داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

ماجراهای مامان زبل 38

قلی رفت به زری چسبید و مهرشاد هم به پری . دیگه یواش یواش داشت عادت می کرد به این که از عقد و خطبه و صیغه و این چیزا چیزی نگه . پری لبه های کوسشو به دو طرف بازشون کرد و اونو به بینی مهرشاد می مالید .-آخخخخخ جوووووون کسسسسسسم چقدر دماغت کیریه . چقدر حال میده اووووووفففففف باید ازش استفاده بهینه بکنی .. بکن بکن ولی اسراف نکن .. مهرشاد نفسش بند اومده بود ولی با دهن نفس می کشید که جبران کنه . اما پری کوسشو با یه حالتی که دهن مهرشاد رو هم سرویس کنه به ناحیه چونه و لب و بینی مهرشاد چسبوند . این که کس نبود . انگاری یه وردست بود . داود به من گفت اشی جون حواست کجاست تو حال خودتو بکن . نذار که اونا حواستو پرت کنن . امشب چه ثوابی می کنیم . مهرشاد جون زود باش بجنب . یه خورده از این ثواب خودمو نثار روح امواتت می کنم که یه جوان با ایمانی مثل تو رو کاشتن .. -داود مسخره ام نکن . مثل این که خودتم مث من یه بسیجی هستی .. -آره عزیز اگه ما نبودیم که دیگه ظلم و ستم و بی عدالتی همه جا بیداد می کرد . ماه منیر که داشت حوصله اش سر میومد گفت به جای این کس شعر گویی ها بذارین حالمونو بکنیم که دیگه فرصت از این بهتر گیر نمیاد . دسته جمعی با یه حالت هارمونی خاصی کسمونو رو کیر پسرا سوار کردیم و داشتیم حال می کردیم و حال می دادیم . مهرشاد هم دیگه یواش یواش اومده بود تو خط هر چند هر وقت این احساسو می کردیم بازم یه چرتی می گفت که نشون دهنده کس خلیش بود ولی دیگه به شنیدن حرفاش عادت کرده بودیم و می دونستیم که نباید زیاد به این حرفاش توجه داشته باشیم و جز یه مشت چرندیات چیز دیگه ای نیست . دانیال : چه حالی میده آدم یه شبه چهار تا کسو با هم داشته باشه ماه منیر :آفرین به تو که خوب  به احکام اسلام واردی که میشه چهار تا زن گرفت . مهرشاد در حالی که زیر قرار داشت و پری هم کسشو رو کیرش جرکت می داد گفت آره ولی نه این که هر چهار تا زنو اشتراکی دور خودت داشته باشی .. -نه این که تا حالا چند تا رو یه شبه نداشتی ;/; دسته جمعی با هم می خندیدند اونم چه خنده هایی ;/; با این که رو کیر داود سوار بودم و با توان یه دختر جوون خودمو کسمو رو کیرش حرکت می دادم ولی چشمم به بقیه کیر ها بود که کی جا به جا میشیم . همش در حال حرص زدن بودم  که زودتر جابه جایی کیر و کس انجام شه .ماه منیر : بچه ها ضربدری رو که کم و بیش انجام دادیم . حالا اگه موافق باشین سیستم دو به یک و چند به یکو انجام بدیم .. بازم خوب بود که مهرشاد این یه تیکه رو جدی گرفت . -یعنی مثلا دو تا مرد بیفتن رو یه زن و دوتایی باهاش حال کنن ;/; حالا ما میگیم دید زدنو یه جوری حلش می کنیم ندید می گیریم . جابه جایی رو هم تخفیف میاییم ولی این جوری که شما دارین پیش میرین گناه بزرگیه .. . خشم رودر چهره ماه منیر به خوبی می دیدم . از این که این بسیجی با همه ایمان شاشیده خودش بازم دم از مذهب و اعتقاد و گناه و حرام و حلال می زد . -باشه من از خودم شروع می کنم . اشی جون حاضری من که دوزاریم افتاده بود گفتم حاضرم . حاضر . -پری جون تو چطور تو هم حاضری ;/; من می خوام به این مهرشاد جون نشون بدیم که دوضربدر یک چی میشه .. -خب معلومه چی میشه داری به من ریاضی درس میدی ;/; -خب چی میشه مهرشاد جون -میشه دو -اییییییی داداش همین جاشو دیگه خراب کردی .. دو ضربدر یک میشه سه میگی نه نگاه کن .. حقته که ریشت یه آبیاری درست و حسابی بشه .. پری جون موافقی -هرچی ملکه ماه منیر دستور بده . –با اجازه آقا دانیال . خودشو از رو کیر بلندکرد ودانیال درجا اومد پشتم .. آخ جووون همون جوری که دوست داشتم شد . -دخترا شعار ما چیه همه با هم شعار دادیم درود بر رزمنده بسیجی .. دانیال کیرشو کرد توی کونم . ماه منیرهم رفت طرف مهرشاد .. ظاهرا خیلی از دست مهرشاد عصبی بود . کاملا مراقبش بودم . رفت یه گوشه ای چند قطره ای به قول کوچولوها جیش کرد که یه دست گرمی واسه مهرشاد داشته باشه .. می خواست کسش بوی بد بده . رفت رو سر مهرشاد . کسشو گذاشت رو سر بسیجیه . اون و پری سرهاشون روبروی هم قرار داشت و شروع کردن به بوسیدن هم .. مهرشاد از بوی کس ماه منیر داشت خفه می شد ولی زن کارشو کرده بود . ریش بسیجی رو شاشید رفت .. هر کاری کرد خودشو خلاص کنه نتونست . پری پاهاشو داشت و ماه منیر دستاشو ..آخ که چه کیفی می کردم وقتی می دیدم جیش ماه منیر رو ریش مهرشاد حرکت می کنه . از این بهتر نمی شد . ماه منیر که دید مهرشاد از دست و پا زدن خسته  شده دستشو گذاشت روی ریش و صورت اون و خوب ماساژو مالشش داد . -عزیزم این جوری می مالم که این آب به همه جا و زیر پوست برسه و خوب قوت دارشه . حیف که دیگه ندارم وگرنه رو سرت هم می ریختم که عقل بسیجی ات هم به کار بیفته . …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها