سلام اسمم آرمین هست و این داستانی رو که می خواهم بنویسم ماله تقریبا دو ماه پیش هست از خودم نمیگم چون راجب من نیست از مامانم بگم قدش 165 وزنش 65 ولی سینه هاش 90 هست خیلی بزرگه ولی باسنش زیاد بزگ نیست . داستان از اونجایی شروع شد که من با لب تاب داشتم توی کلاس های آنلاینم شرکت میکردم چون گوشی نداشتم گروه های مدرسم توی گوشی مامانم بود صبح واتساپ مامانم رو به لب تاب وصل کردم بعد مامانم با اسرار گفت کارت تمام شد باید قطع کنی خیلی حساس بود منم گفتم باشه ولی قطع نکردم بعد از ظهر که از خواب بلند شدم دیدم هییییی توی واتساپ پیام میاد رفتم نگاه کردم دیدم بلهههههههه مامانم داره با یک آقا صحبت میکنه (مامانم پیش من خیلی راحت بو همیشه با شرت راه میرفت یعنی بجز کسش که اون رو یکبار در حد ثانیه دیده بودم همه ی بدن مامانم رو دیده بودم ) بریم ادامه ی داستان منم فرداش امتحان ریاضی داشتم و داشتم ریاضی می خواندم من 16 سالم هست ولی پیام های مامانم رو هم چک می کردم بعد از سلام و احوال پرسی (اول نمیفهمیدم مرد هست ) دیدم هی به مامانم میگه عشقم من از اونجا شک کردم مامانم می گفت جان محسن جان مامانم از سینه هاش عکس و فیلم فرستان از کونش البته با شورت اونم اوف اوف می کرد راجب انواع و جور هایی که سکس رو دوست دارن حرف میزدن ولی من خیلی اعصابم خورد بود و از همه ی پیام ها فیلم گرفتم این ماجراها ادامه داشت تا ساعت یک بعد مامانم خوابید صبح بیدار شدم ساعت های 10 بود مامانم رو صدا کردم و اینقدر دعوا کردم با مامانم بعد هم از خونه رفتم بیرون و شب اومدم خونه ولی هیچی به روم نیاوردم (به مامانم گفته بودم فیلم گرفتم و اینقدر قسمم داد که پاک کنم منم قبول کردم و لی پاک نکردم گفتم لازم میشه) داستان تمام شد ممنون که خواندید
نوشته: آرمین