داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اسم مستعاری که توی مخاطبین گوشی همسرم بود

اسم من نگاره ، ۲۷ ساله متاهل متولد شیراز که به خاطر شغل همسرم تهران زندگی میکنیم.
شوهرم محمدرضا ۳۰ ساله ، که یه مغازه بزرگ الکتریکی داره .
۵ سال پیش ازدواج کردیم و یه فرزند ۳ ساله داریم .
من گاهی بچمو برمیداشتم و با قطار یا هواپیما میرفتم شیراز و یکی دو هفته پیش پدر و مادرم میموندم چون پیر و شکسته بودن و به کمکم نیاز داشتن و من تنها فرزندشون بودم .
به محمدرضا اطمینان داشتم که بهم خیانت نمیکنه . مرد خوبی بود و سرش توی زندگی خودش بود .
ولی یک روز توی مخاطبین گوشیش که خیلی هم زیاد بود به یه اسمی برخورد کردم که ته دلم شور زد : Tr sunp ، نمیدونستم چرا باید شوهرم اسم یه نفرو اینجوری به لاتین سیو کنه ، شماره رو توی گوشی خودم ذخیره کردم و واتساپ و تلگرامشو چک کردم دیدم عکسای یه پسر ۱۷ ۱۸ ساله هست که چهرش به دخترا شبیه بود ، مثل ترنس ها بود .
یه روز بعد از سکس با محمدرضا بحث رو کشوندم سمت دوجنسه ها و ترنس ها و خودمو به بی اطلاعی زدم و چند تا سوال ازش کردم که ببینم عکس العملش چیه که متوجه شدم اطلاعاتش زیاده و با حرارت خاصی از ترنس ها صحبت میکنه .
طبق روال به مدت ده روز رفتم شیراز و برگشتم .
ولی اینبار تمام خونه رو دقیقا بررسی کردم ، به محمدرضا شک کرده بودم خصوصا اینکه بعد از ده روز زیاد سمت من نیومد و میل جنسی نداشت .
اتاق خواب رو به دقت بررسی کردم و موفق به پیدا کردن دو تا تار مو شدم که به نظرم‌ موهای من و شوهرم نبود ، البته شاید ، مطمئن نبودم . جابجایی وسایل داخل حمام هم شک منو بیشتر کرد ، حتی به نظرم وسایل آرایشم هم استفاده شده بود . دیگه مطمئن شده بودم یه خبرهایی هست . شب وقتی محمدرضا خواب بود گوشیشو چک کردم ، پیامک یا تماس خاصی وجود نداشت .
یک ماه گذشت و توی این مدت هیچ مورد مشکوکی ندیدم .
خونه بودیم که تلفن خونه زنگ خورد و از شیراز اطلاع دادن که عروسی دخترخاله هست و دعوتمون کردن برای عروسی ، رفتیم شیراز و توی همه مجالسشون حضور داشتیم ، چند بار متوجه شدم شوهرم با یه نگاه خاصی به دخترخالم نگاه میکنه .
بالاخره مجالس و مهمونی ها تموم شد و قرار شد که برگردیم که محمدرضا پیشنهاد داد که من بمونم پیش پدر و مادرم و به اونا برسم . پیشنهادش رنگ و بوی اصرار داشت که شک منو خیلی زیاد کرد . دیگه واقعا تصمیم گرفتم مچشو بگیرم . قبول کردم که بمونم ، محمدرضا با ماشین خودش رفت سمت تهران و من فورا خواستم بلیط قطار بگیرم ولی گیرم نیومد ، مستقیم رفتم ترمینال و سوار اتوبوس تهران شدم . بچم ام کمی مریض بود به هر سختی بود ساعت ۸ صبح اتوبوس رسید تهران ، اسنپ گرفتم و رفتم بچمو گذاشتم پیش یکی از دوستانم که بچم بهش خو گرفته بود و با فرزندش هم همبازی شده بود .
ساعت ۱۲ رفتم سمت خونه ، وارد منزل شدم ، کسی اونجا نبود ، احتمالا شوهرم رفته بود سر کار . هیچ جای خاصی برای قایم شدن نبود ، هر جا پنهان میشدم ممکن بود لو برم ، داخل اتاق خواب توی کمد دیواری بهترین جا بود ولی برای شوهرم برای برداشتن لباس اونجا رو هم باز میکرد ، به ذهنم رسید برم طبقه فوقانی کمد دیواری ، ولی بدون ۴ پایه نمیتونستم برم ، اگر هم موفق میشدم برم نمیتونستم دربش رو درست ببندم چون دربش از بیرون قفل میشد نه از داخل ، راه دیگه ای نداشتم ، به هر زحمتی بود خودمو کشوندم بالای کمد ، امتحان کردم و دیدم که درب هم تقریبا بسته میشه ، فقط یه گوشه ی اون باز میمونه که اهمیتی نداره .

یک ساعت بعد شوهرم اومد ، قلبم به شدت میتپید ، با اینکه زمستون بود ولی داخل کمد گرم بود و داشتم اذیت میشدم ،تو پدیرایی چند تا تلفن زد ، رفت دوش گرفت و اومد روی تخت ولو شد . داشت پیامک میداد ، نخوابید ، مشخص بود که منتظر کسی هست ، صدای ارسال و دریافت پیامکهارو میشنیدم . تو همین حین یادم افتاد گوشیمو جا گذتشتم روی میز آرایش توی همین اتاق ، فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره تا همه چی خراب بشه ، ولی روی میز آرایش اینقدر شلوغ بود که محمدرضا اصلا متوجه گوشی نشد .
در همین حین گوشی شوهرم زنگ خورد ، سریع پاشو رفت بیرون دم در ، سریع از کمد اومدم پائین و گوشیمو برداشتم ولی لرزش دست و پام دیگه اجازه نداد بتونم از کمد برم بالا ، صدای بالا اومدن آسانسور اومد ، فقط دستمو بلند کردم و درب کمد رو بستم و سریع رفتم داخل پذیرایی توی حمام . به محض این که وارد حمام شدم محمدرضا و یه نفر دیگه وارد خونه شدن ، صدای یه پسر نوجون بود که حدس زدم باید همون پسره باشه که لاتین سیوش کرده ، بدون هیچ کار اضافی مستقیم رفتن داخل اتاق خواب .
حمام رطوبت زیادی داشت بخاطر دوش گرفتن محمدرضا .
آروم دربش رو باز کردم و یه نگاه انداختم دیدم درب اتاق خواب بسته ست ، رفتم پشت درب و گوش دادم که متوجه شدم بعله چه خبراییه ، هر دو افتادن روی تخت و حسابی به هم پیچیدن ، صدای تخت ، صدای خنده هاشون ، صدای بوس کردناشون به وضوح شنیده میشد .
بعد از چند دقیقه میتونستم تصور کنم که محمدرضا داره بدن اون پسره رو به شدت میلیسه ، داشتم اشک میریختم ،پاهام میلرزید ، رفتم توی پذیرایی روی مبل نشستم ، یه دفعه دیدم یه نفر دیگه کلید انداخت و وارد خونه شد ، دختر خالم بود که پریروز توی شیراز ازدواج کرده بود ، خیلی هم خوشحال بود ، تعجب کرده بودم بدون این که منو ببینه مستقیم رفت داخل اتاق ، خنده های هر سه تاشون بلند شد ، بعد از چند دقیقه ناله های بلند دختر خالم تمام خونه رو پر کرده بود و معلوم بود که محمدرضا به شدت داره دخترخالمو میکنه ، با عصبانیت زیاد رفتم سمت اتاق و ناگهان درب اتاق رو باز کردم ولی کسی داخل اتاق نبود ، واقعا کسی داخل اتاق نبود ، نگاهم به سمت کمد دیواری رفت ، طبقه بالا ، گوشه کمد باز بود و یه نفر داشت منو نگاه میکرد ، درب کمد باز شد ،یه نفرو اونجا دیدم ، یه پیره زن بود که از گوشه لبش خون میومد ، فریاد بلندی از ترس کشیدم و ناگهان از خواب پریدم .
من توی کمد دیواری خوابم برده بود ، نمیدونم چند دقیقه یا چند ساعت بود که خوابیده بودم ، درب کمد رو باز کردم شوهرم رو دیدم که انگار از پذیرایی هراسان خودشو رسونده بود داخل اتاق و هاج و واج داشت منو نگاه میکرد . سه روز تمام مریض شدم و یه روز هم توی بیمارستان بستری شدم . الان دو سال از این موضوع میگذره ، تو این مدت مطمئن شدم محمدرضا چقدر انسان شریفیه و من چقدر بد و ناجوانمردانه بهش شک کرده بودم .
اون شک ها همشون اشتباه بود ، تار مو ، جابجایی وسایل حمام و غیره ، همشون شک های بی دلیلی بود که داشت زندگی منو خراب میکرد ، tr sunp پسر دایی مادر محمدرضا بود که به سرطان هم مبتلا بود و ارسال هم فوت کرد ، اینکه چرا اینجوری سیو شده بود خود محمدرضا هم نمیدونست و میگفت شاید بچمون وقتی گوشی دستش بوده رفته توی تنظیمات گوشی و یه چیزایی رو تغییر داده که سابقه اینجور کارارو هم اتفاقا داشت و چند بار گوشی خودمو به هم ریخته بود .

نوشته: نگار

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها