داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سفر در زمان (۳ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

چند روزی گذشته بود و نگاهم به نسترن عوض شده بود. شهوت خواستنش بهم غلبه کرده بود و با یلدا دنبال راهی بودیم که بتونیم هر دو ازش لذت ببریم. قرار شد من باهاش صحبت کنم و اول هفته که رفتم بانک دعوتش کنم بریم رستوران. هنوز سه روزی مونده بود تا اول هفته و هردومون لحظه شماری میکردیم!!!
عصر پنج شنبه بود که تلفنم زنگ خورد و شماره خونه نسترن بود. بار سوم بود که خودش بهم زنگ میزد. بعد احوالپرسی دیدم من من میکنه و میخواد چیزی بگه. پیشدستی کردم و گفتم دوست داری بریم بیرون دوری بزنیم؟ اول بهونه دخترش را آورد و بعد که گفتم باشه اشکال نداره گفت میذارمش طبقه پایین پیش مامان.
نیم ساعت بعد سر کوچه خودشون سوارش کردم و رفتیم سمت بام تهران. ماشین را پارک کردم و پیاده حرکت کردیم. در حال پیاده روی دستم را که گرفت حس کردم کف دستش عرق کرده و محکم فشار دادم. حس خوبیه به کسی تعلق داشته باشی مخصوصا اونی که از بچگی دوستش داشتی اما من از خودم برای زندگی مشترک مطمئن نبودم و دوست نداشتم بهش ضربه عشقی بزنم.
تو راه از همه چی صحبت میکردیم که یهو پرسید: الان با کسی تو رابطه هستی؟ از سکوتم فهمید و گفت: خوب، ول کن نمیخوام بدونم. دستم را انداختم روی شونه اش و در حال راه رفتن بغلش کرده بودم و گفتم: در حد رابطه هست و نه چیز دیگه چون اهل زندگی مشترک نیستم! خنده ای کرد و گفت: خوشم میاد هنوز رک هستی و آدم نشدی . لااقل واسه گول زدنم میگفتی نه! پس واسه همینه تو این چند ماه به من پیشنهاد دوستی ندادی و میخوای عشق قدیمیت تو ذهنت پاک بمونه.
فشارش دادم و گفتم: چیزی را که خودت میدونی را نباید تکرار کنم. اما تو هم زن هستی و میدونم نیازهایی داری اما میترسم بهت لطمه بزنم. با خنده بهش گفتم: اما اگه برای رفع نیاز کمک خواستی دربست در خدمتتم! با پاش پام را لگد کرد و گفت: تحفه! فکر میکنه آش دهن سوزیه!
کنار مسیر ایستادیم تا کمی خستگی در کنیم که گفتم: میدونی من همیشه آدم رک و راستی بودم و دلم نمیخواد گولت بزنم چون برام ارزش داری. آره. من با یلدا هستم و الان سه ماهی هست با هم هستیم. میدونم ازش خواستی منو امتحان کنه اما این حرکتت به جای اینکه منو بهت نزدیک کنه یلدا را انداخت تو بغلم. تو هم زن جذابی هستی و نمیگم بهت فکر نمیکنم اما خودم حس میکنم عاشقت شدم.
تا اومد حرفی بزنه گفتم: خواهش میکنم چیزی نگو و گوش کن. یلدا بهت خیلی تمایل داره و عاشقت شده. این حسی هست که تو بعضی از زنها نسبت به زنهای دیگه بوجود میاد. منم دارم بهت وابسته میشم و برام مهمه که دختری داری که زندگیت را واسش گذاشتی . شاید اگر اون اشتباه اون روز من و نادر نبود الان اوضاع جفتمون فرق میکرد. تو برام هنوز عزیزی و فقط فکرم مثل نوجوونیم کنار تو بودنه.
دست تقدیر بعد از این همه سال ما را به هم رسونده و من دیگه نمیخوام از دست بدمت. منتظر جوابت هم نمیمونم که بخوای فکر کنی و میتونیم از همین الان با هم قراری بذاریم تا یک زندگی جدید را با هم شروع کنیم. شرط اصلیش برای تو فراموش کردن گذشته و برای من آدم شدن و متعهد شدن به توست.
نمیدونستم این حرفها چطور از دهنم در میاد. انگار یک بغض قدیمی باز شده و بیرون میریخت. واقعا دیگه نمیتونستم از دست بدمش. گرچه یلدا ازم دلخور میشد ولی بلد بودم چطور قانعش کنم چون خودش هم میدونست رابطه ما تو چهارچوب رختخوابه.
هاج و واج منو نگاه میکرد و اشکش در اومده بود. دیگه نمیتونستم و حاضر بودم تمام زندگیم را پاک کنم و از اول نقاشی کنم اما نسترن کنارم باشه. این سه ماهه خیلی اذیتش کرده بودم. با بی محلی و قرار نذاشتن ،داشتم خوردش میکردم. پیشنهاد اون شبم خط بطلانی بود بر عقاید و زندگی گذشته ام. دستم را گرفت و پنجه اش را تو پنجه ام انداخت و با آخرین زورش فشار داد. فقط یک جمله گفت: فکر میکردم چون بچه دارم از من دوری میکنی!
در حال حرکت ازش پرسیدم: افتخار میدی که من همسرت باشم و تو سختی ها و خوشیها در کنار هم باشیم؟ نفس جفتمون بند اومده بود. راه هم سربالایی شده بود و باعث نمیشد حس خودمون را بروز ندیم. وقتی بله را گفت انگار دنیا را بهم دادن. چقدر خوب بوده این خواستگاری کردن که این همه سال ازش غافل بودم!!!
بغلش کرده و راه میرفتیم. وقتی گفتم از فردا راه زیادی در پیش داریم و اول باید با دخترمون شیده بیشتر آشنا بشم انگار بال درآورده بود. عکسش را که نشونم داد انگار تو زمان سفر کردم. کپی نسترن تو دوران نوجوانیمون البته کمی کوچکتر. چقدر حس خوبی بهم داد که میتونم براش پدر باشم.
اون شب تا در خونه رسوندمش. جا خورده بود و فکر نمیکرد تا این حد جدی باشم. وقتی ازش خواستم به پدر و مادرش بگه میخوام بیام داخل گرچه ساعت 9 گذشته بود اما ذوق زده شده بود. میدونستم منو دوست داره و حالا با این رفتارش مصمم تر شده بودم.
پدرش به استقبالمون اومد و باورش نمیشد من همون شهرام دراز قدیم باشم.بغلم کرد و منو کشوند تو خونه. مادرش بهت زده شده بود که ما چطور هم را پیدا کردیم. وقتی نسترن گفت چند ماه پیش تو بانک منو دیده پدرش خنده ای کرد و گفت: پدر سوخته ها چند ماهه از ما قایم شدن!
نسترن شیده را از اتاق بیرون که آورد چنان مهر این بچه به دلم نشست که اگر غریبه نبودم بغلش میکردم و باهاش کلی حرف میزدم. دختری آروم و مثل مادرش خنده رو که حس غریبی هم نداشت. از همون اول کنار من نشست و از کلاس پیانوش برام تعریف کرد. وقتی گفتم من تو خونه دارم و میتونه بیاد و تمرین کنه کیف کرده بود.
یک خانواده معمولی و اصیل که در کنارشون میشه حس تعلق پیدا کرد. تا نزدیک نیمه شب از هر دری صحبت کردیم و برای فرداش قرار شد بریم لواسان پیش پدر و مادرم. باید بهشون میگفتم و میدونستم خیلی خوشحال میشن. مادرش انگار قند تو دلش آب کرده بودن و مدام به من و شیده نگاه میکرد و انگار خیالش راحت شده بود. چقدر حس پدر بودن خوبه.
اون شب که خونه رفتم انگار سبک شده بودم. نیمه شب به یلدا زنگ زدم . بیدار و منتظر تماسم بود. تا دو نیمه شب با هم حرف زدیم . برخلاف انتظارم وقتی داستان اون شب و احساسم را بهش گفنم جواب داد: سالها به خاطرش صبر کردی و خودت را مقصر میدونستی. سعی کردی با ازدواج نکردن و از این شاخه به اون شاخه پریدن فراموشش کنی اما قدرت عشق را دستکم گرفتی . از طرفی خوشحالم که جفتتون به هم رسیدید و از طرفی فکر نبودن باهات برام کمی سخته. اما زندگیه دیگه. ولی از چنگ من درآوردیش!!! و زد زیر خنده. اون شب نفهمیدم تمام اینها نقشه یلدا بوده تا نسترن را که واقعا دوست داشت به من برسونه.
فردای اون روز زنگ زدم پدرم و قرار گذاشتم بریم پیششون . رفتم دنبال خانواده جدید و وقتی نسترن به اصرار پدرش جلو نشست فهمیدم رضایت اونها جلب شده. بعد از ناهار دیگه رسماً پدرم از خانوادش اجازه گرفت تا تو هفته بریم و قرارمون را بذاریم. جالب این که شیده خوشحال بود و لحظه ای از من جدا نمیشد. نسترن هم با لذت ما دوتا را نگاه میکرد و حس رضایت و آرامش را تو چهره اش میدیدم.
وقتی بهش گفتم با یلدا صحبت کردم و همه چیز تموم شده نگاهی بهم کرد و گفت: تو دیگه نمی بینیش ولی من هر روز تو بانک باهاش برخورد دارم . فکر اینکه دلش میخواست باهام رابطه داشته باشه منو میترسونه . گرچه قراره همه چی را فراموش کنیم اما باید از راهش باشه. تو چند ماه باهاش بودی و میدونی اون هرچی هم عاقل باشه از یادش نمیره. واسه همین دیشب خیلی فکر کردم و میخوام راه حلی پیدا کنم که همه چی تموم بشه.
دستش را گرفتم و گفتم: هر چی تو بگی انجام میدیم و فقط دیگه نمیخوام ازت دور باشم. اون روز تا آخر شب تو باغ بودیم و رسوندمشون خونه و شب خیلی راحت خوابم برد. بدون هیچ دغدغه و فکری .
فردا صبح اولین کاری که کردم کلید خونه را با یک کادو توسط پیک برای نسترن فرستادم. یادداشتی هم همراهش بود که نوشتم: برای کسی که قراره شریک زندگیم باشه. بنا به قولی هم که به شیده داده بودم با بهنام یکی از دوستان که معلم پیانو بود تماس گرفتم و خواستم برای شیده ساعتی را خالی کنه تا خصوصی تمرین کنه.
انگار تازه داشتم زمینه را برای زندگی متاهلی آماده میکردم و چقدر کار وجود داشت! ظهر رفتم شرکت و پسر یلدا را خواستم تا با شریکم علی بیشتر هماهنگ باشه و بخشی از کارها را بعهده بگیره. پسر باهوش و کاری هست و هنوز برام کار میکنه.
عصر نسترن زنگ زد و گفت برای آخر هفته میخواد برام مهمونی پایان مجردی بگیره و فقط خانومها دعوت هستن! گفتم میخوای منو سکته بدی انگار منو نشناختی؟ خندید و گفت: نگران نشو خودم بالا سرت هستم و گوشت را میکشم. چند تا از دوستای من هستن . قرار شد خونه من باشه و شیده را هم پیش مادرش بذاره.
وقتی گفتم کاش خودمون دوتایی مهمونی میگرفتیم گفت: اون به وقتش چون منم از زمان فوت پیمان رابطه ای نداشتم و خدا بهت رحم کنه!!!
اواسط هفته با هماهنگی پدرها مراسم ساده ای گرفتیم و چند تا از فامیل ما و اونها بودن که خواستگاری رسمی انجام شد. پدر شوهر سابقش هم که استاد دانشگاه بود حضور داشت و وقتی دستم را گرفت و رویم را بوسید گفت: فقط این نازنین بانو و دخترش را از ما دور نکن. وقتی دستش را بوسیدم کل جمع احساساتی شده بودن.
اون شب یکی از بهترین شبهای زندگیم بود. فردای اون روز یلدا من و تمام کارمندهای بانک را برای ناهار تو همون رستوران دعوت کرده بود. فکرش را هم نمیکردم رابطه با یلدا اینقدر دوستانه بشه . از ته دل خوشحال بود و وقتی گفتم امیدوارم زندگیت روز به روز قشنگتر و شیرینتر بشه جلوی تمام کارمندها و نسترن اومد جلو و گونه منو بوسید. در گوشم گفت: دیگه وقتشه اون 60 ساله را بذاریش کنار!!! وقتی گفتم آخه نمیدونی چه ترکیب عالی هست غش غش خندید و گفت: نسترن راست میگه تو درست بشو نیستی!
تا آخر هفته سرمون به کارهامون بود و روز پنج شنبه نسترن خواست ساعت دو خونه باشم چون دوستاش قبل دو میومدن. ساعت کمی از دو گذشته بود که زنگ خونه خودم را زدم و داخل شدم. مثل فرشته ها شده بود. لباس توری سرخ با موهای بلند و هایلایت شده اش که یکطرف ریخته بود. از زیر لباسش تمام بدنش معلوم بود و سینه های شق و رق و کمر باریک و حتی شورت سرخ رنگش از زیر لباس معلوم بود.
داخل که شدم صدای موزیک میومد و میز چیده شده بود. بطری مشروبها را با سلیقه رو بار چیده و سه تا گیلاس ویسکی پر کرده بود. بغلش کردم و برای اولین بار بوسیدمش. دهنش بوی الکل میداد و معلوم بود برای اینکه جسارتش بیشتر بشه خورده بود. کسی توی سالن نبود و گفتم: انگار زودتر از مهمونها رسیدم که صدای سلام کردن یلدا از پشت سرم غافلگیرم کرد.
تا ته داستان را خوندم. این همون مراسم پایان مجردی بود و قرار بود سه نفره برگزار بشه. نگاهی به نسترن کردم که گفت: این آخرین باریه که مجردی میتونی عشق و حالت را بکنی و بعد از امروز اگر کج بری چشمهاتو در میارم. یلدا هم مثل همون لباس ولی صورتیشو پوشیده بود و دستم را گرفت و رفتیم پشت بوفه. گیلاس ویسکی را خوردیم و نسترن اومد تو بغلم و با بوسه ای طولانی ازم جدا شد و رفت سمت اتاق خواب.
یلدا هم همین کار را تکرار و دنبالش رفت. لیوان ویسکی را پر کردم و یکضرب دادم بالا. دوباره پر کردم و رفتم سمت اتاق خواب. یکه خورده بودم و نمیدونستم چکار کنم. روی صندلی راحتی نشستم و به هردوشون که رو تخت نشسته بودن نگاه کردم. رابطه تریسام خیلی داشتم ، حتی با دوتا خواهر اما این یکی واسم شوکه کننده بود.
نسترن اومد جلو و باز لب تو لب شدیم و گفت: باید یکساعتی روی همین صندلی بشینی و تماشا کنی. اینجوری تلافی تماشاچی بودن بیست سال قبل من هم در میاد! اینو گفت و با یلدا لب تو لب شدن. شاید باورتون نشه اما زیباترین صحنه سکسی تو دنیا تماشای عشقبازی دوتا زن هست. یلدا لباس نسترن را که در آورد فهمیدم واقعا حق داشته که چشمش دنبالش بوده. ذره ای ایراد تو این بدن نبود. روی تخت که لخت شدن و مشغول شدن کیرم داشت میترکید.
یکساعتی شاهد قشنگترین لز دنیا بودم. وقتی نسترن صدام کرد به حالت 69 مشغول بودن و منم لخت و آماده بودم . فقط سرم را بردم بالای صورت یلدا که با ولع کس نسترن را میخورد و از چاک کون نسترن شروع کردم. زبونم را تو سوراخ کونش میکردم و فریادش بلند میشد. در همون حال لبهای یلدا منو مهمون میکرد و طعم کس نسترن را میچشیدم.
یلدا عاشقانه با نسترن سکس میکرد و صدای ناله های این دو منو دیوونه کرده بود. انتظار نداشتم اولین سکسم با نسترن اینطوری باشه. از بوسیدن و لیسیدن این دو سیر نمیشدم. یلدا با مهارتی که تو سکس داشت صحنه گردون این تریسام بود. ناشی بودن نسترن چه تو ساک زدن و چه کس دادن که با درد براش همراه بود من را کمی از آینده ترسوند. وقتی شروع به فرو کردن کردم پاهاش شروع به لرزیدن کرد و التماس میکرد فرو نکنم.
اما یلدا با لبهایی که ازش گرفت کمی آرومش کرد. داشتم کنار میکشیدم چون دوست نداشتم درد کشیدنش را ببینم اما نگاه یلدا متوجهم کرد. کنار نسترن دراز کشید و رفتم وسط پاهاش. کامل که فرو کردم چشمهای نسترن بهت زده شده بود. با خنده میگفت: چطوری جا میگیره؟ حق داشت کیرم دقیقا یک وجب دستم بود و جوری که خودش میگفت دو برابر کیر شوهرش بود.
حالت را عوض کردیم و یلدا نشست رو کیرم و از نسترن خواست رو به خودش روی صورت من بشینه. کاربلدی یلدا از یکطرف و ناشی بودن نسترن از طرف دیگه باعث سوژه خنده سه تامون شده بود. فقط چند دقیقه لازم بود تا حرارت جمع بالا بره. جاشون را که عوض کردن یلدا کمک کرد تا نسترن بتونه تمام کیرم را جا بده و چنان تنگ بود که داغی کسش داشت منو ارضا میکرد. یلدا که متوجه شده بود با دستش تخمهام را فشاری داد که نفسم بند اومد و بالا و پایین کردن نسترن آرامش را به سه تامون برگردوند.
تا ساعت 6 بدون توقف مدام جا عوض میکردیم و یکبار ارضا شده بودم و اونها هم دیگه نا نداشتن. یلدا رفت تا قهوه درست کنه که نسترن گفت: پیشنهاد یلدا بود وگرنه نمیخواستم اینطوری بشه. بوسیدمش و گفتم: آخرین شب مجردی جفتمونه. پس نگران چیزی نباش و بذار شهوتت تصمیم بگیره. از فردا زندگی جدیدمون شروع میشه.
بغلم کرد و سرش را روی سینه ام گذاشت و گفت: میدونم تو سکس زیاد حرفه ای نیستم ولی دوست دارم بهم چیزهای جدید یاد بدی. اون روز تا 9 شب ادامه دادیم و با یلدا روشهای سکس را به نسترن یاد دادیم. تازه متوجه شدم که چقدر تو سکس ناشی و از دیدن سکس لذت میبره و بی اختیار ارضا میشه.
از اون شب دیگه یلدا را جز توی بانک ندیدم و صحبتی جز سلام و احوالپرسی نداشتیم چون یکماه بعد از اون شعبه خودش را منتقل کرد و جواب تلفن نسترن را هم دیگه نداد.اما از پسرش همیشه حالش را جویا هستم و میدونم حالش خوبه و همین برام اهمیت داره.
من و نسترن زندگی مشترکمون را با هم شروع کردیم و اولین فرزندمون را تو راه داریم. البته باید بگم دومین ،چون شیده نازنینم زندگیمون را خیلی رونق داده و چند ساعت که نمی بینمش انگار دنیامو گم کردم.
این روزها که فکرشو میکنم افسوس گذشته را نمیخورم چون وجود این دو فرشته تمام وقتم را گرفته و دیگه حتی به زنها و دخترهای دیگه نگاه هم نمیکنم.

نوشته: شهرام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها