داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

رابطه زن عمو و سکس های مامانم

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
این داستان مال وقتیه که من ۱۴ سالم بود و درباره سکس و رابطه با دوستام و هم کلاسی هام حرف می زدیم و می دونستم قضیه از چه قراره ولی خب با جق زدن زیاد آشنایی نداشتم.
ما یه خانواده ۵ نفره ایم، اهل جنوب؛ بابام اسمش یونس، ۴۵ ساله و راننده ماشین سنگینه و معمولا این طرف و اون طرفه، آدم خوش اخلاق و باحالیه، مامانم اسمش نادیه است، ۳۹ ساله و خونه دار، مامانم نسبتا کوتاه و یکم چربی هم داشت(یکم تپل) ولی اندامش خوب بود، سینه هاش نسبتا بزرگ و کمی آویزون ولی کونش خوب، یه آبجی بزرگتر از خودم ۱۶ ساله و یه برادر ۹ ساله کوچکتر از خودم دارم، من یه عمو دارم که از بابام بزرگتره و ۳ تا عمه که یکی بزرگتر از همه و دو تای دیگه کوچکتر از بابام.
داستان مربوط به ماجرای مامانم با زن عموم میشه؛
عموم مهدی ۴۷ ساله و زن عموم مینا ۳۶ ساله، ۲تا پسر عمو دارم که دو قلو هستن و ۱۹ ساله، ۲تا هم دختر عمو ۱۶ و ۱۳ ساله.
زن عموم تا حدودی ایروبیک کار میکرد و از مامان لاغر تر و خوش اندام تر، سینه هاش یکم کوچکتر بود ولی به نظر آویزون نبود، کونشم خوب بود.
لباس های زنای پیش ما عموما لباس یک سره بلند هستش که بسته به اینکه کجا باشن فرق می کرد، تو خونه آزاد تر و گشاد تر، دورهمی ها یکم شیک تر و اندامی تر با چادر محلی تو مایه های گل گلی.
خونه ما و خونه عمو نزدیک بود و یه خیابون فاصله داشت.
پسر عمو هام که رفته بودن دانشگاه تو شهرای دیگه، بقیمون هم میرفتیم مدرسه،
رفت و آمد ما با خانواده عموم به نسبت زیاد بود، خونه هامون هم ویلاییه نه آپارتمانی. چند وقتی بود که حس می کردم مامان زیاد نمی خواد بیاد خونه عمو و یه جوری بود، یه روز که رفتیم، مامان با زن عموم حرف زد و گفت که می دونم چند وقتیه با شوهر خواهرم قرار می زاری و بهم گفتن که تو رو با اون دیدن و نمی خوام حرف پشت سرتون باشه و ازین حرفا که زن عموم عصبی شد و رو به مامان گفت خجالت بکش و این چه حرفیه میزنی و کارای خودتو به من نسبت نده و… که اون روز همه چی تموم شد.
راستی شوهر خالم پارچه فروشی داره و خودش خیلی کم تو مغازس و مغازه دست شاگردشه، خودش هم گاهی سر میزد و خرید برای مغازه رو خوش انجام می داد و تو کار معامله ماشین هم بود.
چند باری مامانم به زن عموم می گفت که نمی خوام حرف و حدیثی برای خانوادمون باشه و این کارا رو نکن که بازم زن عموم انکار میکرد، تا اینکه تو یه مهمونی خونه ما بود که شنیدم مامان و زن عموم تو آشپزخونه دارن با عصبانیت با هم حرف میزنن ولی نه بلند، که وایسادم ببینم چی میگن، زن عموم به مامانم میگفت: اون حروم زاده که دیده کیه که اینجوری من و گرفتار تو کرده که مامانم با عصبانیت گفت: خودم دیدمتون جنده خانم، اون روز تو مهمونی دیدم که اومده بود پیشت تو آشپزخونه بهت میچسبید و می خندیدین بعد هم یه روز دیدم اومد تو خونتون به بهانه پارچه آوردن که هیچوقت خودش نمی بره برای کسی حتی ما که اقوام نزدیکیم، یه روز هم صبح اومده بود خونتون مثل همیشه وقتی اومد من چند دیقه بعد اومدم تو خونتون(البته بگم که وقتی مسافرتی جایی می رفتیم، کلید های یدکی رو می بردیم خونه همدیگه تا حواسمون به خونه ها باشه، اونموقع عموم اینا هنوز نیومده بودن کلیدا رو پس بگیرن و مامانم هم مثل اینکه کلید برداشته بوده و رفته بوده خونه عموم ببینه چه خبره) دیدم که به هم می پیچیدین و لنگاتو داده بودی بالا، تا الآن هم اگه چیزی نگفتم به خاطر زندگی خواهرم بوده، نه تو جنده و اون مردک حرومی، الآنم باید تمومش کنین که بیشتر آبروریزی نشه، زن عموم هم با اضطراب می گفت: الکی می گی و مدرکی نداری و نمیتونی کاری بکنی که مامانم هلش دادو تهدیدش کرد که: اگه تمومش نکنی به همه میگم و همه جا پر می کنم و هیچ چی برام مهم نیست. اون روز هم گذشت و چند روز بعد زن عموم به مامانم زنگ زد که باید باهات حرف بزنم و توضیح بدم که مامان با اصرار های زن عموم بالاخره قبول کرد و قرار شد فردا صبح که ما مدرسه بودیم زن عموم بیاد خونه ما، بابام هم که رفته بود تهران برای رسوندن بار و خونه نبود، منم دوست داشتم باشم ولی نمیشد مدرسه رو بپیچونم، هر فکری هم کردم راهی به ذهنم نرسید. خلاصه فردا ما رفتیم مدرسه و از شانسمون ۴ تا زنگ آخر دو تا درس با یه معلم داشتیم که نیومد و ما رو به زور فرستادن خونه، منم می خواستم برم ببینم که چی می گن به هم و نکنه اتفاقی بیفته، با هیجان و اضطراب رفتم خونه، تا خواستم درو باز کنم دیدم در بازه و رفتم تو و درو همونجوری مثل قبل گذاشتم، گفتم کسی نفهمه اومدم، رفتم تو دیدم کفش زنونه پشت دره فهمیدم که زن عموم اومده، از در پشتی رفتم تو خونه و رفتم پشت در وایسادم که دیدم زن عموم با خواهش داره میگه من نیاز دارم و مهدی(عموم) نمیتونه نیازامو برطرف کنه که مامانم با عصبانیت می گفت نه و این فرصت آخرته، بعد شنیدم صدای بسته شدن در اومد ولی مامانم اینا متوجه نشدن، وقتی نگاه کردم دیدم شوهر خالم(میلاد) و و دوستش (کیانوش که بهش می گفتن کیا و تو محله بقالی داشت) اومده بودن تو حیاط و کیا وایساد تو حیاط و شوهر خالم با احتیاط رفت سمت در ورودی خونه و رفت داخل که مامانم تعجب کرد و گفت تو چرا اومدی اینجا و چجوری اومدی تو که زن عموم گفت من بهش گفتم بیاد و درو براش باز گذاشتم و مامان عصبی شد و داد زد سرش: تو غلط کردی جنده ی عوضی که شوهر خالم(میلاد) گفت نادیه اومدم باهات حرف بزنم که جواب داد هر چی بوده رو به این جنده گفتم و شما هم باید تمومش کنین تا آبروی همه مون نرفته، میلاد گفت باید به حرفای منم گوش کنی، هدیه(خالم) اصلا به من اهمیت نمیده و اصلا نیازامو برطرف نمیکنه، بعضی وقتا هم دو سه هفته یکبار سکس نداریم، بهم گفته که هر وقت یونس میاد سکس دارین ولی اون مثل تو نیست اصلا این چیزا براش مهم نیست برای همین منو مینا با همیم و نیازای همو برطرف می کنیم و همو دوست داریم، برای همین ازت خواهش می کنیم که هیچی به کسی نگی و بزاری ما با هم باشیم، که مامانم با عصبانیت بلند شدو گفت همین که گفتم این ماجرا رو باید تموم کنین و از اینجا برین بیرون جنده ها و می رفت سمتشون و هلشون میداد که یه دفعه شوهر خالم مامانمو چرخوندو از پشت گرفتش و خودشو چسبوند بهش با یه دستش دستای مامانمو گرفت و با دست دیگش سینه هاشو مالید که مامانم جیغ زدو که شوهر خالم سینه هاشو ول کردو دهنشو گرفت که یهو کیا هم اومد تو و رفت سمت مامانم، مامانم دست و پا میزد ول فایده ای نداشت و زورش به اونا نمی رسید، چادر مامانم افتاده بود رو شونه هاش و کیا دست کرد یقه لباس یه سره خونگی مامان رو گرفت و تا رو شکمش جرش داد و لباس زیرش مشخص شد بعد کیا چادر مامانو از رو دوشش برداشت و هر طور بود دهن مامانو بستن، دیگه میلاد دست مامانو برده بود پشت و گرفته بود و کیا هم پاهاشو گذاشت رو پاهای مامان، دیگه مامان هیچ کاری نمیتونست بکنه، منم می ترسیدم برم، نه زورم می رسید بهشون و می ترسیدم از خونه هم برم بیرون، میلاد از پشت گردن مامانو می بوسید و کونشو می مالید و چنگ میزد و کیا از جلو سینه های مامانو می مالید، مامان که دهنش بسته بود با صدای خفه و نامعلوم خواهش و التماس میکرد که ولم کنید ولی اونا ول کن نبودن، زن عمو هم موهای مامانم که پشت سرش بسته بودو گرفت و گفت حالا کی جندست نادیه جون، کیا همونجور لباس مامان رو تا پایین جر داد و از تنش در آوردن، میلاد هم سوتین مامان رو باز کرد و انداخت کنار و کیا شلوار خونگی مامان رو با شرتش کشید پایین و یه جوون کشیده گفت و با دست کس مامانو مالید، دیگه مامان کاملا لخت بود جلوشون، زن عموم گوشیشو برداشت و اومد جلو مامانم، اول نوک سینه مامانو نیشگون گرفت و مامانم دردش گرفت و رفت جلوش وایساد و ازش عکس گرفت، بعد خوابوندنش دوباره ازش عکس گرفتن، که میلاد گفت حالا اگه جرأت داری برو چیزی بگو تا عکسای لختت رو پخش کنیم، الآنم دهنتو باز میکنم اگه داد بزنی یه کاری باهات می کنیم که تا یه هفته نتونی راه بری و عکستو هم پخش میکنیم، مامانم با سر تایید کرد و دهنشو باز کردن که خواهش و التماس می کرد که ولم کنین و به هیچ کس نمی گم و غلط کردم که میلاد گفت الآن دیگه دیره و فایده نداره و به کیرشون اشاره کرد که باید اینا رو آروم کنی و تاوان بی احترامی هات رو بدی و سه تاشون خندیدن و اشک تو چشای مامان جمع شده بود، ساعت ۱۱ صبح بود، میلاد مامانو بلند کرد گفت جنده خانم برو چند تا لیوان آب بیار و همینجور که داشت می رفت یکی زد رو کونش که مامان یه جیغ کوچک زد و پرید جلو دست گذاشت رو کونش و رفت و اونا بازم خندیدن، بعد که مامان رفت میلاد رو به زن عمو گفت: مینا جون اون چیزایی که بهت دادمو آوردی، گفت آره و رفت سمت کیفش و دو تا قرص بیرون آورد و داد بهش، مامانم آبو آورد و میلاد این بار گفت برو چند تا لیوان شربت خنک بیار، این بار که داشت می رفت زن عمو محکم زد رو کونش و گفت بگو چشم، مامان با ناراحتی و اجبار چشمو گفت و اینجوری که داشت می رفت دیدم جای دست میلاد و زن عمو رو کون مامانمه، میلاد یه قرصو داد کیا گفت بخور که خیلی کار داریم، شربتم خوردن و ربع ساعتی همینجوری نشستن و حرف زدن بعد زن عمو به مامانم گفت برو لباساشونو در بیار، که مامان به اجبار بلند شد و رفت سمت میلاد، اول جورابشو در آورد بعد تی شرت و شلوار و شورتشو درآورد و رفت سراغ کیا، موقعی که مامان کیا رو لخت می کرد میلاد رفت سمت زن عمو مینا و یه لب گرفت و بغلش کرد و یه چیزایی در گوشی به هم گفتن، مامان کیا رو هم لخت کرد. حالا مامان و میلاد و کیا کاملا لخت بودن ولی زن عمو لباس بلند تنش بود و فقط چادرش رو از سرش برداشته بود، ، کیر میلاد ۱۶ سانتی بود ولی کلفت بود، کیر کیا یکم بزرگتر و کلفت تر بود و ۱۷ سانتی می شد. مامانمو نشوندن زمین و میلاد کیرشو کرد تو دهن مامان و خودش یکم جلو عقب می کرد، مامان هم اوق میزد و زن عموم هم بعضی وقتا عکس و فیلم می گرفت، کیا هم سینه های بزرگ و یکم آویزون مامان رو چنگ میزد و می خورد. بعد کیا پا شد و کیرشو مالید به سر و صورت مامان و کرد دهنش، یکم که گذشت میلاد گفت جنده خانم بریم رو تخت، بلند شدنو رفتن تو اتاق که من خوب دید نداشتم ولی صداشونو خوب می شنیدم، یکم جامو عوض کردم چون در اتاقو نبستن تونستم داخلو ببینم، زن عموم مو های مشکی مامانمو باز کرد و ریخت رو شونه هاش و موهاشو کشیدو خوابوندش، تف انداخت تو دستش و کس مامان رو مالیدو یکی زد رو کسش که مامان داد کوتاهی زد و پاهاشو جمع کرد و خودشون خندیدن، کیا همینجور که مامانم خوابیده بود زیر بغلشو گرفتو سرشو آورد لبه تخت و کیر و خایه هاشو به صورت مامانم می مالید، میلاد خوابید رو مامان و سینه هاشو فشار میداد و می خورد و کیرش لای پای مامان بود و می مالید به کسش، یکم که خورد کیرشو گرفتو کرد تو کسش که مامان یه آه‌ه‌ه‌ه‌ه بلند کشید و میلاد شروع کرد تلمبه زدن و کیر کیا تو دهنش بود، بعد جاهاشونو عوض کردن، بعد چند دیقه مامان با آه و ناله به خودش پیچیدو معلوم بود ارضا شده، اونا پوزیشنو عوض کردن و مامانمو داگی کردن و نوبتی جاهاشونو عوض می کردن و زن عمو چند بار می زد رو کون مامان که قرمز هم شده بود، موقعی که کیا داشت می کرد یه دفعه یه انگشتشو کرد تو کون مامان که مامان جیغ زدو پرید جلو و گفت ترو خدا نه و درد داره و خواهش و التماس کرد که از کون نه، که میلاد گفت الآن کونشو ول کن که وقت نیست، ساعتو نگاه کردم دیدم ۱۲:۱۵ عه، چند دیقه دیگه کردن مامانو که میلاد به کیا گفت در بیاره کیرشو و مامانو به کمر خوابوند و با داد آبشو ریخت رو صورت و موهای مامان، کیا هم دوباره یه مدت کردش و آبشو ریخت رو سینه و شکم مامان که آبش خیلی زیاد بود که کمی از رو شکم و سینه مامان ریخت رو تخت، تو این مدت مامان سه-چهار باری ارضا شده بود،یکم که حالشون جا اومد، میلاد به مامانم گفت برو لباسامونو بیار، مامان هم همینجور رو صورت و سینش آب کیر ریخته بود بلند شدو رفت لباساشونو آورد و پوشیدنو و همینطور مامانمو مسخره و تهدید می کردن و بعد بلند شدنو رفتن. منم رفتم بیرون و نیم ساعت دیگه اومدم خونه، دیدم مامانم حمومه و همه چی مرتبه و در اتاقش بستس، رفتم یه سر تو اتاق مامان بابام که حسابی بوی عرق و بوی عجیبی میومد، گوشه اتاق هم یه پلاستیک مشکی بود که رفتم نگاه کردم دیدم لباس پاره مامانم توشه که به گمونم می خواست بندازه بیرون و رو لحاف جای قطره های آب مشخص بود. که یکم بعد مامان از حموم اومد بیرونو خسته راه می رفت و یه لباس بلند پوشیده بود که یقش باز بود و گفت مامان جون من خستم و یکم ناخوشم غذا هم درست نکردم، برو از بیرون برا هممون غذا بگیر، دیدم بین گردن و شونش کبوده که بهش گفتم رو شونت کثیفه که نگاه کردو دید و با دستپاچگی رفت جلو آینه و یه چیزی زیر لب گفت و جواب داد که آره، دستم کثیف بوده و مالیدم و رفت تو اتاق، وقتی که غذا آوردم و بچه ها هم اومده بودن، دیدم مامانم یه لباس دیگه پوشیده که کبودیشو پوشونده بود.
از اینجا بود که داستان سکسای مامان شروع شد.
اگه جالب بود براتون بگین که ادامشو هم بزارم براتون

ادامه…

نوشته: ساسان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها