داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اولین سکس با زن عمو

سلام . اسم من شهابه و 22 سالمه… امیدوارم از خاطره ی من خوشتون بیاد. این سکس برمی گرده به 20 روز پیش . این اولین سکس من بود .
من یه زن عمو دارم که 16 سال از من بزرگ تره. اسمش نازنینه . وقتی که بچه بودم ، منو خیلی دوست داشت. مثلا وقتی تازه با عموم ازدواج کرده بود و بچه هم نداشتن منو با خودشون به گردش میبردن . از همون موقع هم همیشه جلوی من بدون روسری بود و با تاپ و شلوارک توی خونه میگشت. الان هم همینجوری با من راحته. تقریبا 16-17 سالم بود که به خاطر اختلاف مالی بابام وعموم چند سالی همو نمیدیدیم و کلا رفت و آمد نداشتیم . تا 2 سال پیش که به خاطر فوت مامان بزرگم دوباره رفت و آمد ها شروع شد . اون موقع من 20 سالم شده بود و کلی به قول معروف از آب وگل دراومده بودم و بدن خوش استیلی پیدا کرده بودم . در طول این مدت رفت و آمدمون فهمیدم که زن عموم خیلی از من خوشش میاد و دوست داره یه حالی با هم کنیم. مثلاهی جلوی من خم میشد که آشغالای روی فرشو برداره یا مثلا وقتی عطر میزدم ، میگفت چه بوی خوبی میدی و سرشو میذاشت رو سینمو و گردنمو بو میکرد . و خیلی چیزای دیگه که نمیخوام سرتونو درد بیارم . این زن عموی ما بلد بود آمپول بزنه و من از بچگی وقتی مریض بودم و آمپول داشتم ، اون زحمت آمپولو میکشد . تقریبا 20-22 روز پیش بود که یه شب شام خونمون بودن . بابام و عموم هم نبودن. و قرار بود آخر شب ، من زن عمو و بچه ها رو با ماشین ببرم خونشون. مثل همیشه موقع سفره پهن کردن ، همه با هم کمک کردیم تا وسایل سفره رو بیاریم ؛ و اونم مثل همیشه که پیش من راحت بود، اون شب هم یه تاپ صورتی و یه ساپورت سفید پوشیده بود و وقتی خم میشد که وسایل سفره رو ، روی سفره بچینه ، دیدن اون کون تپلش منو دیوونه میکرد و حسابی کیرم راست شده بود و داشت شورت وشلوارمو پاره میکرد . البته از روی شلوار معلوم نبود که راست شده و هیچ کس جز خودم نفهمید . تا این که گفتم دلمو بزنم به دریا و یه کاری کنم . داشتیم توی هال سفره رو پهن میکردیم چون که تلویزیون برنامه داشت . همین که برای چند لحظه ای تو هال تنها شدیم من به بهونه ای که ندیدم اون خم شده و دارم راه خودمو میرم از پشت خودمو چسبوندم بهش ؛ طوری که کاملا کیرم حس کرد . 2-3 ثانیه ای بهش چسبیده بودم که آروم برگشت و یه لبخند زد و رفت تو آشپزخونه که کمک کنه . دیگه مطمئن بودم که اونم میخواد با هم حال کنیم . راستی یادم رفت بگم که عموم به یه ماموریت کاری رفته بود و تا یک هفته برنمیگشت . بعد از این که شام خوردیم ، آخرشب ، من زن عمو و بچه هاشو بردم خونشون .
تو مسیر برگشت یه ترفند به ذهنم رسید که چه جوری برم خونشون و کارو یه سره کنم .
فردای همون روز یه آمپول تقویتی گرفتم و رفتم خونشون دیدم بچه ها رفتن کلاس زبان و اون توی خونه تنهاست . اصلا به روی خودم نیاوردم که دیشب چی شده و خیلی عادی برخورد کردم . بعد از این که آمپول رو واسم زد . بهم گفت که بشین تا چای بیارم . من توی اتاق رو تخت دو نفره شون دراز کشیده بودم . دیدم رفت و با 2 تا استکان چای برگشت . یه موسیقی آروم هم گذاشت که خیلی حشریش میکرد . بعد از کمی صحبت و درددل که با هم کردیم اون به من گفت که با عموم مشکل داره چند بار هم از عموم کتک خورده و شروع کرد به گریه کردن . من هم یواش بغلش کردم و موهاشو نوازش کردم . اونم سرشو گذاشت رو سینم . آخه خیلی جسه ی کوچیکی داشت . وقتی که آروم تر شد به هم نگاه کردیم و من یه لب کوچیک ازش گرفتم و آروم گفتم ببخشد . بعد اون یهو لبشو گذاشت رو لبم و به شدت و حشر خاصی لبامو می خورد . دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و افتادم روش و شروع کردم به خوردن ولیسیدن گردن و لاله ی گوشش. دیگه آه وناله اش بلند شد . بعد آروم تاپ صورتی و ساپورت سفیدشو درآوردم و رفتم سراغ سینه هاش . وای !!! دو تا هلو زعفرانی زیر سوتین قرمزش قایم کرده بود . شروع کردم به خوردن سینه ها از روی سوتین . بعد اون شلوار و شورتمو درآورد و من کیرم از زیر بند پایینی سوتینش کردم لای سینه هاش. بعد قفل سوتینشو باز کردم . و حسابی سینه هاشو مالیدم و خوردم که قرمز شد . بعد رفتم پایین تر ؛ شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن شکمش و زیر نافش. داشت دیوونه میشد . در همین حال کس سفید نازشم میمالیدم . بعدش شروع به خوردن کسش کردم .بعد از 10 دقیقه خوردن جوجولش دیدم بدنش به شدت لرزید و آبش پاشید تو صورتم . دیگه چشاش باز نمیشد . بعد باهاشو باز کردم و کیرمو کردم تو کسش . خیلی داغ بود . شروع کردم به تلمبه زدن . وای چه حالی داشتم . بهش میگفتم دوست دارم و لباش و سینه هاشو می مکیدم و گاز میگرفتم . بعد کیرمو از تو کسش درآوردم و کردم تو کون ناز و سفیدش . حالا نکن کی بکن . کیرم چنان داغ شده بود که بی حس شده بود . بعد دیدم آبم داره میاد میخواستم درش بیارم که نذاشت . گفت بریزش توش . منم کامل آبمو خالی کردم تو کونش .
بعد چند دقیقه خوابیدیم پیش هم تا جون گرفتیم . دیگه نزدیک ظهر بود و دیگه نزدیک بود که بچه ها از کلاس زبان بیان . بلند شدم و لباسامو پوشیدم و از خونه شون زدم بیرون . از اون روز 20 روز بیش تر نگذشته و هر دومون در تدارک یه فرصت مناسب دیگه برای خلوت هستیم .

نوشته:‌ زن عمو

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها