیزی بگم که به دو چیز بیارزه .همون طور که یه کاری کردم که به دو کار می ارزید . ببین این بچه خوشگل و مامانی رو ! این هم نوه توست هم پسر تو . من تو رو به آرزوت رسوندم . تو پسردار شدی . پس این هم بچه من میشه هم داداشم . فقط داشتم نگاش می کردم . -بابا فقط اینو یادت باشه تا ازت دختر دار نشدم همین جور ازت بار دار میشم . آخه دوست دارم یه خواهرم داشته باشم . … پایان …. نویسنده ….. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها