داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نسترن زیبا، خانواده پولدار (۱)

سلام میکنم به همه انجمن کیر تو کس های عزیز
و آرزو میکنم هر چه را در دل میخواهید بدست بیارید.
.
پارسا هستم در حال حاضر 25ساله یک مرد سینه سوخته،
در طول داستان بیشتر از خودم میگم براتون.
بعداز مدت ها تصمیم گرفتم یکی از داستان هارو براتون ب اشتراک بذارم،و ممنون بابت وقتی که میذارید و نظر میدید.❣️
این قسمت تعریف عاشقانه هست
برای رسیدن به یک لذت و به یادماندنی
پیشنهاد میکنم بخونید که قسمت های بعد میترکونم❣️
البته اگه داستان دیده بشه.
.
1*
چند روزی از تحویل سال میگذشت و دیدو بازدید ها تقریبا
تموم شده بودن مخصوصا خانواده ما که ول کن قضیه نبودن،
غروب جمعه بود دیدم گوشی زنگ میخوره،الو سلام سامان جان و تبریکو احوالپرسی
گفت با مهسا (زیدش) و یکی از دوستای مهسا کافه مجلل نشستیم جای همیشگی،پرسیدم کیه گفت میای میبینی!
ماکسیما داشتم تو پارکینگ کافه گذاشتم و رفتم بالا
حدس میزدم نسترن باشه…
رسیدم سره میزه شیشه ای و فضای کلاسیکی که هر هفته باید میدیدمش.دوباره سلامو تبریک،از قبل اشنا شده بودیم
تا حدودی از خواسته های هم میدونستیم،ولی جرات بیانش رو نداشتیم.
وایی از نسترن،ای وای من،دختری که تو ناز لای پر قو
به سن21 سالگی رسیده بود،چه روحیه ی لطیفی، چشمای سبز و نگاه تنگه همیشگیش،صدای نازه شنیدنیش
لبای غنچه و سرخش،موهای چتری که صورتی کرده. وای از اندام و جسته ی 65کیلویش…
پارسا پارسا کجای حواست کجاست،به خودم اومدم
صحبت از بی ثباتی دلار بود بین من و سامان که هیمشه ی خدا
با هم اختلاف نظر داشتیم اما شیرین و جذاب بود.
.
اره حواسم پرت خدای بود که داشتم تو یگانه معبدش پَرَستِش میکردم و فارغ از هر چیزی که وجود داشت شُکر میکردم.
.

2*
چند روزی گذشت و من تصمیم گرفتم با مهسا درمیون بذارم
و تونستم با همه ی وجودم کسی که قراره وارد زندگیم بشه رو بپذیرم و باره مسئولیت گردن بگیرم.
تعطیلات من تموم شده بود و صبح ها به کار و ناظری در ساختمان مشغول بودم،جمعه غروبی دیگه فرا رسید و من بیشتر از همیشه
احتیاج به فضای کلاسیک و میزه شیشه ای و موزیک بی کلام و صد البته این قرار داشتم.
پیراهن سفید و شلوار کتان خاکستری روشن با ساس بند تیپ اکثرا موقعه های کافه رفتن من بود.رسیدم سره میز سلام و احوالپرسی،نسترن خجالتی بود میدونستم و مهسا رو
واسطه کردم سره صحبت که باز شد از قانون های خانوادش
که مادرو پدرش حساس هستن رو این قضیه و طرفو باید معرفی کنه.من که هیچ کلکی تو سرم نبود قبول کردم.
قولو قرار گذاشتیم یه رابطه ی عاشقانه برقرار کنیم
حس امنیت برای هم به وجود بیاریم برای هم امن باشیم
لاو بترکونیم و اکیپی کـ داریم حفظ کنیم.
چند روز گذشت رابطه ی منو نسترن به خوبی پیش میرفت
و تقریبا دیگه خجالتی بینمون نبود،اما حد همه چیو داشتیم.
ازم خواست که با مادرش صحبت کنم و منو دعوت کرد به خونشون
حسابی شیکو پیک کردم یه ادکلن زنونه کادو خریدم و بسم الله
حیاط بزرگ با درختای بزرگ مانع از دید یه عمارت خوشگل میشدن
مادرش تنها اومد،دلم لرزید. خودمو معرفی کردم و از شغلم پرسید
و خانوادمم ک کامل مهسا خانوم زحمتشو کشیده بود
با نیش خندهای ک میزد شارژ میشدم و رضایتو تو چهرش میدیدم
و در اخر گفت شمارتو از نسترن میگیرم داشته باشم،منم کادو رو تقدیم کردم و با پرروی گفتم میشه نسترنو بگید بیاد!!
ای جان دلبر جانم،چقد تی شرتت قشنگه چقد نارنجی بهت میاد
نافش کامل بیرون حتی بالاتر
موهای مشکی و صورتی،با ارایش گرم وای از دست تو دلبر،دستامو گذاشتم رو صورتش و از پیشونی یه بوس یواش کردم
دستاشو گذاشت نذاشت عقب بکشم با دهن بسته از گلشوش اوووومم میکرد وایی نگم چند تا بوس گرفتم از سرو صورتش لبامو گرفت به گاز زدن ناله کردم از درد ولم کرد.میدونستم میای
عشقم مرسی،این چه حرفیه من متعلق به توام جونمم میدم
برات نسترن تو زندگیمی.مرسی مرسی مرسی
وایی چه مامان پایه ای داری تو خدای دمش گرم چه خانوم با کمالاتی چه با وقار چه با حیا هر چی بگم کم گفتم.
حالا کجاشو دیدی پارسا میدونی بهم چی میگفت دیشب
چی میگفت کنجکاو شدم بگو،، نه ولش کن بعدا میگم،، جونه من نسترن جان پارسا تا نگی نمیرما،، خب حالا قسم نده، الان موقعیتش نیست تو کافه پیش بچه ها میگم باشه قول.
از دست تو نسترن باشه قبول.
.
3*

تو این مدت کم انگار ما سال ها بود همو میشناختیم و زندگی کردیم چقد خوب درک میکردیم و میفهمیدیم
صادقانه وعاشقانه. چند تا جمعه کنار هم دیگه با جمع تو کافه
گذشت،شده بودیم برای هم مرهم درد و اصرار

دلبر جانم،، جان دلم،، میگم ک،، جان تو فقط بگو،،
وقتی تو اومدی به زندگیم از خدا میخواستم یه عشق پاک نصیبم کنه که شکر خدا دارمش ولی کاش میدونی،، کاش چی عزیزم
کاش از خدا یچیزی هم کنارش میخواستم
منم حرفو کشیدم به خودمون
دلبرم،منو تو با داشتن هم به همه ی خواسته هامون میرسیم
من قول میدم بهت.
حتما همینطوره عزیزم تمام تو برای منه دنیای منی
گفتن دوست دارم های زیادو ابراز محبت های فراوان
ارضامون نمیکرد،شاید توی اون تایم به این نتیجه رسیده بودیم.
ناگفته نمونه مهسا انقد از رابطه های سکسیشون تعریف میکرد به
نسترن هوایی شده بود دوس داشت فراتر از این پا بذاره.
تولد سامان نزدیک بود و از قبل مهسا با من هماهنگ بود که
سورپرایز کنیم جشن حسابی براش بگیریم
منم باغو دادم بادکنک آرای و سیستم بازی و در اخر استخر داخل سالن رو گرم کنن، منو سامان میونه ی خوبی با مشروب داشتیم
هر از گاهی قدیما یه خانجمن سکسی کیر تو کس میکردیم،یه شیشه ای جک دنیل
داشتم از اخرین شیشه های بود ک قبلا یکجا خرید زده بودم
کلا ویکسی خور هستیم طعم چوب و لایتشو میپسندم!
سامان صراف هست و اخیرا بازار سنا راه افتاده بود کلا سرش شلوغ بود
جمعه ها هم خانواده ما داماد ها اونجارو اشغال میکردن ما هم کافه نشین شده بودیم.
بعداز ظهر سه شنبه بود با نسترن و مهسا رفتیم
یه دستبند کارتیه طلا خریدیم،
تو همون حالو اوضاع یدونه پلاک هم به حروف p برای نسترن
خریدیم خیلی دوسش داشت و عشق میورزید.
تولد روزه جمعه انداخته بودیم و تو این دو س روزی که مونده بود
نسترن حرفاشو با لحن خاصی میگفت
خمار خمار، صدای نابی که داشت کافی بود از خود بی خود بشه
وای از این دلربایی وای از این خماره مستی
دیوونه ی هر لحظه ی بی تابیاشم
یه زن رو در نظر بگیرید که از شوهرش درخواست داره و
خودشو جلو میندازه،
هزارجور آمارو دلبری میکنه خودی نشون میده
درست لحظه های ما به همین منوال میگذشت

پنج شنبه شب بود داشتم به نسترن پیام میدادم، نسترن یادته اومده بودم خونتون
گفت اره چقدم خوش تیپ کرده بودی ها کم مونده بود
دله مامانمو ببری شیطون
گفتم نکن دیگه عع، یادته اونجا بهم گفتی مادرت چی گفته بود دلبرم!!!

ممنون از وقتی که گذاشتید و خوندید سپاس❣️
مطمئنن اگر نظری بدید حتما نقل میکنم ❣️
و برای بهتر شدن داستان بکار میبرم❣️
تقدیم به همه ی شما عزیزان❣️
اللخصوص شیوا بانو❣️
و چشم آبی❣️

نوشته: سینه سوخته

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها