داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

ماجراهای جنسی یک پزشک (۱)

سلام خدمت دوستان انجمن کیر تو کس
من چند سال پیش ماجرای شروع سکس در دوران طرح پزشک عمومی رو براتون نوشتم در ۳ قسمت… (اینجا) در این مدت فرصت اینکه بیام سایت رو چک کنم نداشتم و سرم گرم کارای مطب بود اما دلم میخواست ادامه ی ماجرای دوران طرح رو بنویسم… اگر صرفا دنبال داستان یکن بکن هستید بهتره که این ماجرا رو نخونید.

از وقتی با لاله آنال سکس کردم چند هفته ای میگذشت و من مشغول بودم با کار و درس و لاله هم که با من سکس کرده بود خیالش از خیلی جهات راحت بود تو مرکز و منم میدونستم که هر وقت دلم بخواد میتونم باهاش حال کنم، البته من زیادم اهل شیطنت نبودم و الانشم نیستم. یک روز یه خانم جوون چادری اومد تو اتاق معاینه و گفت: سلام آقای دکتر، رئیس مرکز بهداشت این نامه رو داده که بدم به شما. نامه رو باز کردم و دیدم حکم شروع به کار این خانم هست که اسمش مینا بود، یه دختر ۲۲ ساله که تازه درسشو تموم کرده بود و برای طرحش فرستاده بودنش به مرکز ما. از ظاهرش بگم که یه دختر با قد متوسط، لاغر اندام و خوش بر و رو… گفتم خوش آمدید و پاشدم رفتم طرف واحد تسهیلات زایمان، لاله نشسته بود پشت میز و داشت پرونده ی مادران باردارش رو چک میکرد، تا من رو دید بلند شد و سلام داد، گفتم خانم فلانی ایشون همکار جدیدمون هستند، لطف کنید و اینجا رو بهش نشون بدید و راهنماییشون کنید تا کارشون رو شروع کنن. حدود یک هفته بعد یک شب حول و حوش ساعت ۷ شب دیدم یکی داره در میزنه، دیدم سرایدارمونه، گفت دکتر تو تسهیلات مریض بدحال هست و مامامون گفت شما رو صدا بزنم، رفتم دیدم یک خانمی در حال وضع حمل بود و لاله و مینا نمیتونستن سر بچه رو خارج کنن که سریع یه اپیزیوتومی خفن کردم و راه باز شد و بچه رو خارج کردم و تحویل ماماها دادم و خودم شروع کردم و محل اپی رو که خیلی بیشتر از معمول بود بخیه زدم و مادر و بچه همون شب مرخص شدن. فردای اون روز رفتم پیش ماماها و جفتشون رو دعوا کردم که خودتون مگه بلد نیستید اپی بدید؟ یک بار دیگه واسه این کارها وقت منو بگیرید تا ۶ ماه بهتون مرخصی نمیدم و برگشتم تو اتاقم. همون شب بعد از شام لاله زنگ زد که آقای دکتر مهمون نمیخواید؟ گفتم خوش اومدین. گفت درو باز کن… اول فکر میکردم تنهاست، در رو باز کردم دیدم لاله و مینا یه ظرف شیرینی تو دستشون اومدن تو. لاله شروع کرد آقای دکتر ما معذرت میخوایم و یهو استرس گرفتیم که نکنه مادر و بچه جفتشون بمیرن و بدبخت بشیم که مزاحمتون شدیم. منم یکم نصیحتشون کردم. لاله برگشت رو به مینا گفت در بین تمام پزشکایی که من در این سالها دیدم آقای دکتر بهترینشون بوده از هر جهت و خیلی هوای ماما ها رو داره، منم با یه چشمک بهش گفتم بستگی به مامای مرکزم داره و جفتشون خندیدن، خلاصه چای و شیرینی خوردیمو اینا خواستن برن که آروم در گوش لاله گفتم لاله یک هفته مرخصی میدم بهت اگه امشب بیاریش تو تختم… گفت چشم آقای دکتر. حدودای ساعت ۱۱ رفتن پانسیونشون. ساعت ۱ بود که دیدم دارن در میزنن، منم بیدار بودم و داشتم فیلم میدیدم. تا در رو باز کردم دیدم جفتشون اومدن تو. با تعجب گفتم چی شده؟ گفتن تو پانسیونمون مار دیدیم، گفتم خوب به سرایدار بگید بیاد بگیردش. لاله گفت چراغش خاموش بود و دیدیم چراغ شما روشنه اومدیم پیش شما، نزدیکای صبح که سرایدار بیدار شد بهش میگیم. منم از خدا خواسته گفتم خوب شما همینجا استراحت کنید، لاله یه پتو انداخت رو زمین، گفتم لاله جان شما مهمونید و رو تخت بخوابید، منم هر وقت فیلمم تموم شد میام رو پتو میخوابم، گفت نه آقای دکتر من رو زمین میخوابم و مینا امشب مهمونه و رو تخت میخوابه. گفتم پس من چی؟ گفت شما هر جا راحتی بخواب. حالا قیافه ی مینا دیدنی بود از این مکالمه ی من و لاله. گفت خوب منم پیش لاله رو زمین میخوابم، گفتم نگران نباش، رو تخت استراحت کن. خلاصه من یه سیگار روشن کردم و ۲۰ دیقه بعد رفتم تو تختی که مینا روش خوابیده بود و خودشو کاملا به دیوار چسبونده بود که من بتونم برم پیشش (بعدا اعتراف کرد که دلم میخواست پیش من بخوابی)، رفتم دراز کشیدم و بعد از ۵ دیقه آروم آروم شروع کردم به نوازش کردن بازوی چپش و کم کم رفتم رو شکمش و پهلوهاش، دیدم آروم برگشت رو به روم و چش تو چش نگاهم کرد و لباشو گذاشت رو لبم و کارشو شروع کرد… بعد از نیم ساعت من و مینا هنوز داشتیم دیوانه وار با هم عشقبازی میکردیم بدون اینکه به جای دیگه ای دست بزنیم. جالب بود که منم اصلا نمیخواستم باهاش سکس کنم، چون واقعا داشتم از خوردن لبش لذت میبردم تا اینکه کم کم شروع کرد به خوردن گردنم و نوازش بدنم، داشتم دیوونه میشدم از حال… تا حداقل یک و نیم ساعت همدیگه رو نوازش کردیم و از گردن به بالا رو خوردیم بدون اینکه کار دیگه ای بکنیم. تو چشماش نگاه کردم و گفتم مینا جان فک نمیکنم هیچوقت دوباره بتونم اینجوری با لب کسی حال کنم و حتی نمیخوام الان به پایین نگاه کنم و لذت این عشقبازی رو خراب کنم، محکم بغلش کردم و خوابیدیم… ساعت ۶ لاله بیدارمون کرد که ما بریم پانسیون رو به سرایدار نشون بدیم و رفتن.

ادامه دارد…

نوشته: بهزاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها