داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

دوست دختری که خواهرشو بهم داد (۱)

سلام خدمت همگی
اول از عذرخواهی میکنم از اینکه عنوان داستان طولانی شد، چندتا عنوان نوشتم ولی جالب نبودن.
اگر اشتباه نگفته باشم بنده 10 سالی هست که این سایت رو دنبال میکنم و داستان هاش رو میخونم، دروغ و راست رو قضاوت نمیکنم ولی خب یه جورایی داستان ها، داره باعث تحریک جوونا میشه، و آمار ثابت کرده که تمام این هوس ها و شق دردهایی که کف جامعه رخ میده دلیلش همین داستان ها و فیلم های پورن خوانوادگی هست.
من امروز اومدم یه داستان خیلی متفاوت تعریف کنم که چندتا حکمت هست وسط داستانم و قصد دارم چندتا منظور رو برسونم که داره کف جامعه اتفاق میوفته و ما فکر میکنیم این اتفاقات شانسی هست و ممکنه دروغ باشه، مجبورم اسم تمام شخصیت های متقابل داستان رو عوض کنم که واسه بنده بد منتهی نشه، قصد من فقط اثبات یه سری کثافت کاری هایی هست که داره رخ میده. ممکنه داستان خیلی طولانی بشه ولی ترجیح میدم بخونید.

اسم من علی هست، عرب هستم و در حال حاضر 25 سال سن دارم، متاهل هستم و پدر یک ملکه ای هستم (دخترم)، ساکن اهواز هستم. مثل بقیه از هیکل خودم و وزنم زیاد صحبتی نمیکنم، این داستان برمیگرده به 3 سال پیش قبل از اینکه متاهل بشم. در خونگاده ای بزرگ شدم که کاملا ساده هستن و از اونجایی که در سن 7 سالگی پدرم شاغل آموزش و پرورش بود واسم کامپیوتر خرید و سکس و این افکار جوونه زد ته مغزم و از بچگی دنبال سکس و شهوت بودم. در سن 17 سالگی به بعد همیشه رفیق باز بودم و رفیق زیاد داشتم و یک پژو عروسک زیر پا خودم بود و کاملا در اختیار خودم بود. از آنجایی که ساکن اهواز هستم یکمی اقتصادی بد بود و پیدا کردن کار مناسب سخت هست، مجبور بودم اسنپ کار کنم فقط ساعتا 6 عصر به بعد. همیشه مینشستم یه کافه ای و قبل شروع کار میرفتم قهوه (دله) میخوردم سیگارمو میکشیدم. همونجا در کافه با دو پسری به اسم محمد ( 34 سال سن داشت) و مرتضی (28 سال سن داشت) آشنا شدم که طلا فروش بودن و وضع خوبی داشتن فقط ماشینی زیرپاشون نبود.
از اونجایی که ماشین من عروسک بود همیشه کل منطقه تو کف ماشینم بودن. بعد مدتی مرتضی بهم گفت علی نظرت چیه مارو دربستی ببری هرجایی که دلمون بخاد پولشو بهت میدیم تو که داری اسنپ کار میکنی و ما پول رو به غریبه نمیدیم تو که رفیق مایی و من هم قبول کردم و اولین جایی که بردمشون مرکز شهر بود که یه مقدار طلایی فروختن و برگشتن. طی 3 ماه خیلی باهم رفتیم بیرون و جور شدیم و همیشه پول سفر رو بهم میدادن و من دیگه قید اسنپ رو زدم. کم کم میرفتیم خونه محمد که 34 سال سن داشت و اونجا با بقیه رفیقام ورق میزدیم و مشروب میخوردیم تا صبح و کار من شده سفر داخلی + مشروب + قلیون + ورق تا صبح. یک شب که من اسنپ کار میکردم و کم میرفتم سمت رفیقام یه تماسی دریافت کردم از رفیقم مرتضی :
علی دربستی میری؟
سلام کن حیوون، کجا؟
دزفول بعد برمیگردیم اهواز بعد دوباره برمیگردیم دزفول
کجایی مگه؟
دزفولم بابا بیا دنبالم تو ویلا هستم اگه میای زودی بیا
چی شده با کسی دعوا کردی؟
بیا ناموسن زود لوکیشن واست فرستادم تو وات… قطع شد
درجا پیش خودم فکر کردم که مرتضی دعواش شده پاوربانکمو بردم یه چوب دعوایی داشتم اونم بردم تو جاده دقیقا 200 تا میرفتم که دلهوره داشتم الان مرتضی رو کشتن، از انجایی که ماشینم ارتفاع شوتی داشت یگان ویژه کمین کرده بود تو راه و افتاد دنبالم که نرسید بهم. خلاصه رسیدم دم در ویلا طبق لوکیشن و هرچی زنگ زدم رفیقم جواب نمیداد شاید 20 بار زنگ زدم جگاب نداد دیگه یقین داشتم کشته شد. گفتم چاره ای نیست وسایلم گذاشتم داخل ماشین چوب دعوا رو برداشتم و جایی پیدا کردم واس بالا رفتن و پریدم تو ویلا رفتم جلو صدا موزیک زیاد بود. دیدم که 3 تا دختر وسط استخر شنا میکنن دوتا پسر قلیون میکشیدن و مست بودن که با دیدنم پا شدن گفتم مرتضی کووووو اونا هم که مست مست و نعشه بودن پا شدن ولی بزور ایستاده بودن تو خودم گفتم این دوتا که همیطوری افتادن هرکی جلومنه میزنم پاره ش میکنم، یعنی اینا لحظه ای اتفاق افتاد که مرتضی از داخل اومد بیرون چی شده علی ی لحظه اروم شدم گفتم چرا موبایلتو جواب نمیدی؟؟؟ گفت داخل بودم صدا موزیک زیاد بود نشنیدم گفتم خدا خیرت بده، دوتا پسر به مرتضی گفتن رفیقته گفت آره. گفتن داداش حالت خوبه گفتم که بابا زنگ زده گفت زود بیا پا شدم از اهواز شلاقی اومدم رسیدم دم در جواب نمیده فک کردم دعوا شده اونا خندیدن گفتن ما تو فضاییم تو دیگه چته! خلاصه نشستم تو حیاط و تازه چشام وا شده که 3 تا دختر اصلا با سوتین و شورت داشتن شنا میکردن که یکی از دخترها سن بالا بود که پسر 5 ساله اش همراهش بود دومی هم خانمی بود که شاید 33 سال سن داشت که دخترش تقریبا 8 سالشه و من تمام اینارو ندیدم، یه پسری هم وسط استخر با یکی لب میگرفت که من اونو هم ندیده بودم. نشستم تو حیاط رو صندلی های استراحتی و سیگار میکشیدم که دخترا از تو استخر خیلی به من نگا میکردن و تو گوش هم چیزایی میگفتن و میخندیدن ولی هم خیلی خجالت کشیده بودم چون واقعا اولین بارم بود که دختر لخت ببینم جلو خودم اونم غریبه هم نمیخاستم نشون بدم که اولین بارمه و خیلی ریلکس وانمود کردم و سیگارمو میکشیدم که یادم افتاد ماشین بیرون موند و وسایلم تو ماشینه رفتم اوردم داخل ماشینمو و وسایلم در اوردم یه سیگار حشیش داشتم که برگشتم سر جا خودم و شروع کردم کشیدن. همه بچه ها اومدن بیرون یه 3 تا دختر داخل بودن که کس میدادن به بقیه پسرا، جایی که نشسته بودم پر میز راحتی بود و صندلی که همه اومدن دور ورم نشستن و باهم سلام علیک کردیم و آشنا شدیم دیدم که محمد رفیقم که 34 ساله هست اونجا هم بود. یک دختری اومد و جفتم نشست و گفت حشیش بود؟ گفتم بله گفت داری بازم گفتم اره تو ماشینم هست گفت بریم بیاریم؟ گفتم تو بشین من میرم میارم 🙂 🙂 🙂 ( دنبال سکس نیستم عزیزم) اوردم و درست کردم و کشیدیم و دوتا پسر و یه دختر دیگه اومد هر کدوم یه دوتا کام زدن و همه سرشون گیج رفت. صدای موزیک خیلی زیاد بود و همه فاز ورداشتن که یهو یادم اومد برم دنبال مرتضی ببینم کجاس رفتم داخل خونه و هرچی گشتم پایین نبود تو اتاق ها و حموم گشتم نبود رفتم تو یه اتاقی یه دختری لخت خابیده بود که آروم درو بستم و رفتم طبقه بالا که از داخل پله بود. یکی از اتاق ها وا کردم دیدم مرتضی داره سکس میکنه با دختری اونا هم که فاز داشتن نشنیدن من اومدم داخل، گفتمش مرتضی کی بریم؟ گفت الان میام دختره منو دید ولی عکس العملی نشون نداد منم رفتم پایین سر راه رو پله ها دختری که ازم حشیش درخواست کرد رو رو پله ها دیدم گفت کجا بودی کجا میری کی بالا بود گفتم مرتضی با دوس دخترش سکس میکنن خیلی میخاست سر صحبت وا کنه و من کاملا خودمو کنترل کرده بودم و نمیخاستم نشون بدم که تشنه کس هستم. خلاصه مرتضی اومد پایین و خاستیم که بریم ولی بچه ها نذاشتن تعارف میکردن که ما نمیذاریم بری و شدیدا اصرار کردن که بمونم، بچه ها اهوازی که اینجا هستن میدونن که اهوازی ها البته خوزستانی ها خونگرم و اهل دل هستن. اون شب نذاشتن من برگردم و مرتضی هم موند محمد اومد در گوشم گفت دختر هست مشروب هست جای خالی زیاده یکی بلند کن برو سکس بکن گفتم محمد من نیومدم سکس کنم اومدم شمارو ببرم برم اهواز و الان باید برگردم اهواز کار دارم گفت زنگ بزن بگو امشب نمیام و منم موندم زنگ زدم مادرم گفتم امشب نمیام خونه با رفیقام بیرونم. ( ناگفته نمونه دوتا داداش کوچیکتر خودم دارم پدرمم در قید حیات هست اینارو الان گفتم که یه عزیزی نیاد تو کامنت توهین کنه، دیدم که میگم).
اقا اون شب من تا عصر روز بعدش موندم اونجا و تا خود صبح دور همی نشسته بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم، و کم کم میرفتن داخل میخابیدن دوتا دختری موندن و دوتا پسر و محمد جفتم نشسته بود. اون شب خیلی حشیش کشیدم که بعدا پریدم تو استخر یکمی سرم سبک شه. که دختر بچه 7 ساله اومد پیشم گفت عمو بیا با منم شنا کن و دختر خوبی بود منم برگشتم تا خود صبح بازیش میدادم و شنا یادش میدادم که در اخر مادرش اومد دیدم همون دختری که دیشب خودشو بهم میچسبوند مادرشه. روز بعدش وقت نهار بود که من کباب جوجه میکردم، و دختری که شب قبلش خودشو بهم میچسبوند اومد پیشم و سلام کرد که خوبی و اینا منم گفتم ممنون. تا همین الانشم یادم نمیاد اسمش چی بود خدایی:) گفت :
چته تو؟
چمه؟
افتخار نمیدی یا خودتو گرفتی؟
گفتم نه عزیزم من کلا اینطورم با کسی نمیپرم ترجیحم اینطوره
یعنی تا حالا با کسی نبودی؟
نه ترجیح میدم نباشم.
به خاطر وضعیت تاهلم و دختر دارم؟
نه بابا کلا اینطورم با کسی نبودم و نمیخامم باشم
که محمد اومد گفت تموم شد گفتم اره سفره اماده کن اومدم. اون روز نهارو زدیم و برگشتیم اهواز همون خانمه با دخترش و دوتا دختر دیگه و محمد و مرتضی برگشتیم اهواز که رسوندمشون خونشون، دم راه برگشتنی محمد گفت کردیش یا نه گفتم نه بابا توام گیر دادی بکنش گفت خاک تو سرت بخدا. مرتضی یه نقشه ای کشید که یه گروه میسازم و این دخترارو دعوت میدم تو واتسپ شما دوتارو هم میارم تا یه هفته دیگه خونه اجاره میکنیم همه دخترارو میاریم اونجا…

در داستان بعدی کاملا توضیح میدم که چی شد و به سکس رسیدم.

نوشته: علی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها