داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

کس دادن به مرد فیلسوف

به نام خدا شاید هم به نام خودم. من مینو ام درباره داستانی که میخوام براتون بگم یکم توضیح بدم چون برای خودم هم باور کردنش یکم عجیبه این اتفاق توی 27سالگیم افتاد یه چیزی حدود ده سال پیش بود که این ها رو پشت سر گذاشتم وحالا که نگاه میکنم چیزی که تو سرم میاد اینکه فقط باید مثل یه عکس یا یه فیلم نمیدونم چی بگم بهر حال سخته در باره اش حرف زدن بهتره هیچی نگم و کشش ندم وماجرا رو تعریف کنم .اخرین واحد های درسیم رو پاس کرده بودم و رفته بودم توی اتاقهای ساختمان دانشگاه برای تسویه و گرفت مدرک ول میخوردم که مهدی رو دیدم از اتاقی که میخواستم برم داخل اومد بیرون سرش پایین بود و انگار منو ندید رفتنش رو تماشا میکردم که صدام در اومد و صداش کردم رفتم سمتش و باهم مشغول صحبت شدیم مهدی قیافه ای خنثی ای داشت یه ترم از من زودتر اومده بود دانشگاه وخلاصه یه جوری شده بود که ناخود اگاه زیر نظرش داشتم منم دختر سنگینی بودم قد بلند هیکل درشت و تربیت شده مادرم خدا رحمتش کنه بهرحال مهدی ادمی نبود که دنبال سکس و این حرفا باشه و با زدن انواع نقاب روشنفکری و … که بیشتر شبیه دون پاشی برای دخترا س اونا رو سمت خودش بکشه .بهر حال اون روز گرم صحبت یکدفه ای خودمون رو جلوی در اپارتمان مهدی دیدیم که مهدی کلید انداخت در رو باز کرد و رفتیم داخل
روی تخت نشستیم صحبت همچنان ادامه داشت مهدی بدون اینکه در نظر داشته باشه من هم تو خونه شم لباس راحتی پوشید اومد روی تخت دراز کشید و اهی کشید و گفت چه میشه کرد . راحت باش خونه خودته .
به خودم نگاه کردم بلند شدم رفتم توی اشپز خونه اب جوش گزاشتم و برگشتم لباسهام و کندم و نشستم کنارش واون در ادامه گفتگو گفت دمکراسی یعنی سهل انگاری .یعنی هر یک از ادمها چه در موسسه چه در جاهای مختلف اجازه داشته باشه که هر چه خواست انجام بده.
معنی دمکراسی فقدان اتصال و بهم پیوستگی اجزا و حکومت ازادی و هرج و مرج ه .حواسم رفته بود روی سکس
کم کم خودم رو به حالت دراز کش کنارش در اورد م دستم رو گزاشتم روی لبهاش تا جلو حرف زدنش رو بگیرم داشت میگفت زن کامل در نوع خود از مرد کامل برتره و همچنین نادر.
ساکت شد گفتم بسه میخوام امروز رو باهات بگذرونم کون لق دنیا و همه چیز
لباسهامون و در اوردیم مهدی گفت نظرت چیه بریم تو حموم
منم که حسابی عاشق مهدی شده بودم و دوست داشتم هر چه زود تر کیرشو تو کسم فرو کنه از این پیشنهادش کیف بیشتری بهم دست داد و دستش رو گرفتم و رفتیم توی حموم وقتی دیدم حمومش وان داره خوشهال تر شدم احساس عجیبی بهم دست داد و گفتم ا مهدی حموم وان داره و پریدیم توی وان و اب رو باز کردم مهدی سینه هام رو مثل یک فیلسوف میخورد و با بوسه هایی که از گردنم میگرفت شعله های کیف و ترس عجیبی را در وجودم روشن میکرد از مهدی پرسیدم در رابطه با زن گرفتن نظرت چیه . سینه ام رو که سفت شده بود از روی لب هاش برداشت و گفت مینو انچه در زناشویی مایه تشویشه اینه که توی ازدواج زن به مقصود خودش میرسه ولی مرد خالی و تنگ چشم میشه ادم وقتی متاهل میشه به همه چیز مشکوک میشه نیچه میگه نسیمی که از سوراخ کلید میوزد میگوید بیا ،همین که در را به حیله نیمه باز کردم میگوید برو زیرا عشق زن و فرزند مرا در بند نگاه داشته است. حرفهای مهدی در اون لحظه بسختیتو ذهنم هضم میشد و بهتر دیدم که حواسم رو کامل رو لذت از سکس جمع کنم گفتم مهدی بردگان فقط وقتی شریف میشوند که دست به انقلاب بزنند .مهدی از حرفم خوشش اومد و محکم منو بقل کرد و کیرشو که در اون لحظه به مرز منفجر شدن رسیده بود توی دهنم گذاشت و لبهام رو داغ کرد وشروع کردم به خوردن کیر خوشکلش بعد از کمی که اخ و اوخ مهدی در اومد و دیدم داره کیف میکنه موضوعی که ذهنم درگیرش بود و به این کلمات ختم شد رو گفتم هر جا موجود زنده ای هست حرف از اطاعت کردن میزنه همه موجودات زنده اونهایی ان که اطاعت میکنن ، صدام تو دماغی شده بود و کیفم هر لحظه بیشتر میشد مهدی خنده اش گرفته بود و گفت با دهن پر که ادم حرف نمیزنه وکیرش رد در اورد و کرد تو ی کسم در اون لحظه چشمهام پر از نور و روشنی شد احساس کردم مغناطیس ولتاز بالایی به درون بدنم متصل شده و همراه کیف ترس عجیبی هم توی وجودم احساس میکردم
حالا که مهدی داشت تلمبه میزد و کیر ش را تا ته فشار میداد توی کس تنگم وبدنم را زبان میکشید ومیخود گفتم فرمان بردن از فرمان دادن راحت تره . فرمانده مجبوره بار فرمانبران را به دوش بکشه و زیر اون بار بشکنه مهدی اخ و اوخ کردن رو قطع کرد گفت اره حق با توس در هر فرماندهی زحمت و خطری نهفته است و هرجا که موجودات زنده فرمان میدهند زندگیشان را به خطر می اندازند برگرد از پشت حالت گوسفندی گرفتم و کیر کلفت بیست سانتیش رو یواش یواش داخل کونم کرد دردم گرفته بود اولین کیری بود که به کونم میرفت دوبار یواش عقب جلو کرد و بعد به کارش سرعت داد شروع کردم به گاز گرفتن لبهام و اخ و اوخ کردن گفتم مهدی بهم رحم نمیکنی خیلی دردم گرفته کیرش رو تا فیه خالدون کونم فشار داد بطوری که برخورد سر کیرش با روده موده هام احساس میکردم در عین حالی که درد میکشیدم کیف ناگفتنی ای هم بهم دست میداد دوس داشتم محکم تر بکنه اما نمیدونم چرا ازش خواسته بودم بهم رحم کنه واونم گفت اخرین مرحله انحطاط رحم و فداکاری، احساس تسلی بخش جنایتکاران و سو هاضمه اجتماع است . محبت و عاطفه فعال مجازه ولی رحم یک هوس فلج کننده ذهن ه و احساس بی حاصلی اس برای بیماری درمان نا پذیر و ناشایستگی و نقض و جنایت غیر قابل اصلاح و بیماری گنهکار یکم از حرفهاش رو متوجه نشده بودم و پرسیدم چی؟ ادامه داد رحم ناشیگری علنی است . عیادت بیماران خوشحالی تندرستان از تماشای بی یاری و بیچارگی اونهاس .کونم داشت پاره میشد و هیچ کدوم از حرفهاش رو متوجه نشدم گفتم بسه دیگه کونم سفره شد بکن تو کسم و کیرش رو در اورد با صابون شستمش و گزاشتم دم کسم گفت در برابر عشق ،قدرت و اخلاق ناتوانند و بافشار کیرش رو حول داد تو کسم منم که شکه شده بودم جیغ بلندی کشیدم و بعد با هم خندیدیم مهدی از کسم تعریف کرد و گفت از بدنم و کسم خیلی خوشش اومده لبهام رو میخورد و بدنمان روی همدیگه سر میخورد و بالا و پایین میرفت یکباره صدای در اومد با مهدی همزمان دو نفری بطور همانگ بیحرکت شدیم مهدی گفت ولش گور باباش درو باز نمیکنیم تا بره و به کارش ادامه داد حدود دوساعت بود که با هم مشغول بودیم و سوال برام ایجاد شده بود پرسیدم مهدی همه مردا این همه مدت به تلمبه زدن میپردازن شدت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و گفت من چه میدونم خندید و گفت برو امتحانشون کن هردو خندیدیم و بعد از اینکه دیگه حالت کیف از سکسمون رفته بود وتو صورت مهدی هم پیدا بود منتظره ابش بیاد ازم پرسید ابت اومده گفتم نه وگفت کسل کننده شده چقدر گفتم چه میدونم کیرش رو در اود و گفت بزار یکم هوا بخوره منم اب سرد رو باز کردم و گفتم بگیرش زیر اب سرد وچند دقیقه ای استراحت کردیم و از سر نو کیرش رو که سرد بود وشق هول داد توی کس م مثل قبل حال نمیداد گفتم چرا اینطوری شده گفت بنظرم خیلی پیچیده تر از قابل توضیح بودنه اما این میل باطنی نبض اراده قدرت است که افکار و عقاید مارا تعیین میکنه
جز بزرگی از فعالیت ذهنی ما بدون توجه خود ما جریان می یابه و ما ان را حس نمی کنیم تفکر از روی توجه ضعیف ترین قسمت فعالیت ذهنی ماست چون غریزه عمل مستقیم اراده قدرت است از توجه و شعور مصون است. کسم داشت دود میکرد ومهدی منو میگایید وتوضیح میداد هیچ کیفی بهم دست نمیداد گفتم کیرت درد نگرف گفت اره خسته شدم انگار همه کیف ها برایمان تبدیل شده بود به رنج ومجبور بودیم این کار را ادامه بدهیم تا آبمان بیاید
مهدی در حال تلمبه زدن گفت دارم یه چیزی احساس میکنم گفتم بریم روی تخت مثل کارگرای خسته بیل زن جامونو از حموم به روی تخت تغیر دادیم مهدی گفت بیا یکم ریلکسیشن کار کنیم و بعد ادامه بدیم گفتم من یاد ندارم گفت هرکاری که من گفتم بکن . بعداز ده دقیقه بیدار شدم فکر کردم یک روزه که خوابیدم و استراحت کردم اما مهدی کنارم نبود دیدم توی اشپز خونه اس و گفتم بیا کاری رو که شروع کردیم تمومش کنیم گفت چایی بخوریم گفتم نه ولش خر چایی میخوره گفت راس میگی و پرید توی بغلم و شروع کرد به خوردن تمام بدنم بطوری که از شدت کیف قلبم میخواست از سینه م بیرون بپره کیرش رو گزاش دم کسم و بعد از بیس دقیقه سکس هر دو بیهوش در حالی که از هر کدوممون یک لیتر اب منی بیرون ریخت بیهوش افتادیم.
غروب از خواب بیدار شدم واماده شدم برم خوابگاه گفتم مهدی فردا بیا نریم دنبال مدرکمون و مهدی هم قبول کردچند روز بعد به اصفهان رفتیم با هم ازدواج کردیم وهمونجا موندیم .جنازه مهدی رو طبق وصیتش اتیش زدم و خاکسترش روریختم توی زاینده رود که منتهی به باتلاق گاو خونی ه
به کسم که خوشتون اومده یا نیومد مینو

نوشته: مارماهی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها