داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

دوست دختری که جایگزین شد

من داستان نویس و شاعر نیستم
و فقط خواستم داستان اولین سکسم که چطور اتفاق افتاد رو براتون بگم
واسه غلط املایی ببخشید

موندم از کجا شروع کنم که کمی خلاصه میگم اولین سکسم رو با یک خانمی بود
من وقتی وارد دانشگاه شدم زیاد تو فاز دوستی با دختر و … نبودم یک ترم گذشت و با یک دختری آشنا شدم روزگارم شیرین پیش میرفت اولین دختری بود که واقعا عاشقش شده بودم تا اینکه یک روز تصمیم گرفت که از من جدا بشه خودتون میدونین اولین عشق و عاشقی که تجربه کرده باشین هیچ وقت از ذهنتون پاک نمیشه روز 4 شنبه بود که الکی گفت پدر و مادرم فهمیدن و نمیزارن بیام دانشگاه باید تمومش کنیم و کلی حرف ها خیلی روز خوبی نبود واسم ما جدا شدیم یک سال گذشت و همیشه توی ذهنم بود یه روز پیش خودم گفتم بزار یک اس ام اس بزنم و بگم اشتباهی واسه تو فرستادم بلکه زبون باز کرد و دوباره رابطمون شروع شد بهش پیام دادم و اس ام اس بازی شروع شد زمان ما اصلا گوشی اندروید نبود که بخوای پیام صوتی و تصویری داشته باشی فقط اس ام اس
چند روزی از اس ام اس گذشت و من هر موقع خواستم زنگ بزنم باهاش صحبت کنم بهونه میاورد یک روز عصبی شدم و گفتم منو مسخره میکنی چرا ادا در میاری قبول کرد که جواب بده وقتی گوشی رو برداشت احساس کردم صداش کمی عوض شده ولی به روم نیاوردم از بس که عاشقش بودم فکر اینو‌نمیکردم‌که خودش نباشه من یک ماه با این دختر پشت تلفن حرف میزدم همیشه شک و تردید داشتم وقتی از دانشگاه حرف میزدم و خاطراتمون رو تعریف میکردم فقط در حد اره و خیلی جالب بود و … جواب میداد و از دوستاش که می پرسیدم میگفت خبری ازشون ندارم روز تولدش رسید و کلی کادو واسش خریدم و گفتم بیا تا کادو تو بدم و برم خیلی پیچوند نمیتونم و مهمونیم و … با بهونه هایی که میاورد من همیشه توی شک بودم که این اونی که من باهاش رل بودم نیست بهم گفت دختر کوچک فامیلمون رو میفرستم تا ازت بگیره تا بعدا خودم هم بیام واسه تشکر گفتم چاره ای نیست
خلاصه قرار گذاشتیم و رفتم دیدم یه دختر ۱۶ ساله ای اومد و خیلی خندان گفت منو فلانی فرستاده کادو هاشو دادم و گفتم ممنون میشم بدین دستش . اونم خیلی خوشحال گرفت و رفت توی این مدت اعصاب واسم نذاشته بود فقط بهونه و… منم که نمیخواستم دوباره از دستش بدم کوتاه میومدم یک روز گفتم عکست رو برام بفرست ( تازه فناوری مخابرات گل کرده بود و با اینترنت میتونستی عکس بفرستی ) نشد که قبول هم نمیکرد که بفرسته
منی که عاشقش بودم و یکی که پشت تلفن عاشق بود ولی معلوم نبود کی بود
با کلی بحث و دعوا گفت که یک حقیقت رو بگم من اون دختری نیستم که تو باهاش بودی و من یکی از فامیل هاشونم و سیم کارتش رو داده به من … گفتم باید ببینمت وگرنه تموم میشه بعد چند روز بحث و دعوا بازم بهم گفت من یه حقیقتی رو باید بهت بگم
ریده بود تو افکارم گفت من چادریم و سنم از تو بیشتره منم فقط برای اینکه ببینم این کیه منو ۳ ماه فیلمم کرده گفتم قبوله واسم فرقی نداره همیشه هم چت و تل سکسی داشتیم
یک روز قرار‌گذاشتیم رفتم سره قرار یه جای خلوت بود کوچه پس کوچه دیدم یکی نزدیک شد و سلام داد اما یک عینک دودی زده بود که کل صورتش رو پوشونده بود بهش گفتم عینکت رو بردار تا ببینم بله یه خانم 35 ساله ای بود توی ذهنم گفتم بعد خداحافظی ردش میکنم بره داشتیم توی کوچه ها لاس زنان میرفتیم که به یه جایی رسیدیم که کسی نبود و یهو از هم لب گرفتیم از زیر چادر دستم رو انداختم توی شرتش خیییس خیییس داااغ دااااغ
گرمای کصش جوری بود که مثل اینکه آب داغ میریختن دستم کمی خودمون رو جمع و جور کردیم و بعد یه مدتی گفتیم که بریم و تلفنی حرف میزنیم جدا شدیم پیش خودم میگفتم که ولش کن بابا سنشم از تو زیاده اما از یه طرف هم تا حالا کس لمس نکرده بودم و میگفتم از کس که نمیشه کون که میده خیلی هات هست و اسیر کیر ولی بهش گفتم من نمیتونم و باید جدا بشیم و خیلی دروغ ها بهم‌گفتی و نمیشه همیشه زنگ میزد و ردش میکرردم )😆من کصخل باش( یک روز برداشتم و جواب دادم تا خواست حرف بزنه بهش گفتم فقط باید حقیقت رو بگی اگه طلاق هم گرفته باشی باید حقیقت رو بگی شروع کرد گفت اون دختری که تو واسش کادو هارو تحویل دادی دختر من بود رییییدم تو خودم و من هم شوهر دارم ولی اصلا ازش راضی نیستم وقتی گفت بچه دارم اول از همه فقط به ذهنم اومد که از جلو اوکی هست و قبول کردم که باهم در حد تلفنی باشیم چون حال و حوصله دزد و پلیس بازی با شوهرش رو نداشتم ۱ماه گذشت و همیشه سکس تلفنی باهم داشتیم خیلی زده بود سرم که یک روز بکنمش از شانس ما گفت شوهرش میره واسه ماموریت و ۱ روز خونه خالی هست بهش گفتم دخترت چی گفت اونم میفرستم خونه مامان بزرگش همچی اوکی شد واااای یعنی میخوام برم با یکی سکس داشته باشم قرارمون شب ساعت ۱۱ بود که برم خونشون به خونه گفتم که شب قراره با دوستام باشم و خونه یکی از رفیقام هستیم
رفتم دوش گرفتم و تر تمیزش کردم رسیدم سر کوچه که آدرس داده بود زنگ زدم که سر کوچه هستم گفت نگاه کن ته کوچه در و باز کردم دیدم یکی داره دست تکون میده
استرس داشتم قلبم از جاش در میومد کمی سرعتمو زیاد کردم و وارد خونه شدم
دیدم با یک لباس خواب ابریشمی و آرایش جلوم ظاهر شد واااای نمیدونستم چیکار کنم یهو بغلم کرد و لب تو لب شدیم گرمای بدنش آتیش میزد زبونش رو توی دهنم بازی میداد لب همدیگرو از جا میکنیم کمی از حرارتش گرفته شده بود و گفت بیا بریم اتاق اونجا بشینیم وارد اتاق که شدم یه تخت تک نفره هم بود گفت تخت دخترمه گفتم یک لیوان آب برام بیار تا کمی بخورم استرس داشتم و قلبم درمیومد از قبل یه قرص ویاگرا هم از دوستام گرفته بودم و تو جیبم بود تا رفت گذاشتم دهنم آب رو خوردم نشست کنارم و نگاه میکرد بهش گفتم‌چیه چت شده گفت دارم میمیرم بازم شروع کردیم لب گرفتم دستم رو گذاشتم رو شورت کرمی که پوشیده بود دیدم خیس خیسه کیرم از جاش کنده میشد بغل هم بودیم مثل وحشی ها لباسمو در آوردم و یه شورت تنم بود دراز کشید رو تخت سینه هاشو از سوتین نازکی که پوشیده بود انداختم بیرون خیلی نرم ناز بودن شروع کردم به خوردن نوک سینه هاشو با لبهام میگرفتن و میکشیدم می مکیدم صداش دراومده بود شورتشو در آوردم زبونم رو روی شکمش می کشیدم و کم کم میرفتم سراغ کصش تا رسیدم لیس بزنم یهو سرم رو گرفت و فشار داد همش تو دهنم و صورتم خییس آب کس دستاشو گرفتم و کشیدم کنار نمیتونستم نفس بکشم دوتا انگشتم رو کردم تو و کصشو می مکیدم
چشماش رو به زور باز میکرد سست تر شده بود لنگاش و دادم بالا و کیرم و سر دادم بره تو کصش تا حدی داغ بود که حسش چندان سخت نبود چند ثانیه ای نگذشته بود که آبم داشت میومد درش آوردم و ریختم رو شکمش خبری نداشت چشماش رو بسته بود قرصی که خورده بودم نمیزاشت بخوابه راست راست بود دوباره کردم تو اینبار خیلی لذت بخش تر بود آه و ناله میکرد و جونم جونم …
میگفت داشتم میمردم خیلی وقت بود که سکس نداشتم صبح تا ساعت ۵ فقط سکس کردیم و من ۳ بار آبم اومد صبح ساعت ۷ شد و باهم رفتیم دوش بگیریم کیرم فقط راست مونده بود توی حموم نشت و واسم ساک زد وای زیر دوش تا ته میکرد تو دهنش و گاها هق هق میکرد دیگه جون کردن نداشتم و گفتم فقط بخورش تخمامو جوری میک میزد که جونم درمیومد اومدیم بیرون و گفتم من باید زود برم که به کارم برسم دم در موقع خداحافظی لب گرفتیم جوری‌نگاه میکرد که انگار منو جلد خودش کرده بود با چشماش بهم میگفت که بازم میگم میای باهم باشیم رفتم مغازه و تا ۴ عصر خوابیدم بعد اون چند روز حرف زدیم
یک روز بهم یکی زنگ زد و گفت من دخترشم و اختلاف انداختی توی خانوادمون …

ترسیده بودم رفتم سیم کارت رو سوزوندم و دیگه زنگ نزدم این بود اولین تجربه

نوشته: s4sij00n

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها