داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سکس با خواهر زن بعد از…

باسلام خدمت همه دوستان.میلاد هستم قبلا یه بار یه داستان اینجا گذاشتم.ولی بعد چند وقت اومدم زیرش کلی چرت وپرت خوندم که بعضی ازدوستان زحمتش کشیده بودن.لازمه واسه این عزیزان بگم اولا اگه احساس میکنی این داستانها دروغن چرا وقت میذاری میخونی؟ و اینکه اینجا که کتاب نیس سیر تا پیاز رو کامل توضیح بدن خوب یه مقدارش خلاصه میشه که از حوصله مخاطب خارج نشه.واینکه دوست عزیز اگه تو توعمرت ازاین اتفاقا واست نیفتاده دلیل نمیشه.یا خیلی چیزای دیگه.ببخشید ولی باید میگفتم اینارو اگه عزیزی حوصله نداره نخونه
برگردیم سر این داستان:یه مختصر از خونواده خودم و شرایط خواهر زنم بگم.من حدود دوسال پیش همسرم فوت کرد ویه پسر به اسم نیما دارم که بنا به شرایط پسرم فعلا تصمیم به ازدواج مجدد نگرفتم.ازاون طرفم یه خواهر زن دارم یه سال ازخودم کوچیکتر وحدود یک سال واندی ازهمسرش جدا شده و خونش تقریبا نزدیک ماس.و چون نیما ۷ساله ی من تنهاس خیلی هواشو داره.ایشون یه خانم بااندام معمولی وچهره معمولی داره،اوایل هیچ نظری بهش نداشتم تااینکه یه بار یه فیلم پورن خارجی دیدم هنرپیشه زن از نظر قیافه خیلی شبیه سارا (خواهرزنم)بود جوری که این فیلمو دوسه بار نگاه کردم.ازاون جریان به بعد نمیدونم چرا هروقت سارا رو میدیدم اون فیلمه یادم میفتاد و ناخداگاه حشری میشدم.البته اون موقع هم اون شوهر داشت هم همسر من زنده بود.ولی واقعا هرکاری کردم این داستان هروقت میدیدمش برام تازه میشد و نمیشد باکسی هم درمیون بذارم.فقط تو فکر خودم بود و بعدشم که نبود یادم میرفت تا دفعه بعد که ببینمش یادم بیفته. گذشت تا اینکه گذر زمان یواش یواش باعث شد تا برام کم رنگ بشه وتواین حدفاصل اون اتفاق واسه من افتاد و بعدشم اون جدا شد ولی همچنان خونه ما میومد ونیما رو میدید بیشتر وقتا میبردش بیرون یه وقتایی من شیفت شب بودم هم میبرد خونش و یه روز نیما بااون بود جوری که نیما دیگه خیلی بهش عادت کرده بود.بعد فوت همسرم واقعا من دیگه دنبال سکس نبودم شاید کسی تجربه کرده باشه ولی انگار دیگه هیچ حسی به زن نداشتم.گدشت تا اینکه یه روز خونه بودم وشب اون روز شیفت بودم که بعدازظهر سارا اومد خونه ما.(قبلش بگم باز نگین چرت وپرت میگه.سارا واقعا آدم موجهی بود خیلی سالم بودحداقلش من تواین چندسالی که میشناختم اینجوری بوده) اومدو بعداحوال پرسی بامن و یه خورده صحبت روزمره با نیما رفت اتاق نیما من مشغول گوشی بودم و توحال خودم که باز اون فیلمه یادم افتاد باور کنید انگار خدا هم خودش میخواد این اتفاق بیفته وگرنه بعد چند سال چرا باید یاداون میفتادم.منی که گفتم یه حس سردی به زن پیداکرده بودم.خلاصه افکار شیطانی بود که میومد تو ذهن من ولی هرجوری بود خودمو مشغول کردم باز یادم بره نشد یکی دوساعت بعد ساراونیمااومدن بیرون و نیما گفت بابا به خاله میگم بمونه پیش من میگه نه بریم خونه ما.نمیدونم چی شد ولی بدون هیچ فکر شومی گفتم خوب سارا بمون پیش نیما من شب شیفتم فردا هم جایی کار دارم دیر میام.اگه چیزی لازم داری از خونت بیار بمون.گفت نه چیزی لازم ندارم یه خورده منومن کرد بااسرار نیما گفت باشه.و رفت آشپزخونه واسه خودشون شام درست کنه.من از پذیرایی تودیدم بود هی میدیدمش باز فکر و فکر.از طرفی حشری شدم دوسداشتم مثل اون هنرپیشه باهاش سکس کنم بعد چند وقتی که سکس نداشتم از طرفی میترسیدم آبرو ریزی بشه و اصلا جراتشو نداشتم بهش بگم.ولی ازذهنمم خارج نمیشد. بعد کلی کلنجار با خودم نقشه کشیدم یواشکی و بدون اینکه بفهمه باهاش سکس کنم.پس به جایی عقلم رسید که باقرص خواب بخوابونمش و ترتیب کارو بدم هیجان زیادی داشتم تا بحال همچین چیزی برام پیش نیومده بود البته سکس غیر معمول زیاد داشتم ولی این فرق داشت.به همکارم پیام دادم برام مشکلی پیش اومده نمیتونم امشب شیفتمو برم وازش خواستم جام بره شیفت.اونم اوکی داد.منم با کلی بدبختی و برنامه ریزی دوتا شربت درست کردم کلی چرت وپرت طعم دهنده واینا جوری که مزه قرصو نفهمه ریختم توش و قرصم پودر کردم ریختم توش و با کلی زحمت دادم سارا و شربت خودم که چیزی نداشتو خوردم و گفتم من باید برم خداحافظی کردم رفتم بیرون چند ساعتی چرخیدم تا قرصه اثر کنه و نیما هم بخوابه فقط خداخدا میکردم تواتاق نیما نخوابه ولی از هیجان قلبم تودهنم بود رفتم خونه درو باز کردم رفتم بالا در واحد وآروم باز کردم رفتم تو دیدم خبری نیس چراغها خاموشه اتاق نیما رو مثل دزدا بازکردم دیدم نیما آروم خوابه و خدارو شکر سارا اونجا نیس فهمیدم رفته اتاق من رفتم اتاق آروم باز کردم دیدم چراغش روشنه و سارا رو تخت خوابه اول یه لحظه نگران شدم یه وقت اتفاقی نیفته یواش رفتم نزدیکش آروم صداش کردم دیدم جواب نمیده ریز تکونش دادم دیدم نه انگار مرده باشه ولی نفس میکشید نگرانی بیموردم رفت ولی همچنان ترس اینو داشتم یه وقت بیدار نشه آبروم بره.تواین فکرا بودم یه خورده به خودم جرات دادم دست به ساق و رون پاهاش کشدم.این لمس دست کافی بود که کیرم عین سنگ سفت وراست بشه و فکر بعدشو نکنم دلو به دریا زدمو گفتم هرچه باداباد توکل به خدا انشاله مشکلی پیش نمیاد.باهمون لباس بیرون منظورم شلوارو بلوز خوابیده بودروسریم سرش نبود موهاش باز رو بالش بود پس دیگه نباید فکر چیزیو میکردم بجز سکس بعد چندوقت باکلی بدبختی شلوارو شرتشو باهم کشیدم پایین وبالاخره کوسشو دیدم به پشت خوابوندم پاهاشو دادم بالا و حسابی کوسشو خوردم واااای داشتم دیونه میشدم اینقد چوچولشو مک زدم گفتم الان بیدار میشه بعد آروم بلیزشو دادم بالا وسینه ها رو از سوتینش دادم بیرون و یه خورده خوردم دیگه طاقت نداشتم باز پاهارو دادم بالا کیرمو درآوردم خیس خیس بود یه خورده مالیدم روکوسش و آروم هل دادم تو واااای که چقد این کوس تنگ بود باور کنید تا نصف کیرم بره توش یه دقیقه طول کشید.هی آروم عقب جلو میکردم تا بیشتر باز بشه و بیشتر بره تو که توهمین حالت دیدم آبم داره میاد کشیدم بیرون ریختم رو کوسش پاهاشو دادم پایین سریع دستمال آوردم آبمو ازرو کوسش خشک کردم و لبه تخت نشستم و خیلی سریع عذاب وجدان گرفتم.تو شوک بودم و فکریه چند دقیقه گذشت من دوباره برگشتم اندامشو نگاه کردم باز حشر اومد سراغم مجبور شدم عذاب وجدانو بیخیال شمو کارمو ادامه بدم چون خیلی زود آبم اومده بود گفتم من که کردم بذار کاملش کنم پس دوباره دست بکار شدمو کیرم سخ کردم و دوباره همون روشو ادامه دادم توهمون حالت اینقد عقب جلوکردم تاکل کیرمو فرستادم تو تلمبه یواش ادامه دادم خیلی محشر بود هم اینکه من بعد مدتها سکس داشتم هم اینکه اون خیلی تنگ بودبی نهایت حال داد.تنها عیبش این بود که نمیتونستم پوزیشن دیگه رو پیاده کنم واینکه سارا تو سکسم نبود چون خواب بود ومن انگار بایه مجسمه ولی واقعی داشتم سکس میکردم.ولی برام باز لذت بخش بود خلاصه توهمون حالت اینقد تلمبه زدم تا آبم دوباره اومدو خالی کردم بیرون سریع تمیز کردم لباساشو مرتب کردم و از اتاق زدم بیرون رفتم ماشینو سوار شدم رفتم سر کار و همکارمو یه قصه سرهم کردم که مشکلم حل شد اومدم تو برو اونم رفت و من تاصبح توفکر سکسی که کرده بودم درگیر بودم.اونشب تموم شد فرداش صبح جایی رفتم یه کار داشتم انجام دادم تا بیام خونه شد ساعت۳ اومدم دیدم اینا نیستن گفتم حتما رفتن بیرون غذا گذاشتم داغ شه تواین فاصله سماورو روشن کرده بودم یه چایی بخورم بعد ناهار بخورم آب جوش ریختم تولیوان یه نپتون انداختم توش بعدش اومدم نپتونو بندازم سطل آشغال دیدم وااای دستمال کاغدی های دیشب توشه تازه یادم افتاد دیشب که باعجله زدم بیرون دستمالا رو یادم رفت وردارم و موند رو تخت.بماند که اونروز چطوری گذشت.واینکه هیچ وقت سارا راجب اونشب چیزی بهم نگفت ولی از اون شب به بعد برخورد سارا بامن تغییر کرد دیگه خونه ما نیومد فقط تا دم در میومد ونیما رومیبرد ومیاورد دیگه بامن مثل ثابق نشد.اول داستان گفتم این چیزا رو با جزعیات بخوای کامل بنویسی میشه یه کتاب حدالامکان خلاصه کردم از طرفیم باز طولانی شد امیدوارم خستتون نکنه.

نوشته: میلاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها