داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

برگی در باد (۳ و پایانی)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم . مهین تکیه داده بود و نگاهش به بیرون بود . دست راستمو بردم سمت دست چپش و آروم گرفتمش . دستمو بلند کرد بین انگشتاش و نگاش کرد و لبخندشو نثارم کرد . خیلی حس خوبی بود .
مهین : میدونی اسم من پری نیست ؟ راستش هیچوقت اسممو به هیچکی نمیگم . نه اینکه خجالت بکشم . فقط نمیخوام کسی اسم واقعیمو بدونه . هیچکی پای یه دختر مثه من نمیمونه پس لزومی نداره اسم واقعیمو بگم …
زدم وسط حرفش .
من : آره اسم واقعیتو میدونم . ساناز بهم گفت . راستی یه سوال ؟ … ولی نه هیچی …
مهین : اینکه چرا اینجوریم ؟ هرجایی ؟ بی تفاوت ؟
من : نه نه . سوالم این نیست . ببین معمولا افراد به خاطر چیزی یا اتفاقی یا کسی تغییر رفتار میدن . آخه ساناز …
مهین : ببین کیوان . میشه این بحثو ادامه ندیم ؟ اصلا نمیخوام راجبش حرفی بزنم . پسرا بعد از سکس دیگه بیخیال فضیه میشن . بذار یه بار باهم باشیم اگه بعدش هنوز هم دلت خواست همه چیرو بهت میگم ولی الان نه . چون نمیتونم .
من : باشه مشکلی نیست . هرجور دلت میخواد .

نمیدونم کجا میرفتم ولی انگار مسیرهای تازه بود . یا شایدم بخاطر حضور مهین بود که برام تازه بود . حس سبکی داشتم . انگار هیچ مشکلی دیگه وجود نداره . با اینکه سوالات زیادی در سرم بود ولی برای دونستنش عجله نداشتم . دلم فقط با مهین بودنو میخواست . با دیدنش هیچ فکر بدی در موردش به ذهنم نمیرسید . با اینکه یک سال اخیر رو کاملا آزاد و بیپروا زندگی کرده بود ولی انگار هنوز هم معصومیتش رو داشت . اصلا معصومیت یعنی چی ؟ صرف اینکه از بدنش لذت برده یعنی گناهکاره ؟ یا خبیث ؟ پس تفکرش چی ؟ ذهنش ؟ باورش ؟ تو افکار خودم غرق بودم که صداش منو به خودم آورد .
مهین : یه چیزی بگم در موردم فکر بد نمیکنی ؟
من : نه . چه فکر بدی . از این بدتر که الان دلم میخواد ببوسمت و تموم لباساتو دربیارم و سرتاپاتو بخورم ؟
مهین (با خنده ) : دیوونه . اتفاقا الان میخواستم اینو بگم . میشه بریم الان ؟
یه نگاه بهش انداختم . چشای من مطمئنا برق میزدن . مثل چشمای مهین . گازشو گرفتم سمت خونه . رسیدیم دم خونه . کلید انداختم و رفتیم تو . درو بستم . کفشامونم در نیاورده بودیم که برگشت و لبامو کشید تو لباش . کلید از دستم افتاد . منم بغلش کردم و محکم فشارش دادم به خودم و همراهیش کردم . در عرض چند ثانیه بحدی داغ شدیم که حرف زدن برامون سخت شده بود . در همون حین که لب میگرفتیم کفشامونو کندیم امدیم تو هال . دیگه سر از پا نمیشناختم . همونجور دست انداختم زیر لمبرای کون برجستش و از زمین بلندش کردم . خودشم همراهی کرد و بدون اینکه لباشو از لبام جداکنه پاهاشو حلقه کرد دور کمرم . همونجور بردم گذاشتمش رو کاناپه و خوابیدم روش . داشتم پهلوها و زیر بغلشو میمالیدم و پرشورتر از قبل لب میگرفتم . از رو مانتوش گردالی ممه هاشو مالیدم و اونم شونه هامو میمالید و گهگاهی دستشو از پشت روی گردن و پشت سرم میکشید . دست بردم سمت دکمه های مانتوش و با عجله مشغول بار کردنش شدم . مانتوشو باز کردم و خودمو ازش جدا کردم که درش بیارم که یقمو چسبید و دوباره منو کشید سمت خودش و لباشو روی لبام فشار داد . واقعا مونده بودم الان اولویتم چیه . لب بگیریم ؟ لباسامونو دربیاریم ؟ اصلا قراره بریم رو تخت یا همینجا سکس کنیم ؟ برای اولین بار که زبونشو وارد دهنم کرد و به زبونم برخورد کرد تمام افکارم بهم ریخت . انگار منو برق گرفته . دیگه نمیدونم چیکار میکردم . بدون اینکه ازش جدا شم مانتوشو از تنش کندم . بازوهای لخت و کشیده و سفیدشو با دستام گرفتم و بلندش کردم . روی کاناپه نشستم و مهینو روی پام نشوندم . نگاه تو چشاش کردم خندم گرفت . یه حلقه آستین تنش بود و شلوار با روسری . اونهمه با خشونت رفتار کرده بودیم هنوز روسریش نیفتاده بود . اصلا توجه نکرده بودیم . روسریشو برداشتم و موهاشو توی صورتش بهم زدم . چشماش خمار بود . اصلا متوجه خندم نشد حتی . یهو حمله کرد و دوطرف لباسمو گرفت و کشید . تموم دکمه ها از جا کنده شد و لباسم کامل باز شد . زیر پیرهنیمو داد بالا و چنگ انداخت توی موهای سینم و دستاشو مشت کرد . درد نسبتا زیادی داشت ولی اونقد حشری بودم حالیم نشد . امد جلو و از زیر چونم شروع کرد زبونشو کشیدن تا لبامو و از رو دماغم رد شد رو پیشونیم و رو زانو بلند شد سرمو چسپوند به ممه هاش . نشست رو پام دوباره و اینبار دست برد سمت کمربندم . کمربندمو که باز کرد پاشد و منم بلند کرد از سر جام و با شدت شلوارمو درآورد و شورتمو کشید پایین . کیرمو گرفت تو دستاش و یه دم صدادار کشید و آروم گذاشت دهنش و چشاشو بست . کیرمو که تو دهنش بود عقب جلو نمیکرد فقط میمکید . چشاشو باز کرد و تو چشام زل زد عکس العملمو ببینه . داشتم تو ابرا سیر میکردم . دلم نمیخواست از تو دهن گرم و داغش درش بیاره . سرشو آورد جلو و تا ته خورد و اینبار شروع کرد عقب جلو کردن سرش . همزمان با اینکار زبونش زیر کیرم در حرکت بود . به لحظه اوج نزدیک میشدم . آروم ازش خواستم کیرمو دربیاره . درش آورد و گفت میخواااااااااااااااااااااااااااااام . تنم آتیش گرفت از لحنش . بلندش کردم و آوردمش لب کاناپه و نشوندمش . شلوارشو از پاش خیلی آروم درآوردم و خوابیدم روش . نمیخواستم فوری برم سر اصل مطلب . یکم لب گرفتیم و آروم حلقه آستینشو درآوردم . کم کم رفتم سمت زیرگردنش و بالا سینشو بوسیدم . دست بردم پشت و سوتینشو باز کردم . ممه های خوشگل سفتش رو گرفتم و تو دستام فشار دادم . شهوت از حرکاتش میریخت . آه و نالش کم کم درامد . به خودش میپیچید و بازومو چنگ میزد . کم کم رفتم پایینتر . نافشو یه زبون زدم و امدم پایینتر . جلوی شورتش خیس شده بود به حدی که خیسی زده بود اینور شورت نسبتا ضخیمش . با دندون بالای شورتشو گرفتم و آروم کشیدم پایین . شورتش سفت بود و زیاد نمیومد پایین . طرفین شورتشو گرفت و همزمان که با دندون گرفته بودم کشیدم پایین . سرشو برد عقب آه بلندی کشید . شورتشو کامل درآوردم و کف پاهاشو با دستام گرفتم و دادم بالا و از هم باز کردم . کوسش حسابی سرخ شده بود . معلوم بود در منتها الیه آمادگی قرار داره . اونقدر خون به کوس و لبای کوسش دویده بود که لبای کوسش باد کرده و قرمز شده بود و چوچوله بزرگش بین لبای کوسش باد کرده بود . ردی از مایع شهوت هم از لای لبای کوسش معلوم بود . کناره های ساق پاشو اروم بوسیدم و به سمت کوسش متمایل شدم . دیگه به انتهای رونای بلند و صاف و عضلانیش که میرسیدم , میلیسیدم . دستشو گذاشته بود جلو دهنش و گاز میگرفت که جیغ نزنه . به کوسش که رسیدم دهنمو گذاشتم روش و بوسیدمش . داغیش حتی قبل از گذاشتن دهنم رو کوسش حس میشد ولی وقتی دهنم رفت روی کوسش تازه داغی رو حس کردم . لبای کوسشو به نوبت میبوسیدم و میلیسیدم . زبون زدم لای شیار کوسش و آروم زبونمو کشیدم زیر چوچوله درشتش . یهو پاهاشو بست و یه وری شد . نمیدونم چه اتفاقی افتاد . رفتم روش و آروم گفتم مهین جان چی شد ؟ آشکارا میلرزید . نفسای سریعش کم کم آروم شد و انگار از هم باز شد و سرمو تو آغوش گرفت و بوسه بارونم کرد .
مهین : شدم کیوان جون شدم . سریعترین ارگاسمی بود که تجربه کردم . بمون تو بغلم فعلا …
باورم نمیشد . هنوز هیچ کاری که نکرده بودم چطور اینقدر زود ؟ البته خوب از قبل از رسیدن به خونه شهوتی شده بود و زیادم عجیب نبود ولی خوب برای کسی مثل من که اونجور تجربه جنسی نداشت جالب بود . به خودم میبالیدم .
تو بغلش بودم و به خودم فشارش میداد .
مهین : کاندوم داری ؟
با اشاره چشم و سر بهش فهموندم دارم و رفتم تو اتاق خواب و بسته کاندوم رو درآوردم و یه دونه کاندوم درآوردم برگشتم یهو مهین بغلم کرد و گفت دالی . خندم گرفت و بغلش کردم . زودی کاندومو از تو دستم قاپید و نشست و روی کیرم کشید . بلندش کردم بردمش لبه تخت دست انداختم زیر زانوهاش و به پشت انداختمش رو تخت و خودمم کنار تخت درحالی که ساق پاش رو دستام بود و پاهاش رو از هم باز کرده بودم خودمو کشیدم بین پاهاش . قسمت داخلی روناش به خاطر ارگاسمش خیس بود . بحدی خیس بود کوسش و هنوزم شهوتش نخوابیده بود نیازی به هیچ لوسیون یا چرب کننده ای نبود . شهوتش فوق العاده بود . کیرمو گذاشتم روی کوسش و یکم متمایل شدم روش . با وجودی که میگفتن با پسرای زیادی بوده ولی خیلی تنگ بود . حتی با توجه به لیزی بیش از حد بازهم سخت رفت تو . تا نصفه که رفت دیدم لب پایینیشو برد تو دهنش و چشماشو بست . وایسادم . چشاشو باز کرد و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید سمت خودش . بازومو به چنگ گرفت و کشید سمت خودش . همزمانیکه کیرم تو کوسش بود لب میگرفتیم . کم کم کمرمو به حرکت درآوردم . کوسش خیلی داغ بود . داغتر از چیزی که فکرشو میکردم. لب گرفتن خیلی موثر بود . جوری که یادم رفته بود برای ارضا شدن دارم تلمبه میزنم و تقریبا زمان بیشتری طول کشید تا به اوج نزدیک شدم . حدود 10 دقیقه ای گذشت که حس کردم موجی از انرژی و گرما از تمام تنم به سمت تخمام و نهایتا کیرم میاد . قویترین انزالی بود که تا اون موقع تجربه میکردم . دوست نداشتم تموم شه و واقعا هم زمانش طولانی بود . همونجور روش بودم . تموم تنم از گرما سرخ شده بود مهین هم همینطور . ملافه و تشک از عرقامون خیسه خیس شده بود . آروم از روش بلند شدم و کاندومو کشیدم . به نسبت آب زیادی ازم رفته بود و انرژیم کامل تحلیل رفته بود ولی هنوز کیرم شق بود . مهین در حالی که لبخند شیطنت آمیزی به لبش بود و یه انگشتشو به لب گرفته بود داشت نگام میکرد .
مهین : میدونی الان کیرت چی میگه ؟
من : کیرم ؟ چی میگه ؟
مهین : داره میگه دوباره دوباره دوباره …
دیدم راست میگه با اینکه تازه ارضا شدم ولی اصلا شل نشده و خودمم دلم میخواست . چه از این بهتر . یه کاندوم دیگه درآوردم و کشیدم رو کیرم و دوباره رفتم بین پاهاش . اینبار خوابیدم روش و درحالی که کل تنم چسبیده بود بهش و لبامون روی همدیگه بود بدون عجله شروع کردم به کردن . واقعا عالی بود . به اوج رسیده بودم و دوباره در مسیر . انگار یک زندگی رو تموم کرده باشی و در مسیر زندگی دیگه ای باشی . بعد از چند دقیقه کیرمو درآوردم و دست انداختم زیر کمرش و برشگردوندم . از پشت کردم تو کوسش و دستامو گذاشتم اطراف تنش و شروع کردم اینبار خشنتر …
تخت باهامون بالا و پایین میشد و مهین هم ناله های منقطع میکرد . وسز ناله هاش جیغ بلندی کشید و حس کردم کوسش کیرمو گرفت . خوابیدم رو پشتش و شونه هاشو میبوسیدم . آرومتر که شد گفت ادامه بده . اینبار دست بردم زیر کمرش و بلندش گردم حالت داگی . توان ایستادن رو دستاشو نداشت و درحالی که زانوهاش رو زمین بود سرو سینش رو زمین بود و کوسش با حالت قلمبیدگی بیشتری زده بود بیرون . کیرمو بین لبای کوسش گذاشتم و شروع کردم . منم نزدیک ارضا بودم و با شدت شروع کردم تلمبه زدن . صدای برخورد رونام با باسن و پشت روناش خیلی زیاد بود و کم کم صدای جیغ مهین هم بلند شد . گفت سریعتر دارم میشم دوباره و منم به سرعتم اضافه کردم . 1 دقیقه بعد کم کم بدن مهین شروع کرد به لرزیدن و منم همزمان با مهین به ارگاسم رسیدم .

شدیدترین سکسی بود که تا اون موقع داشتم . واقعا تموم زندگیم همچین حس تخلیه انرژی و سبکبالی نداشتم . کاندومو درآوردم و کمر مهینو گرفتم و چسبوندم به خودم و چشامو بستم . نمیدونم چقدر گذشت ولی بیدار که شدم نزدیکای غروب بود . لبامو گذاشتم رو لبای مهین . خواب بود هنوز ولی با حرکت لبام بیدار شد . چشاشو باز نکرد ولی لبخندش نشونه بیدار شدنش بود . گفتم پاشو داره غروب میشه . پاشو بریم بیرون یه چیزی بخوریم و برسونمت . پاشد و رفت دستشویی . منم لباسامو پوشیدم و کاندومارو انداختم تو سطل کنار تخت , موهامو شونه زدم و یه ادکلن زدم تا شب که برمیگردم و دوش میگیرم . مهین امد بیرون و لباساشو پوشید آرایش مختصری کرد و رفتیم بیرون .
واقعا روز پرتنشی بود و من هر لحظه بیشتر از لحظه قبل شیفته مهین میشدم . با نظر مهین رفتیم یه ساندویچ چرک و کثیف خوردیم و بردمش نزدیکیای خونشون .
من : مهین جون واقعا خوش گذشت اصلا فکر نمیکردم اینجور شه خیلی ممنون .
مهین : منم همینطور خیلی عالی بود ممنون از صبر و طاقتت .
من : خوب مهین جون فردا از سر کار که برگشتم تماس میگیرم میام دنبالت .
مهین در حالی که تو چشام نگاه میکرد با شک و تردید گفت باشه منتظر تماستم .
نفهمیدم چرا شک و تردید داشت ولی خوب انگار زیاد سرکارش گذاشته بودن . خواستم بهش توضیح بدم ولی منصرف شدم . گفتم بذار بهش ثابت کنم .

فرداش ساعت 5 زنگ زدم بهش . باهاش قرار گذاشتم و ساعت 6 رفتم دنبالش . رفتیم تو پارک و نشستیم . از هر دری صحبت کردیم . تموم زندگی خودمو براش گفتم . کارم و وضعیت مالی خوبم و خونه مستقل و کار خوب به لطف پدر و اینا .
مهین اینبار شروع کرد به صحبت .
مهین : من دختر سوم خونواده بودم . از همون بچگی شر و شور بودم . با اینکه دختر بودم ولی با تموم پسرای فامیل و حتی همسایه دعوا کرده بودم و همشونو زده بودم . بابام که اینطور دید منو و دید بیش فعالم منو برد باشگاه ژیمناستیک . تا 10 سالگی ژیمناستیک کردم ولی خوب تو ایران دخترای ژیمناستیک کار به هیچ جا نمیرسن . خواهر مربیمون , مربی هندبال بود و چند باری منو دیده بود ازم خواست به باشگاهشون برم و هندبال بازی کنم و گفت که بدنت برای هندبال خوبه و دستای بلند و بزرگی داری که امتیاز بزرگیه . دیپلم که گرفتم درسو گذاشتم کنار و به صورت حرفه ای چسبیدم به هندبال . تا دوسال پیش که تیممون دو دوره قهرمان شد و از فدراسیون امدن برای تماشای بازیهامون . کم کم حس کردم بدنم تواناییش کم شده و چند باری حین تمرین عضلات پام هردوتاش میگرفت جوری که تکون نمیخورد . یا مثلا ده قدم میدویدم حس خفگی بهم دست میداد انگار ریه هام مسدود شده . چندین بار اتفاق افتاد و دیگه تمرین کردن برام واقعا سنگین شده بود . رفتم آزمایش دادم چیزی مشخص نشد . پیش متخصص اعصاب و روان رفتم اونجا همه چی برام تموم شد . بیماری MS تشخیص داده شد . پدر مادرم باور نمیکردن . پیش چندتا دکتر دیگه رفتیم . اونا هم تایید کردن .

اینبار مهین سرشو انداخت پایین و اشکاش شروع کردن به ریختن . واقعا شوکه شده بودم . نمیدونستم چی بگم .
مهین ادامه داد : مادرم در عرض 6 ماه بعد از مریضیم به حدی غصه دار شد و افسرده که داشت جلو چشم منو بابام و خواهرام آب میشد . خواهرام سر خونه زندگیشون بودن ولی زندگی اوناهم دچار آشفتگی شده بود . از یه طرف مریضی من از یه طرف افسردگی مادرم . مادرم به سال نکشید از غصه و استرس به کما رفت و پارسال فوت کرد .

مهین زد زیر گریه .
مهین : کاش زودتر میمردم و مرگ مادرمو نمیدیدم . تقصیر منه که مامانم مرد . چرا آخه ؟ خودم بس نیستم مامانمم باید بمیره ؟ بابام از اون روز 20 سال پیر شده . چشای سیاه براقش که مثل چشای من بود گود افتاد و کم سو شد . خونوادمون از هم پاشید . پدرم مونده غم منو تحمل کنه یا مرگ مادرمو . خواهرام عزادار مادرمن و منتظر عزاداری من .

نتونستم تحمل کنم و تو همون پارک بغلش کردم . به پهنای صورت اشک میریختم . نمیدونستم چطور تحمل میکنه این غمو . درگوشش گفتم غصه نخور. منو که داری . تا همیشه باهات میمونم . گریش بلندتر شد و منو بیشتر به خودش فشار داد . واقعا یک لحظه جدایی از مهین برام سخت بود . میخواستم تا همیشه باهاش باشم . مخصوصا الان که میدونستم فرصت زیادی ندارم . دکترا گفته بودن 6 ماه تا 3 سال زنده میمونه . یعنی الان دوسال نهایتا فرصت داریم . نمیخواستم حتی یک ثانیشو از دست بدم . همونجا دستشو گرفتم و گفتم پاشو . گفت کجا ؟ گفتم بریم . رفتیم سمت خونشون و دم در وایسادم . مهین با تعجب نگام میکرد . پیاده شدم و مهین رو پیاده کردم . رفتیم دم در و زنگ زدم . مهین هاج و واج مونده بود . پدرش درو باز کرد و با تحکم و خیلی جدی به پدرش گفتم :
سلام . امدم این گل دختر رو ازتون خواستگاری کنم .
پدرش جواب داد پسر جون برو دنبال زندگیت من دخترمو به کسی نمیدم . مهین یهو بغضش شکست و گفت بابا کیوان همه چیو میدونه . نمیدونم بغض مهین از سر ناراحتی بود یا خوشحالی ولی میدونم تا چندین دقیقه سه نفری جلو خونه مهین ایستاده بودیم .

دو هفته کمتر طول کشید که منو مهین سر سفره عقد نشسته بودیم . خوشحال و فارغ از هر غصه ای . بهم قول داده بودیم راجب بیماریش اصلا حرفی نزنیم . دنیا مال ما بود و همون شب رسما زندگی شیرین منو مهین شروع شد . زندگی ایی که هر لحظش عشق بود و دوست داشتن . انگار سیاهی تو زندگیمون نبود . هر شب عاشقتر میشدیم . و خبری که تقریبا منو و مهین و خونواده هامونو شوکه کرد خبر باردار شدن مهین بود . واقعا دور از ذهن بود برامون . با صلاحدید پزشک و مراقبت های ویژه دوران بارداری مهین به خوبی سپری شد و فرشته مشترک من و مهین پا به این دنیای پرغم گذاشت .

مهین : کیوان دلت میخواد اسمشو بذاریم پری ؟ یادته هنوز ؟
من : مگه میشه یادم بره . ولی پری من فقط تویی . این فرشته کوچولو که کاملا شبیه توئه اسمشو بذاریم پریچهر .

یک سال بعد از تولد پریچهر بیماری مهین شدت گرفت و تو کمتر از 3 ماه از بین ما پر کشید و رفت و منو پریچهرو تو این دنیا تنها گذاشت . غم از دست دادنش با اینکه هردومون میدونستیم اون روز زود میرسه خیلی سخت بود . انگار دنیا نصف وزن خودشو برام از دست داد . ساناز و محمد اگه نبودن سخت میشکستم . ولی شاد بودم .شاد از اینکه اون دو سال رو با عشق خالص زندگی کردیم . عشقی که بی چون و چرا ایثار همدیگه میکردیم .
عشقی که دیگه نمیدونستم نثار چه کسی بکنم . مهین , پری زندگی من بود که زود امد و زود رفت .

مثل برگی در باد …!

پایان

نویسنده : کیرمرد(dickerman)

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها