داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ماجرای زهره و رضا (1)

سلام خدمت دوستان عزیز اسم من زهره است و میخوام یه داستان و در واقع تنها داستان سکسیه قابل ذکر خودم رو براتون بگم در مورد حقیقت داشتن اصل داستان اصلا شک نکنید من 21 سالمه و 2 ساله ازدواج کردم قدم حدود 170 و حدود 66 کیلو وزن دارم سایز سینه هام 75 رنگ پوستم سفید سفید و چیزی که خودم بهش افتخار میکنم پوست صافمه شوهرم گزینه ی پیروز خواستگارایی شد که بابا طرف حسابشون بود و وضع مالیه بابک بزرگترین چیزی بود که به چشم میومد . روزای اول زندگی بر وفق مراد بود سکس های هر روزه و طولانی اما بابک خیلی زود سرد شد اوایل دلیش رو نمیدونستم اما خیلی کنجکاو بودم تا اینکه یه روز که از خرید بر میگشتم کفشاشو دیدم و فهمیدم که امروز زودتر اومده یه حسی ازم خواست اروم برم داخل انگار دنبال یه چیزی میگشتم وارد حال شدم صدای ارومی از اتاقش میومد خودم رو پشت در رسوندم در رو یهو باز کردمو وارد شدم باور کردنی نبود دوست داشتم خواب باشه بابک روی صندلی جلوی لپ تاپ نشسته بود کیرش تو دستش بود و دورش پر از منی نتونستم چیزی بگم خشکش زده بود در و بستم سوئیچ رو از اپن برداشتمو زدم بیرون اونم پشت سرم نیومد گوشیمو خاموش کردمو تا شب خونه نرفتم باورم نمیشد مگه میشه یه فیلم بیشتر از من بهش لذت بده یاد یکی از خواستگارام افتادم بیچاره روزی 2 ساعت پشت تلفن التماس میکرد اما وضع مالیه ضعیفش و فقر ذهنی پدرم باعث شد دیگه نبینمش دلم میخواست بود تا براش ناز میکردم .

هوا تاریک شده بود که رفتم خونه بابک اونجا نبود جلوی اینه به خودم نیگاه کردم حسابی به هم ریخته بودم رفتمو خوابیدم . فردا ساعتای ده از خواب پاشدم زدم بیرون رفتم سمت محل بابام اینا شاید چون رضا اونجا زندگی میکرد بیشتر ترغیب میشدم دلم میخواس ببینمش اما نشد رفتم خونه بابام منهای جزئیات وقتی با داداش کوچیکم تنها شدم سراغ رضا رو ازش گرفتم وگفتم شمارشو میخوام گفتم میخوام از دلش در بیاره بعد از کلی تریپ غیرتو اینکه غلط کرده و اینا بزور ازش گرفتم سریع زدم بیرون رفتم تو پارک جوان که تو همون محل بود. قلبم سه هزارتا میزد شمارشو گرفتم جواب داد صداش بیحال بود وقتی خودم رو معرفی کردم انگار به برق وصلش کردن به کلی لحنش عوض شد بهش گفتم باهاش کار دارم واز خواستم بیاد تو پارک . وقتی اومد هنوز باور نکرده بود پشت بوته ها یه نیمکت بود رفتیم اونجا نشستیم بهش گفتم که من بی تقصیرم و بابام همه کارس و گفتم که برا عذر خواهی اومدم پیشش اونم کلی ناز کرد کلی هم ابراز سرور وقتی خواستم برم گفت که خوشحال میشه بازم صدامو بشنوه وقتی رسیدم خونه کلی حس تازه داشتم داشتم به سمت اتاقم میرفتم که یاداشت روی اینه نگاهمو جلب کرد کار بابک بود نوشته بود فقط ببخش … خنده ای کردمو رفتم تو اتاقم کار اون روز بابک بهم بهونه داده بود اینکه هر کاری بکنم و به پای اون کار بابک بزارم تو فکر رضا بودم که یاد خونه پدر شوهرم تو کیش افتادم اگه میشد چند روز با رضا برم اونجا عالی بود سریع رفتم تو اتاق بابک و بعد 2 ساعت حرفای کلیشه ای گفتم میخوام با دوستام برم کیش و بهشون قول خونه یه هفته ای گذشتو بلاخره مخشو زدم تو این مدت چند بار با رضا قرار گذاشته بودم و غیر مستقیم یه چیزایی بهش گفته بودم شبه شنبه بود که به رضا زنگ زدمو جریانو کامل گفتم داشت ذوق مرگ میشد گوشیرو قطع کردمو خواستم بخوابم که در باز شد بابک بود اومد تو میدونستم شب اخری میخاد حسابی استفاده کنه اومد کنارم نشست دستش رو از جلوم اوردو گذاشت روی سینم چند بار سینه های نرممو تو دستش فشار داد منم فقط لب خند میزدم فکر فردا و رضا داغم کرده بود با اون دستش موهای بلند زاغم رو که تا پشت باسنم میومد رو گرفت عاشق اونا بود با کشیدن اونا منظورش رو فهمیدم لب میخواست لبامو رو لباش گذاشتم چشامو بستمو رضا رو جایگزین کردم طیق معمول سریع پاشد و لباسای خودشو در اورد از منم خواست لباسامو درارم منم لخت لخت شدم از سفیدی پوستمو کشیدگیه رونامو سفتی سینه هام قند تو دلم اب میشد یه جورایی با خودم بیشتر حال میکردم اون روم دراز کشید میدونست از خوردن کیر متنفرم کیر سفیدش رو اروم گذاشت دمه کسم اروم سر خورد وراحت رفت تو اما باز درش اورد با اب کسم خیسش کرد اروم بازم سرشو کرد تو کوچیک بود راحت تا اخر میرفت تو شروع به تلنبه زدن کرد خیلی زود ابش اومدو همونجا خالیش کرد بعدم خیلی راحت رفتو خوابید منم یه دوش گرفتمو خوابیدم فردا ساعت 6 سر قرار بودم رضا کلی تیپ زده بود سوار شد و حرکت کردیم منهای جزئیات راه ساعت 8 شب رسیدیم منزل حاج اصغر پدر شوهرم از حال که وارد شدیم دلم میخواست لخت لخت بشم اما زود بود … ادامه در قسمت بعد بابک الان میاد

نوشته: زهره

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها