داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

نگاه های مربی بدن سازی

سلام سجاد هستم 19 سالمه این خاطره زمانی اتفاق افتاد که من 16 سالم بود و همیشه هر روز ساعت 10 تا 12 با پسر عموم می رفتم باشگاه بدنسازی و تمرینات بدنسازی پسر عموم تماشا می کردم و چون صندلی کم بود همیشه پیشه مربی باشگاه می نشستم و مربی با من خیلی حرف می زد چون جفتمون بیکار می نشستیم البته هر از گاهی می رفت به تازه واردا اشکالات حرکاتشونو می گفت بهشون گیر می داد ولی اکثر اوقات کنار من بود ، آقا وحید(مربی باشگاه) که هر وقت منو می دید یک جوری نگام می کرد انگار داره چهره منو اسکن می کنه :(( آقا وحید متاهل بود اما چون خانومش عقیم بود نتونسته بود صالب فرزندی بشه از اونجایی هم که همسرش خیلی دوست داشت نه طلاق گرفت نه دنبال یک زن بدون مشکل جنسی گشت.
یک روز تابستونی وقتی صبح با پسر عموم وارد باشگاه شدیم دیدم با بقض به من نیگا می کنه تعجب کردم ولی یکم بعد فهمیدم چشه چون جیک پیکه زندگیشو بهم گفته بود. رفتم نشستم کنارش ؛ پسر عموم تو رخت کن بود و ما دوتا تنها پشته میز تو دفتر نشسته بودیم که برای بار اول دیدم در دفتر بست بهم گفتم یک چیزی بهت می گم اما نه به مادرت بگو نه پسر عموت نه هیچ کس دیگه گفتم جریان چیه آقا وحید!؟
گفت ازت می خوام پسرم بشی و رابطه پر از مهر و عاطفه با من داشته باشی هر چقدر دلت بخواد بهت پول می دم از این حرف ها … جا خوردم مدتی مکس کردم آقا وحید به من خیره شده بود منتظر بود بهش جواب بدم.
من پدری معتاد دارم که از بچگی تا حالا که بیست سالمه ندیدمش قبل از تولدم پدرم مادرم می بره خونه پدر بزرگم و دیگه هم ازش خبری به ما نمی رسه واسه همینم در حسرت محبت پدر بودم و با مادرم تو خونه پدر بزرگ می موندیم عموم هم طبقه بالا بود خلاصه بعد کمی مکث جواب مثبت دادم و اقا وحید محکم بقلم کرد کلی بوسید قربون صدقم رفت…
با هم قرار گذاشتیم که هر روز ساعت 5 تا 7 خونه ی آقا وحید برم و با ایشون وقت بگذرونم تو این ساعت همسرش میره سر کار و تو مغازه خیاطی سفارش دوخت لباس عروسی می گیره خونه آقا وحید هم بالای باشگاه بود چون پارکینگ ساختمون کرده بودن باشگاه.
اون روز با اقا وحید رفتم خونهشون از پله ها رفتیم بالا تو راه رو دستمو گرفته بود که رسیدیم به طبقه چهارم در باز کرد و خم شد کفش هامو در آورد! منو گرفت بغلش و برد تو خونه و گذاشت رو تخت خوابشون و لباس ها شو عوض کرد یه شلوارک پوشید اما چون گرمش بود پیرهن نپوشید برای اولین بار بدون پیر هن بود و من همه ی اندام بالا تنه اشو می دیدم همه مو هاشو با تیغ زده بود پست سفید داشت و پاهاش هم مثله برف سفید بودم اومد کنارم خوابید منو گرفت بغلش همینطور که تو بغلش خوابیده بودم داشت منو ناز می کرد هی دستشو لای موهام احساس می کردم وای پسر چه کیفی می داد احساس خلی خوبی بهم دست می داد گرمای تنشو از روی پیرهنم احساس می کردم که چشمام به سینه هاش افتاد نوک ممه هاش به بزرگی انگشت کوچیکم بود حوس کردم نوک سینشو میک بزم و بمکم یکم رفتم پایین تر تا دهنم به ممش برسه نوک ممه با لبام گرفتم جا خورد اما چیزی نگفت شروع کردم به میک زدن و مکیدن. از مزه ی پوستش خوشم اومد مدتی به اینکار ادامه دادم تا اینکه دیگه خسته شدم دوباره سرمو بردم زیر چونش محکم بغلش کردم اونم منو بغل کرد گفت خوش مزه بود گفتم اره بابا! خیلی خوشم اومد! گفتم میشه هر بار که دلم خواست این کارو بکنم؟ با خنده گفت آره فقط باید هر دوتاشو بخوری هر دوشون خوشمزه ان منم تعجب کردم خلاصه روزه خوبی بود و بهترین خاطره ی زندگیم.
از اون روز به بعد هر روز ساعت 5 می رفتم خونه آقا وحید یا بهتر بگم باباجونم و باهاش وقت می گذروندم گاهی فیلم نیگا می کردیم گاهی میوه پوست می کند برام می خوردم منم هر وقت دلم می خواست شیطنت می کردم پیرهنشو در می اوردم می رفتم سراخ سینه هاش واسه همین هر روز قبل از این که من بیام می رفت حموم. گاهی هم وقتی می یومدم نزدیکش خودش پیرهنشو در می اورد و من شیطنتمو می کردم… نمی دونم چرا ولی خیلی دوست دارم ممه هاشو بخورم خیلی خوشم میاد یک بار هم با هم رفتیم حموم منو شست وقتی شستن تموم شد باز ممه هاشو خردم یکم آه اوه می کرد وسطا می گفت (جون جون بخور پسرم ماله توئه از این حرفا) منو با حوله خودش خوشگم کرد و لخت دراز کشید رو تخت منم لخت روش خوابیدم و دراز کشیدم روش با نوک ممش بازی می کردم که دیدم دیگه راست کرد گفتش پسر یکم صبر کن کیرم بخوابه بعد داره منفجر میشه… وقتی می خوردم راست نمی کرد ولی وقتی با انگشتام با ممش ور می رفتم راست می کرد! متاسفانه چند سال بعد همسرش وقتی از خیابون رد می شد با یک موتوری دزد کسافت که می خواست کیفشو بزنه تصادف می کنه و همونجا جون میده و به رحمت خدا میره اون روز اصلا باشگاه نیومد و وقتی ساعت پنچ رفتم تو دیدم تو اتاق خواب نشسته و داره گریه می کنه هی می گفت بهت گفتم آخه واسه چی میری سر کار زن وقتی همه چی داریم و نیازی به پول اضافی نداریم وقتی منو دید پرید و بغلم کرد کلی بوسید داشت گریه می کرد.
الان سال 1393 و از بیست سالگیم به پیشنهاد بابای گلم اقا وحید شروع به بدن سازی کردم و رابطه صمیمی دارم و نمی دونم چرا ازدواج نکرد شاید چون همسرشو خیلی دوست داشت. شایدم چون دوست داره خودمون دوتا باشیم.
الان دیگه شیطنت گذاشتم کنار ولی هنوزم بغلش می خوابم چون خیلی دوسش دارم. ولی الان که خاطراتمو نوشتم باز هوس سینه های بابامو کردم فردا حتما می رم حوسمو از بابام بگیرم می دونم تعجب می کنه بعد دو سال ولی بد جوری هوس کردم…

سپاس

نوشته:‌ سجاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها