داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نامه دختری عاشق


من چون شما رو از هرکس ديگه ای بخودم نزديکتر مي بينم; ميخوام موضوعی رو براتون تعريف کنم;خواهر يکی از دوستام که در آستانه جدایی از BF خودش هست از من خواست که وقتی ميرم تهران اين نامه رو شخصا; به دست BF (که يکی از دوستان صميمی بنده بود و هست برسونم).وقتیکه با يکی از دوستان رفتم خونشون نامه رو بهش دادم;ميدونی قبل از اينکه نامه رو بخونه چکار کرد;…اونو پاره کرد و گفت بهش بگو که ديگه تل و نامه نده.چون آقا ديگه هالشو کرده و ديگه به اون احتياجی نداره حالا عاشق یه دختر تهرونی شده.هيچوقت فکر نميکردم سرنوشت اين نفر که هميشه به عشق اونها حسوديم ميشد اينجوری بشه;حالا فهميدم که عشق اين رفيق ما فقط بخاطر هوسش بوده نه بخاطره عشقش.به بهانه ازدواج زندگيشو تباه کرد.بعد از اينکه نامه رو پاره کرد نشستم تموم تکه هاي کاغذ رو کنار هم گذاشتم تا بتونم متنشو بخونم.الان هرچی فکر ميکنم که چطوری موضوع رو براش (برای دختره) بگم به نتيجه نميرسم شايد شما بتونی کمکم کنی;ولی فکرکنم الان ديگه فهميده باشه چون تا حالا از جواب دادن به اون طفره رفتم.موقعی از اين ديوانه تر شدم که متن نامشو خوندم.آخه آدم چقدر ميتونه پست باشه که به اين صورت از احساسات يه دختر سواستفاده کنه;الان که با برادرش صحبت ميکنم ميگه که يه بار خواهرش ميخواسته خودکشی کنه که جلوشو گرفتند.ميدونی براي چی;بخاطر اينکه اون ديگه يه دختر نيست اون…..ميخواستم علت خودکشیش رو به برادرش بگم ولی جراتشو پيدا نکردم ;آخه اونا نميدونن که دخترشون BF داشته…حالا نميدونم چکار کنم.نميدونم اين همه ذوق و سليقه رو از کجا آورده که انقدر قشنگ حرفشو بيان ميکنه شايد هم از نوشته هاي ديگران براي بيان حرفش استفاده کرده باشه ولی روی هم رفته خيلی خيلی سوزناک و دردآوره.اينم متن نامه دوستم………..نميدونم از کجا بايد شروع کنم;از احساسات مشترکمون بگم يا از جايی که ديگه مشترکاتی ديده نميشه.از روزهای حساس بگم که باهم اشک ميريختيم و باهم عاشق بوديم و باهم آهنگهای عاشقانه گوش ميداديم:(بردی از يادم; دادی بر بادم; با يادت شادم… ).يا روزهایکه ديگه عاشق بودن همش بهانه بود.نميدونم از کجا شروع شد;يک جورايی ديگه به هم اعتماد نميکرديم;نه من به اون و نه اون به من.اين سوءظن بزرگ و بزرگتر شد.طوریکه ديگه نميگذاشت ما باهم آهنگ بخونيم;ديگه صدای بردی از يادم… دادی بر بادم… شنيده نميشد.ديگه اشکهامون باهم نميومد.اشکهامون موقعی ميومد که دورشدن همديگه رو ازهم ميديدم.دوست داشتم پيشت بودم.يادته هميشه ميخواستم بيام و بغلت بشينم.عشق بازيمون رو باورت ميشه که از ته ته قلب بودن;عشقمون رو دوست داشتم.خيلی خوب و پاک و خالص بود.برای من يک نوع جديد از عاشق شدن بود.من که ديگه قدرت عشق رو باور نداشتم يکبار ديگه قدرت عشق تکونم داد.نميدونم بايد چی بگم.سعی ميکنم احساس تو رو نسبت به خودم بفهمم.حتی لحن نوشته هام عوض شده; نميدونم چی; ولی يک چيزی حرارت عشقمون رو کم کرده.نميخوام آتيش عشقمون خاموش بشه.ميخوام خودم و تو رو نجات بدم.گرمای عشقمون هميشه به من جون ميده که زندگی کنم ولی نميدونم چرا داريم سرد ميشيم.اصلا چرا هوا سرد شده;من سردمه.داره پاييز ميشه.پاييز عشقمون داره از راه ميرسه.هيچ ميدونستی از پاييز بدم ميادی ازش ميترسم.از برگهای خشک و از رنگهای پاييز بيزارم.بزار دوباره بيام کنارت.توی اين سرما فقط اون حرارت با تو بودنه که بدنم رو دوباره گرم ميکنه.ببينم……تو سردت نيست;;;به من بگو که عشمون زنده است.بگو که ميتونم خودم و تورو نجات بدم.اين دوريها عجب بد درديه.کاش ميشد پيشت بودم.کاش ميتونستم رو زانوهات بشينم و تو با موهام بازی کنی.کاش باهم درمورد چيزهای بزرگ زندگی حرف ميزديم.يادته هميشه زياد سوال ميکردم; يادته; يادته تا صبح با هم حرف ميزديم; يادته از باهم بودن سير نميشديم; پس چی شد; کجا رفت اون نزديکی;;;;;بهش بگو که برگرده;بهش بگو که ميخواد دختر خوبی باشه.مگه بهت نگفته بود که پای همه چی واميسه.مگه نگفته بود يا کاری رو شروع نميکنه يا اگه شروع کرد تا آخرش ميره.راستی يادته يک امانت; کوچولو پيشت گذاشت; دلش رو پيش تو امانت گذاشت و گفت تو رو خدا امانتدار خوبی باش.من ديگه بدون اون امانت زنده نيستم.ای کاش قبل از مرگم دوباره صدات رو ميشنيدم يا دوباره شعرمون رو باهم ميخونديم.ميخواد بهت بگه که هنوز دوستت داره با اينکه بهش گفتی که ديگه نميخوايش و ميخوای بندازيش دور.گفت که اصلا گريه نکرد;آخه بقول خودش بزرگ شده; خانم شده; آدم که بزرگ بشه که ديگه گريه نميکنه.مگه نه;;;;;ولی يواش کنار گوشت گفت که بدجوری بغض کرده.داشت توی دلش گريه ميکرد ولی خواست که قوی باشه و اشکش جاری نشه.آخه يک قولی بهت داده بود.ميخواست فقط با تو گريه کنه و با تو بخنده.هميشه به خود باورانده ام که بزرگتر از آنی که بتوانم حرفهای حقيرم را بر ذهنت بنشانم… ولی با اين وجود کلامم را تقديمت ميکنم و اگر خواستار باشی نفسم را هم… و برايت میگويم… میگويم از محبت… دوستی و عشق… عشقی که باوراندنش به مردمان برای هر دوی ما کاريست بسی مشکل…عزيزم…به من بگو چگونه می توانيم به دوستان بفهمانيم والا بودن ارزش عشقمان را تا برهانيم يکديگر را از تمسخرها… گوشه و کنايه ها و همه موانعی که راهمان را سد میکنند…چگونه می توانيم خواستار اين باشيم که تفاوت عشقمان از باقی درک کنند…ميدانم يکديگر را در اين راه ياری خواهيم رساند… ولی آيا ممکن است;…فکر ميکنی آماده گی اش را دارند;…امیدوارم….ولی عزیزم باز هم مهم نیست…مهم ماییم که باور داریم عشق…روح و وجود یکدیگر را…مهم ماییم که عشقمان را با منطق به وجود آوردیم…و مهم ماییم که می کوشیم برای پرورش دادنش…پس ایمان داشته باش به این عشق پاک و فراموش کن هرآنچه را که در اطرافت تو را می آزارد.اون حتی به خودش اجازه نداد که حداقل در پاکت نامه رو باز کنه.دلم داره میسوزه.آخه چرا ;;;;;;;از شما بازدیدکنندگان محترم و دوستان عزیزم میخوام که جواب سوال این دوستمون رو بدید با نوشتن مطلبی هرچند کم.راستی بنظر شما دختره چند درصد توی این قضیه مقصره;;خوشحال میشم نظرات شما عزیزان رو در این مورد بدونم.با تشکر.امیـــــر ســکـســــی.

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها