داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

ماجراهای مامان زبل 9

یکی  از توپ بادی های خیلی پر باد هم بود . ظاهرا اینا از اونایی بودند که سلیقه شون نمی گرفت که با توپ بادی بازی کنند . قبل از این که برم درو باز کنم ببینم چه خبره خودشون در زدند و منم سرمست از سکس شب قبل بی خیال با همون وضع رفتم دم در . دو سه تا از بچه ها رو می شناختم ازم عذر خواهی کردند -ببخشید اشرف خانوم ما نمی خواستیم این طور شه -ایرادی نداره . بازم خوبه که شما سرتونو به ورزش گرم می کنین . منم راستش وقتی شور و نشاط شما رو می بینم دلم می خواد که یه جنب و جوشی داشته باشم و باهاتون بازی کنم .-یکی از اون پسرا که پونزده شونزده سالی می شد و اسمش بود اکبر گفت اشرف خانوم شما که هنوز خیلی جوونین و می تونین حسابی ورزش کنین .. اون یکی هم که اسمش بود مظفر و یکی دوسالی بزرگتر نشون می داد عذر خواهی کرد ولی خیلی پرروتر از اکبر نشون می داد چون بد جوری زل زده بود تو چشام و رفته بود تو کوک پر و پاچه ام . اون همسایه پشتی ما بود و اکبر هم همسایه بغلی ما .. هردوتاشونو می شناختم چه جور آدمایی ان . فسقلی ها همش  می رفتن دنبال دختر بازی . با مادراشون دوست بودم . همش از دست بچه هاشون ناله داشتند و حالا هم از این که منو با این وضعیت می دیدند یکه خورده بودند فکرشونمی کردند با این حالت جلو اونا ظاهر و حاضر شم . آخه هر وقت اونا رو می دیدم یا هر مرد و پسر غریبه دیگه ای رو اگه روسریم تا نصفه های سرم بود اونو تا پیشونی جلو می کشیدم ولی حالا ..با یه میکاپی و  دامن مینی و بلوز تنگ .. امیدوارم بودم این مختصر چربی شکم هم زیاد تو دید نبوده باشه .. ظاهرا بقیه دوستاشون رفته بودند و همین دو نفر تو حیاط خونه ما بودند . خبر بچه هامو گرفتند و گفتم که فعلا تنهام .. وای اون مظفره چشم ازم نمی گرفت .. یه جوری شده بودم . خیلی بد بود اگه می خواستم باهاشون حال کنم . من جای مادرشون بودم که هیچ یه چند سالی هم از مادراشون بزرگتر بودم ولی چه اشکالی داشت و می داشت . آدم که همش نباید با یه کیر سن و سال دار تر از خودش ردیف شه .. نمی دونم با چه حیله ای می تونستم اونا رو نگه داشته باشم .. می دونستم که اکبر تو کارای برقی وارده .. واسه همین گفتم اکبر آقا می تونم یه خواهش الکتریکی بکنم .. خندید و گفت در خدمتم اشرف خانوم .. اون لامپ اتاق ما نمی دونم چه گیری داره که کلیدش خوب کار نمی کنه اصلا کار نمی کنه . باید لامپو دور سر کلاهش بگردونی روشن شه هر وقت هم می خوای خاموش کنی باید لامپو بپیچونی .آخه دست آدم می سوزه .. اینجا رو یه عشوه ای اومدم که مظفر یه نگاهی بهم انداخت و گفت نگین که دلم می سوزه . حیف اون دستای قشنگ و ظریفتون که بسوزه .. -مظفر تو می خوای بری خونه برو من خودم واسه اشرف خانوم ردیف می کنم . -نه کجا برم همین جا پیشت می مونم یه چهار پایه رو که می تونم نگه داشته باشم .. -ببخشید پسرا من مزاحمتون شدم وقتتونو گرفتم .. صبر کنین برم پیچ گوشتی و وسیله های دیگه رو بیارم . پشت به اونا طوری دولا و راست می کردم که دلشونو ببرم . نگاه هر دو تاشون نشون می داد که از اون هیز ها هستن ولی اکبر که هم اسم یکی از پسرام بود یه خورده ملاحظه کار تر بود ولی دمش تو بود . یه خورده عمدا معطل کردم و توی یکی از اتاقای بغلی و سر کشو که یه سری خرت و پرت های این چنینی رو داخلش ریخته بودم ایستادم بعد خودمو کشوندم به دم در . صداشونو می شنیدم ولی بعضی حرفاشونو متوجه نمی شدم -اکبر این شوهرش مرده عجب چیزی شده ..عجب کونی داره .. داره دامنشو می ترکونه . کیر من که تو شلوارم داره می ترکه -مظفر خجالت بکش اون جای مامان ماست -چی میگی پسر . من اگه مامانم بهم کوس بده و اهل حال باشه اونم میگام . کجای کاری . -مظفر اون اهل این بر نامه ها نیست حالا شوهرش مرده می خواد یه خورده روحیه اش عوض شه – اکبرجان ! من این جور زنا رو می شناسم . اون الان کف کیره . کشته مرده شه . یه چشمه اگه بیاییم مشتری همیشگیش میشیم و یا اون مشتری ما میشه فرقی نمی کنه .  اکبر یعنی اون اگه واقعا بخواد بهت کوس بده تو اونو نمی کنی ;/; -چی میگی پسر . سر تاپاشو می لیسم . زبونمو می کشم رو سوراخ کونش تا دلش بخواد اونجاشو لیس می زنم . وقتی اونا داشتند باهم حرف می زدند من دیگه  داشتم از حال می رفتم . انگار این من نبودم که دیشب سیر سیر بودم زیر کیر رحمت و اون جوری باهاش حال کرده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . . نمی دونستم چه حقه ای بزنم هر کلکی که تو ذهنم مجسم می کردم تابلو و قدیمی بود . هردوتاشون دوست داشتن منو بگان و من بیشتراز اون دو تا هوس داشتم . دوتا پسر جوون ولی اونا می خواستن بایکی حال کنن که سه برابرشون سن داشت . یه فکری به ذهنم رسید .. اکبر مشغول ور رفتن با کلید شد و مظفر هم پیشش وایساده بود .منم به اونا نزدیک شدم و خودمو زدم به بیحالی .. مظفر : چی شده اشرف خانوم .. -هیچی تازگیها پس از فوت اون خدا بیامرز از بس گریه و زاری کردم و غصه خوردم دچار نفس تنگی و یه حالتای عجیبی شدم که گاه نفسم می گیره و یه حالت نیمه بیهوشی و بیهوشی بهم دست می ده که این جور مواقع باید یا اکسیژن بهم بدن یا تنفس دهن به دهن و ماساژقلبی .. اینو که گفتم اکبر سرعت کارشو زیاد تر کرد و منم که دیدم داره دیر میشه یهو خودمو زدم به بیحالی شدید یه جوری هم خواستم که طاقباز خودمو بندازم وسط اتاق .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها