باید که قصه گوی غم کهنه ام شوم
با نقش منفی اش کّمّکی همقدم شوم
یک دختر لری که به بازی گرفتتم
با حیله از برای نیازی گرفتتم !
با عشق التماس مرا کرد بُکَنم
با عشق لنگها به هوا کرد بکنم
من ساده بودم و به طُرُقهای مختلف
با سکس بی پدر شده بودیم معتکف!
“در صبح اولی که هتل شد قرارمان
با ساکِ مبتدی اّلِفم رفت آسمان
میگفت :بارِ اول و هرگز نخورده ام ”
از شیره ی نباتیه فیضی نبرده ام !
حیف ست جوهری که از ابزار شاعر است
این شیره حکم شرعی آن آب طاهر است !
هی خورد و من به فکر که در بدوِ آمدن
سر راست رفته سمتِ منِ بیخود از بدن!
ولله قصه ای که نوشتم حقیقت است
این راه و رسم دخترکی بی طریقت است
:وقتی شفاست شیره ی مردی که شاعر است
باید طواف کرد اگر از مفاخر است ”
گفتم قلم به دست تو باشد _ولی ن س ی م!
تا ته بخور که حاجت دیگر نمیدهیم !
با بوسه و رضایت و آهی که از منست
آتشفشان پرآه و پر از ذوب آهن است !
ول کن نبود و هی به دو دستش گرفته بود !
مثل مدادتراش و مدادی که خسته بود!
با سینه و نگاه و لب و بوسه و زبان
دندان گرفتن و به “بخورمهای مهربان”
(من در شکم یکی به همان لحظه ی ورود
حتما که جنده است ولی بود یا نبود؟!)
او خورد بار اول و در بار دومی
از من اجازه خواست ولیکن تفاهمی !
در داخل اتاق صدوسیزده کنون
یک دختری یواشکی رفته ست اندرون !
این را رزوشن به مدیر داخلی رساند
ما بی خبر به حال خودیم و هتل گراند !
در ساک دومش سر صبحی به اشتها
هی خورد و گفت رو به منِ ساده مرحبا!
تا اینکه باز لدت خوردن به حد رسید
تا اینکه آمپرم به حوالیِ صد رسید !
گفتش به من که : مبتدی ام …باز ناشی ام!
باید که آب را به سر و رو بپاشی ام !
(ای بچه ی شمال بدان ما لرِ لریم !)
رفتیم از اتاق که صبحانه ای خوریم !
لابیِ خانجمن سکسی کیر تو کس و مدیری که حاضر است
من بودم و ن س ی م که در ساک ماهرست!
برنامه ریختم که پس از صرف چاشت هم
باید گذاشت کونِ تو بانوی محترم !
خندید و گفت :تا ته خط با توام ح م ی د !
باید که کیر خورد و پس از آن سرش پرید
من توی سکس مبتدی ام وای بر شما…
اما به سکس معتقدم تا به انتها!
حالا منم که نقشه ی کونش کشیدم و
آن لحظه را که بر سر او میپریدمو
با قوه ی خیال به تصویر آمده!
گویی که شیر در پیِ زنجیر آمده !
گفتم: بخور بریم که جانم سرآمده
گویی به ذهن سکسی من شرخر آمده!
باید چنان به شیوه ی خود بکنم تورا
با شیوه ی عروضی و طول قصیده ها
یک سکس نیم ساعته ی بی نظیر و ناب
مانند عشق بازی مرداب و ماهتاب !
با اینکه بد قیافه و بی ریخت ظاهری
اما به سینه هات قسم از مفاخری!
صبحانه صرف شد به اتاقم روانه ایم
با اشتیاق و شور و نشاط و ترانه ایم
ناگه صدایی گفت : کجا خانم جوان؟
اینجا هتل شهرداری است بی گمان …!
باید مدارکی به من و ما ادا کنی
باید که به مدیریتم اقتدا کنی
ناگه نسیم گفت که ما نامزدیم و بس
اما رمیده شد به قضا شیر از قفس!
دنیای ضد حال به آن لحظه ها کم است !
خب سکس هم غریضه ی بد شکل آدم است
از راه دور آمدم و با هزینه ها
از رامسر به نیت یک سکس باصفا!
“اشکال هم ندارد و بعد فیض میبریم
وقت هم زیاد هست _اگر نیست میخریم ”
ای کاش بار آخر من میشد آن سفر
ایکاش بی خیال سفر میشدم دگر!
دل دادن و به اول آذر رسیدنم !
با چشم جان حکایت این عشق دیدنم !
دلبستگیِ این منِ هالو و بی خبر
از فکرهای جنسی این دُختِ بی پدر
با قدرت کلام غزل گفتم و نوشت
از داستان روز ازل گفتم و نوشت !
بعد از سه سال و نیم به اینجا رسیده که
من را فروخته به یکی نو رسیده که!
بعد از سه سال و نیم که هر فصل کردمش
با این مقدمات که سرفصل کردمش
حقم نبود اینکه عوض کرده عشق را
با یک نفر به نیت پولش _پر ادعا !
…ادامه دارد )
هی از جلو نمیشه ی ماههای اولی
من را کشانده بود به آنجای او …ولی…!
بچه ها سلام …من شاعر و ترانه سرا و نویسنده م … دنبال یه فضایی بودم که بتونم اشعار اروتیکمو نمایش بدم چرا که عرف و شرع دست و پامونو بسته …اولین نظم اروتیکمو میزارم … برگرفته از یه رابطه واقعیه که با سکس شروع شد و سرانجامی نداشت … امیدوارم بتونم پسوردمو عوض کنم و بازم به این سایت بیام …موفق باشین
نوشته: رامسری