داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشقم نگار (٣ و پایانی)

… لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

بیحال افتادم کنار نگار
نگار هم دست کمی از من نداشت
نگار همونجور که با پشمهای سینم بازی میکرد با لبخند گفت که حال کردم؟
منم با لبخند جوابشو دادم
کمی تو بغل هم عشق بازی کردیم و رفتیم حمام که دیدم توی حمامشون وان دارن
خیلی دلم میخواست یه بار توی وان بشینم به نگار که گفتم نگار شیر آبو باز کرد تا وان پربشه و شامپو وان ریخت تو آب و کف کرد
رفتم تو وان و دراز کشیدم
نگار هم اومد تو و خوابید روم
با اینکه جفتمون ارضا شده بودیم اما من دوباره راست کردم و نگار با کصش نشست رو کیرم و شروع کرد به بالا و پایین کردن ، کف شامپو و موج و گرمای آب دست به دست هم داده بودند و باعث شد بهترین سکس عمرم رو بکنم
از ترس اینکه زیبا بیاد سریع سکسمونو تموم کردیم و بعد انجام کارها (تمیز کردن حمام و اتاق پدر و مادرش و پوشیدن لباس) زدیم بیرون
اون شب بعد حرف زدن با نگار (چون هرشب باهم حرف میزدیم) به اتفاقات اون روز فکر میکردم نمیدونم چرا تصمیم گرفتم با نگار ازدواج کنم .
درست بود که نگار باکره نبود اما میدونستم که دیگه بهم خیانت نمیکنه چون فهمیده بودم نگار عاشق من شده
چند بار دیگه بار که خونشون خالی شده بود با نگار سکس کردم و و وقتی که داشتم میرفتم از نگار خواستم یکی ازانگشترهاشو بهم بده یادگاری نگه دارم و نگارهم یکی از انگشترهای قشنگشو از انگشتش در آورد و بهم داد و منم اونو چون تو انگشتم نمیرفت به زنجیر فروهری که داشتم انداختم و چند روز بعد یه حلقه زیبایی به اندازه انگشتر نگار کمی کوچیکتر براش گرفتم
قرار بود آخر هفته ببرمش بام تهران ومیخواسم اونجا ازش خواستگاری کنم
۵شنبه هرچی به نگار زنگ زدم جواب نمیداد داشتم دیوانه میشدم نه شماره پدرشو داشتم و نه شماره زیبارو
رفتم خونشون اما هرچی زنگ زدم کسی جواب نمیداد یاد کتابفروشی باباش افتادم و سریع به سمت میدان انقلاب رفتم تونستم کتابفروشی پدر نگار رو پیدا کنم ولی باباش تو مغازه نبود از یکی از کارمندا شنیدم که میگفت انگار دختر حاج آقا حالش بد شده و رفتن بیمارستان
با این حرف وا رفتم خودمو به سختی خودمو کنترل کردم . شماره پدر نگار رو خواستم کارمندش نداد ولی با دیدن حال بدم قرار شد به پدرش زنگ بزنن
با پدر نگار تلفنی حرف زدم و گفت که بیمارستان دی هستند
نفهمیدم چجوری خودمو به بیمارستان رسوندم
توی بیمارستان از اطلاعات شماره اتاق نگار رو پیدا کردم ولی تا ساعت ملاقات باید صبر میکردم
یهو اتفاقی مادر نگار رو دیدم بازم مثل قبل زیاد درگیر و بند حجاب نبود ، تا منو دید بغلم کرد و با گریه گفت که دیشب نگار حالش بد شده و اوناهم سریع آوردنش بیمارستان و امروز هم بنا به تشخیص دکتر از اورژانس به بخش منتقلش کردن
از مادر نگار خواستم تا برم پیشش و بهم گفت کجا باید برم
سریع رفتم پیش نگار ، رو تخت بیحال افتاده بود ، رنگش بیشتر از قبل پریده بود و به سفیدی گچ دیوار میزد
خواب بود ، واقعآ تو اون لحظات گریم گرفته بود
دوست نداشتم نگار رو تو اون وضعیت ببینم
یه شال روی سرش گذاشته بودند
دستشو گرفتم و نوازشش کردم و بوسیدم
نگار از بوسیده شدن دستاش چشماشو باز کرد و منو دید گریش گرفت سعی میکردم با حال خراب خودم بهش روحیه بدم ولی خودمم گریم میگرفت
با هزار زحمت تونستم لبخندی به گوشه لبان نگار بیارم
برا یه لحظه تصمیممو گرفتم حلقه ای که برای نگار خریده بودم و میخواستم تو یه فرصت مناسب بهش بدم و بهش دادم و ازش خواستگاری کردم
نگار بهت زده به انگشتر نگاه کرد و برداشت و درحالیکه بغلم میکرد به خواستگاریم جواب مثبت داد
توی یک هفته حالش خیلی بهتر شده بود و به قول دکترش انگار امید به زندگی خیلی بالا رفته بود ، زیبا ازم در مورد خواستگاریم پرسید و جریان رو بهش گفتم و حلقه رونشون مادرش دادم
زیبا باز دوباره بغلم کرد و قرارشد به محض مرخص شدن نگار و باهماهنگی با خانوادم برم خواستگاری نگار
فرداش دوباره رفتم بخش اما بجای نگار مریض دیگه ای بود
از پرستاری که در مورد نگار پرسیدم گفتن به ccu منتقل شده
سریع رفتم قسمت ccu که دیدم مادر و پدر نگار اونجان
زیبا تا منو دید بغلم کرد و با گریه گفت دیشب دوباره یه حمله ای به نگار دست داده و اوردنش به ccu
حوصله توضیح ندارم ، نگار به خاطر سرطانی داشت نتونست طاقت بیاره و یکی دو روز بعد فوت کرد
اصلآ باورم نمیشد واقعآ باورم نمیشد که نگارمو از دست داده باشم
هنوز بعد سالها صدای جیغ و دادهای زیبا در بیمارستان از یادم نرفته!
برای تشعیع جنازه نگار داداشش هم از آلمان اومد و بعد چند وقت بخاطر کارش دوباره به آلمان برگشت
اون روزها روزهای سخت زندگیم بود
حدود یک هفته که از چهلم نگار که گذشت ، زیبا بهم زنگ زد و ازم خواست که توی مرتب کردن اتاق نگار بهش کمک کنم
حال و حوصله رفتن به خونشونو نداشتم ، اون اتاق برام پر بود از یادگارهای نگار ، اما به اصرار زیبا که میگفت بعد فوت نگار اتاق رو بسته و میخواد باز کنه رفتم خونشون
زیر چشم های زیبا از گریه پف کرده بود
وقتی باز همو دیدیم باز منو بغل کرد و جفتمون گریه کردیم
تا اینکه زیبا با کلید در اتاق نگار رو باز کرد
کمی خاک روی وسایل نگار نشسته بود . عکسهای خندان نگار روی دیوار و عکس دونفریمون هم هنوز روی میز تحریرش بود
زیبا از توی کشوی میز انگشتری که برای نگار خریده بودمو بهم داد و گفت نگار گفته بود اگر اتفاقی برام افتاد اینو به سورن برگردون
با زیبا اتاق نگار رو مرتب کردیم من لباس مجلسی که از شانزه لیزه برای نگار خریده بودمو تو کاور گذاشتم و به کمد منتقل کردم
لپ تاپ نگار روی میز تحریرش بود ، روشنش کردم و میخواستم عکس خندانمان که روی صفحه دسکتاپ بود رو عوض کنم که زیبا اومد و لپ تاپ رو بست و بهم گفت اگر دوست داشته باشم میتونم لپ تاپ نگار رو برای خودم بردارم
چیزی نگفتم ، زیبا عکس دو نفره ما رو که روی میز بود برداشت و نشست روی تخت نگار ، با دیدن عکس دوباره گریش گرفت
بلند شدم و زیبا رو بغلم کردم ، نمیدانم یهو چی شد که لبهامون توی هم رفت و یکهو که به خودم آمدم دیم که من و زیبا روی تخت نگار لخت توی بغل هم بودیم ، کیرمو روی کص زیبا گذاشتم و کردم توی کصش ، کص زیبا از کص نگار به نظرم گشادتر بود ولی معلوم بود که چند وقتی هست که کص نداده
زیبا ازم خواست که به اتاق خودش بریم و روی تخت خودش سکس کنیم
به اتاق زیبا رفتیم ، آخخخ که چقدر توی این اتاق نگار رو کرده بودم
زیبا آماده شد و دوباره کیرمو تو کصش کردم و شروع کردم به تلمبه زدن
پستانهای زیبا نسبت به نگار آویزان و شل تر بود
ناله های زیبا اتاق رو پر کرده بود ، مثل آدمی بود که بعد مدتها داشت کص میداد
زیبا توی بغلم ارضا شد منم داشتم ارضا میشدم
آبم که اومد کیرمو سریع از توی کصش در آوردم
زیبا بهم دستمال کاغذی داد و آبمو ریختم توش و کنار زیبا دراز کشیدم
زیبا گفت :
-ببین سورنا جان فکر نکن که الان باهم سکس کردیم من زن خرابی هستم نیاز داشتم فقط اینکه یه سوال بپرسم راست میگی ؟
-بله
-کص من بیشتر بهت حال داد یا کص نگار ؟
تا اومدم انکار کنم زیبا گفت :
-ببین قرار شد دروغ نگی ، همون روزی که برای نگار لباس خریدی براتون چای و میوه که آوردم فهمیدم که داری میکنیش ، فقط چون میدونستم نگار دوستت داره چیزی بهت نگفتم
-میدونستی دوست پسر قبلیش بی سیرتش کرده بود ؟
-آره ، به همین خاطر اون روز بهت گفتم ازش سواستفاده نکنی
-دیدی که من نگار رو خیلی دوست داشتم جوری که میخواستم ازش خواستگاری کنم چون واقعآ دوستش داشتم
زیبا چیزی نگفت همونجور که رو تخت بودیم دوباره بغلش
کردم
کیرم دوباره داشت بلند میشد زیبا ازم خواست که اگر میخواهم دوباره سکس کنیم کیرمو بشورم
بعد شستن کیرم دوباره اومدم پیش زیبا
یه کمی باهم ور رفتیم و تا دوباره کیرم راست شد
زیبا شروع کرد برام ساک زدن و بعدش دوباره با کصش نشست روی کیرم
و شروع کرد به بالا و پایین کردن
تازه الان میفهمیدم چه کص خوبی داره
ناله های زیبا دوباره شروع شد . یه کمی که کردمش ازش خواستم داگی بشه . از پشت که خواستم بکنمش سوراخ کونشو دیدم ، اونم مثل نگار کون خوبی داشت یه کمی کردمش و کیرمو در آوردم و از توی کیفم ژلمو در آوردم ، میخواستم یه کمی هم از کون بکنمش که زیبا اولش اجازه نداد تا اینکه بهش گفتم : نگار هر وقت ازش چیزی میخواستم بهم نه نمیگفت

یعنی نگارو از کون میکردی ؟
خودش خیلی دوست داشت
زیبا کمی فکر کرد و گفت : باشه
کمی ژل به کونش زدم و کمی هم به کیر خودم
کیرمو گذاشتم دم کونش و با یه فشار کلاهک کیرمو وارد کونش کردم
با اینکه ژل زده بود ولی کونش از بس تنگ بود کیرم به سختی وارد میشد ، زیبا هم که فقط داشت جیغ میکشید ولی بخاطر اینکه کم نیاره چیزی نمیگفت
ادامه دادم تا اینکه تمام کیرم وارد کونش شد و بعد مدتی که گذاشتم کیرم توی کونش باشه تا عادت کنه یواش یواش تلمبه زدنو شروع کردم
دو طرف کون زیبا رو گرفته بودم و داشتم روش تلمبه میزدم زیبا هم دوباره ناله هاش شروع شده بود و دوباره لرزید و ارضا شد
منم بعد یه کم تلمبه زدن تو کونش ارضا شدم و بی حال افتادم
زیبا اومد توی بغلم و شروع کرد به بوسیدنم
تقریبآ 1 سالی بود که زیبا رو میکردم
هر وقت هم که با هم بیرون میرفتیم بیشتر جاهایی میبردمش که با نگار اونجا میرفتم
تا اینکه یه روز که رفته بودم پیش زیبا بهم گفت که پسرش برای خودش و شوهرش دعوتنامه فرستاده که برای همیشه برن آلمان ودیگه هم قصد برگشتن ندارن
تا خونه رو بفروشن و وسایلشونو بردارن چند ماهی طول کشید
تا اینکه روز موعد رسید
روز قبل مسافرتش هم آخرین سکسمونم کردیم
بالاخره زیبا رو هم از دست دادم
هنوز هم که هنوزه بعضی وقتها با زیبا در ارتباطم ، میگفت اونجا با یه پسر مراکشی آشنا شده و با اون در ارتباطه و باهاش سکس میکنه
حلقه نگار رو هم مثل یه شی با ارزش به زنجیر فروهر و حلقه نگار انداختم و هنوز هم دارمش
هنوز هم که بتونم سر خاک نگار میرم و بعضی وقتها از سنگش برای زیبا عکس میگیرم
چند سال بعد بود که زیبا از طریق یه صرافی برام مبلغ قابل توجهی فرستاد که هم برای خودم بردارم و هم سنگ قبر نگار رو عوض کنم
زیبا هنوز هم آلمانه و به قول خودش دیگه نمیخواد برگرده چون همه جا براش بوی نگار رو میده
منم بعد مدتی با یه دخترخانمی ازدواج کردم ولی هنوزم که هنوزه عاشق نگار هستم
ممنونم از همه که خاطره منو خوندید و هر جور که دوست دارید قضاوت ناجور میکنید

پایان

نوشته: سورنا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها