داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

به دادم برس شیطان 60

کبری جون این کیه داره میاد این فقط به درد مجلس خفتگان می خوره . اگه بابا بزرگ  من زنده بود از این جوونتر بود . این یک قرن رو رد کرده . چند نفر زیر بغلشو داشتند و اونو با خودشون آوردند . -کبری خانوم به نظرت این دستش  قادر به امضا زدن هست ;/; شاید انگشت بزنه . شاید مهر بزنه .. -این پیری که من دیدم فکر نکنم بتونه کس منو هم انگشت بزنه . -هیسسسسسس منیره جون می شنون بده .. -حاج آقا ایمانی سلام علیکم .. با تته پته و لکنت , مجتهد اعظم فرمودند علیکم السلام و رحمه الله خواهرم . پاسدارا ی چشم چرون چشم از منیره بر نمی گرفتند و بد جوری بهش زل زده بودند . .. استیل هیکل منیره زیر اون چادر مشکی نشون می داد که چقدر توپه . حاج آقا ایمانی یه عینک عجیب و غریب به چشش زده بود که انگاری چهار مدل شیشه داشت . منیره عینک دو دید دیده بود ولی هرچی فکر می کرد چیزی به نام عینک چهار دیدو یادش نمیومد که وجود داشته باشه . حتما این برای اینه که  این طایفه چهار چشمی مراقب همه چی باشند . دسته جمعی برادرا وارد پذیرایی منیره شدند . حاج آقا ایمانی سر و دست شکسته یه چیزایی به محافظینش گفت که اونا به چند دسته تقسیم شدند . یه عده قرار شد برن  بیرون ساختمون نگهبانی بدن . یه عده هم داخل حیاط . یه چند نفری هم پشت در .. دو تا از پاسدارا گفتند حاج آقا ما داخل همین ساختمون هم می تونیم نگهبانی بدیم .. کبری : برادرا زشته .. هنگام انجام یک سری امورات به صلاح نیست . حاجی ایمانی حرف کبری رو تایید کرد ولی گوشاش خیلی سنگین بود و باید جیغ می کشیدی . بیشتر باید با ایما واشاره حرف می زدی .  منیره پیش خودش حساب کرد که این آخوندی که دیده اگه جنازه شو یا زنده شو بندازن جلوی کفتار ها یا لاشخورها محل سگ هم بهش نمی دارن و از لاشه اش فرار می کنن واسه چی این قدر واسش محافظ میذارن و هزینه الکی میدن . حاجی با یه خطبه مجوز جندگی رو صادر کرد. منیره و کبری که چیزی سر در نباوردند .. کبری : حاج آقا  صیغه جاری شد ;/; حلاله ;/; -چیییییی -هیچی حاج آقا .. کبری یه کاغذ از جیبش در آورد و گفت حاج آقا من همسر ملا شریف هستم . همسرم یکی از شاگردان قدیم شما در علمیه های حق علیه باطل بود . بچه که بود جبهه رفته . بسیجیه جان بر کفه . لبنان و فلسیطن رفته .. شبانه روز در حال ذکره . با تسبیح دست راستش صلوات می فرسته با تسبیح دست چپش میگه مرگ بر امریکا مرگ بر اسرائیل . اون خادم این امت جان بر کف و مبارزه . اگه میشه اینجا رو امضاو انگشت مهر بفر مایید که  افتخار اجتهادی رو داشته باشه . گلوی کبری گرفته بود  -خواهر من اینو در جلسه حوزه علمیه امضا می زنم . ما دوازده نفریم . نمیشه خارج از جلسه کاری کرد . منیره یه اشاره ای به کبری کرد که یعنی چند قدم برو اون ور تر .  یعنی چشمای این پیری کار می کنه . چادرشو یه لحظه جلو ایمانی باز کرد وبدن سکسی خودش. نشون حاجی داد وگفت حاج آقا به خاطر من به خاطر این روز عزیز و این که الان میریم اون اتاق و با هم حرف می زنیم امضا بکن . اون وقت اگه بخوای دل کبری جوونو بشکنی یعنی دل منو هم شکوندی و ازت دلخور می شم . یه دستی به صورت حاجی کشید و صورتشو بوسید .. -حاجی حس کرد که سرش داره گیج میره و دیگه کنترلشو داره از دست میده .. اندام منیره اونو حالی به حالی کرده بود . حتی حاضر بود تجدید خاطره ای از زمانهای دور بکنه و کون هم بده تا منیره رو در آغوش بکشه .. اون بر گه رو امضا کرد و گفت خواهر من تا هفت هشت امضارو می تونم خیلی راحت جمع کنم و رو حرف من حرف نمیارن . دو سه تای دیگه رو هم میشه قلقشونو گرفت . یه موردش پولکیه .. کبری باورش نمی شد که منیره این لطفو در حقش کرده باشه .. اون داشت به آرزوش می رسید . شوهرش می شد مجتهد . اونم دفتر می زد . همه جا از اوبه بزرگی و نیکی یاد می کردند . -کبری جون حالا این کاغذو بگیر گمش نکنی . من امروز باید کاری کنم که به این حاج آقا ایمانی گلم انرژی بدم که رو قولش وایسه . باید دید که یک مجتهد همیشه یک مجتهد و کوشاست . ایمانی دستشو از روی عبا به کیرش مالید . حس کرد هوس منیره رو داره ولی کیرش شق نمی شد . اون شناسنامه ای نود رو رد کرده بود  ولی بزرگترا بهش گفته بودند که وقتی ده سالش بود شناسنامه گرفته . یعنی باید صد سالش می شد . زیر لب دعا می خوند .. این کیرم شق شه آبروم نره . با این که پزشکان گفته بودند برای  فشار خونت خوب نیست ولی واحد وایاگرا خورده بود . با همه اینا کیرش یه خورده سفت شده بود . آب رفته بود . اون ایستادگی زمان جوونی رو نداشت . کاش وایاگرای پنجاه می خورد ولی همین داغش کرده بود .پنجاه رو نصفش کرده بود .  حاجی لاغر بود . منیره زیر بغلشو گرفت و اونو با خودش برد به اتاق خواب . و اونو رو تخت خوابوند . شروع کرد به لخت کردن اون . یکی یکی لباساشو که همون عباو عمامه و یکی دو پیر هن بود در آورد . شورتشم کشید پایین . حاجی بهش گفت که کاری به کلیه بند نداشته باشه و دور شکم و پهلوهاش باشه .. …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها