داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

جسدی در کنارم (5 و پایانی)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
آنچه خواندیم؛ علیرضا صابر پس از چاقو خوردن نزد خانم ریاحی رفت و سپس باهم به داروخانه رفتند.در آنجا با علی آقا برخورد کردند و کلید ویلایی از او گرفتند و علیرضا برای مداوای دستش و استراحت وارد آنجا شد که ناگهان جسمی به سرش برخورد کرد و نقش زمین شد…
قسمت آخر*

نمیشه هرچی میخوای بگی همینجا بگی؟

نه.گفتم که میریم میشینیم اون تو مثله دوتا آدم بزرگ حرفهای آخرمونم میزنیم.
محمود از ماشین پیاده شد.به سمت شاگرد رفت و در را باز کرد.

بیا پایین سمیه
دست سمیه را گرفت و بعد باهم به سمت انتهای کوچه حرکت کردند.

هنوزم نمیدونم چرا قبول کردم نصفه شب باهات بیام بیرون. من دیگه نامزد دارم محمود.اگه کسی ببینه چی؟

کی میخواد ببینه.ساعت دو صبحه.جز جیرجیرک کی بیداره. مستیا

میشه سریعتر بریم تو.

آره میریم. خانم نامزد دار.

طعنه نزن محمود.

آدم حسابیه دیگه.مثه ما پاپتی نیس که.

خفه شو. چندبار بت گفتم دست بابا و مامانتو بگیر بیا جلو

بیام که چی؟ آقاجونت بگه داماد بنگیه.پرتمون کنه.سکه یه پول شم.
محمود در را باز کرد.چراغها را روشن کرد و در را قفل و کرد و کلید را روی اپن آشپزخانه گذاشت. پیراهنش را درآورد.زیرپوشی به تن داشت.سمیه دست به کیف کوچکش گوشه ای ایستاده بود.

دربیار مانتوتو

نمیخوام. حرفاتو بزن میخوام برم.

بری؟!! کجا؟ پیش نامزد جونت؟
همانطور که در آشپزخانه کتری را روی گاز می گذاشت زیر لب گفت: لااااااشی خانم…
سمیه روی یکی از مبلها نشست و شالش را باز کرد.

محمود من هیچکاره ام.بخدا به زور قبول کردم.
محمود به پذیرایی آمد با فندکش سیگارش را روشن کرد و یکی هم به سمیه تعارف کرد.

نمیکشم.

چراااااا … آقاتون نمیذارن…

مسخره. محمود بگو دیگه.حرفهایی که گفتی خیلی مهم ان چی بود؟

میگم.بذا کتری جوش بیاد. اونوقت نطق منم وا میشه.

چتد دقیقه بعد محمود سینی چای را روی میز گذاشت.

این چیه؟
سمیه اشاره به پایپ کنار استکانهای چای کرد.

تو نمیدونی این چیه خااااانم؟
بعد محمود بسته کوچکی از جیب شلوارش در آورد روی نعلبکی خالی کرد.وقتی صدای تلیق تلیق ریختن شیشه ها درون نعلبکی درآمد، سمیه گفت:

میخوای چیکار کنی محمود؟

بنظرت با اینا چیکار میکنن؟ میکشیم دیگه.

محموووووود. من ترک کردم.

اا جدی ؟ نمیدونستم.

تو که میدونی پدر بیچارم چه زجری کشید تا ترک کردم.دو ماه تو کمپ بودم. اونهمه کلاس رو هر روز خودش می برد و میاوردم…

خب بابا. پدر تو نمونه. پدر ما بیخیال. تو خوب. بیا چاییتو بخور. نمیخواد بکشی.
این را گفت و شعله فندک را زیر حباب پایپ گرفت…

آآآآآآه… خیلی خوووووبه. یکی از بچه ها از سمت آستارا آورده.از همون جنساس که همیشه دوست داشتی. راستی پردتو چیکار کردی؟

هنوز باهاش سکس نکردم. یکی دوبار کنار هم خوابیدیم.فقط دستمالی.

پس از آخرین باری که سکس کردی خیلی میگذره
با کمی مکث و افسوس گفت: آره.

با هم بودیم دیگه.

پس نه. یهو بگو جنده ام دیگه.

خلاصه بپا نفهمه.

خوب دوخته دکتره. درضمن بفهمه ام مهم نیست.
محمود دوباره لوله را بین لبانش گرفت…

پس آقا روشنفکره.

میشه تمومش کنی این بساطو.

چیه تو که نمیکشی. دردت چیه.

بوش اذیتم میکنه.

دیگه آخراشه.داره تموم میشه.خیلی خوووووووبه سمیه.
محمود چشمانش قرمز و حالش عوض شده بود.سمیه نگاه هایش بین چشمان محمود و شیشه های درون حباب میچرخید.از آخرین باری که کشیده بود سه ماهی میگذشت.دندانهایش را بهم میفشرد.کاش میشد از آنجا خارج شود.اما بیرون تاریک بود و ماشینی برای بازگشت نداشت.سخت پریشان و درمانده بود.به دستشویی رفت و آبی به سر و صورتش زد.بوی کامهای سنگین محمود فضای خانه را پر کرده بود.وقتی بو را استنشاق میکرد بی اختیار موهایش سیخ می شد و تنش میلرزید. سه ماه پاک بود.نفس عمیقی کشید.به نامزدش و شروع یک زندگی تازه با او فکر کرد.وقتی دوباره به محمود که سرگیجه گرفته بود نگاه کرد با خود گفت: دیگه هیچوقت نمیکشم…

واااااای. واااااااااای خدا…
من چه خر بودم… محموووووووود… سمممممماه بود نکشیده بودم… مگه میشه …

باز میخوای؟

آره.بذار. آتیش. آتیش بده… . آممممممم…
آآآآحححح… آره… اوووووممممم…
پکی زد و بی اختیار رو پاهای محمود دراز کشید.سقف به سمتش در حرکت بود.خمار شد.همه چیز میچرخید.چشمانش را می بست و از حال خوبش لذت میبرد.نیم ساعتی بود که محمود کارش را کرده و سمیه را وسوسه کرده بود.آرام دستش را روی تاپ سمیه برد و سینه هایش را فشار داد.سمیه که مانتویش را درآورده بود چشمانش را باز کرد و ناخودآگاه کمی به خودش پیچید تا دست محمود کنار رود.

بذار بمالمش

دیگه مال تو نیست.
محمود پکی زد و دودش را به صورت سمیه هدایت کرد و دوباره سینه اش را گرفت.سمیه به چشمان محمود خیره شد و با ناله ای همراه عشوه گفت: نکککککککککن…
محمود دستش را از راه یقه وارد تاپ سمیه کرد و سینه اش را گرفت.

آخخخخخخ…
سمیه دوباره به خودش پیچید.دلش میخواست محمود مقاومت را بشکند و به راهش ادامه دهد.نمیخواست به سادگی تسلیم شود.محمود پایپ را روی میز گذاشت و دست دیگرش را از زیر تاپ روی ناف سمیه کشید. سمیه دستش را بلند کرد و صورت محمود را نوازش کرد.محمود تاپ سمیه را به سمت صورتش جمع کرد و از سرش درآورد.سوتین مشکی اسفنجی به تن داشت و سینه های کوچک خوشفرمی زیر آن پنهان کرده بود.محمود خم شد و از روی ناف سمیه تا بین دو تا پستونش لیییییس میکشید.سمیه هم مدام می پیچید و با دو دست صورت محمود را فشار میداد.آرام آرام زبانش را از بالای سوتین روی سینه های سمیه کشید و وارد آن کرد . سمیه صورت محمود را پس میزد.اما محمود هر دفعه با تلاش بیشتر زبان خود را به سمت سینه سمیه هدایت میکرد.دستش را زیر کمرش برد و سگک سوتینش را باز کرد.وقتی آنرا از تن سمیه جدا کرد، سمیه با ناله و اعتراضی دستانش ا رو سینه هایش گذاشت.محمود لحظاتی به سمیه خیره شد و سپس محکم مچ دستانش را گرفت وآنها را در امتداد بدنش نگه داشت تا با آزادی بیشتری نوک برآمده و صورتی رنگ سینه اش را میک بزند.سمیه پوست روشنی داشت.سینه اش دردهان محمود بود و فقط ناله میکرد.ناله هایی خفیف.محمود کمی چرخید تا به روی سمیه آمد دستانش را رها کرد و بعد از خوردن نوک سینه به سمت پایین حرکت کرد.جوراب شلواری کلفت مشکی به تن داشت.محمود خواست تا دوطرف آن را بگیرد و از تنش خارج کند اما سمیه امتناع کرد و محمود از روی جوراب شلواری شروع به لیسیدن شرت مشکی سمیه کرد.

آآآآآآه… جوووووون…

دوست داری؟

نهههههه… اوممممم
-لاشی…
سمیه کمی سر محمود را به سمت کسش و کمی به خارج فشار میداد.پاهایش را دور محمود حلقه میکرد و وقتی خیلی حشری میشد دوباره رها میکرد.نمیخواست زود ارضا شود.محمود جوراب شلواری را درآورد. شرت مشکی در میان رانهای بلوری سمیه بدجور خودنمایی میکرد.سرش را بین رانها برد و شروع به لیسیدن آنها کرد.سمیه هم سینه هایش را در دست گرفته بود و آرام و بی حال می مالید.محمود با دندان، وسط شرت سمیه را گرفت و به سمت پایین کشید که سمیه آنرا از دندانش جدا کرد.

نه محمود… پردم… توروخدا…

کاریش ندارم.

محمود … توروخدا. آخر تابستون عروسیمه…

گفتم کاریش ندارم.
شرتش را از پاهایش درآورد و به روی مبل انداخت.پاهایش را بالا داد و با زبان از انتهای کسش تا رو چوچولش را لیسید.

آخهخخ چه داغه محمود…

توام که خوب خیس شدی لاااااشی

جووووونننن.
دوباره لیسید.بازهم لیسید. لیسید و لیسید تا سمیه لرزید. اینبار نلیسید. کمی صورتش را بلند کرد و به صورت سمیه چشم دوخت.چشمان سمیه رفته بود.بی حال با صدایی ضعیف و حشری گفت:

پایپ رو بذار دهنم… بده… محمود لوله رو بده…
همانطور که کف پذیرایی به خود میپیچید و تقاضای شیشه میکرد محمود او را بلند کرد و به سمت اتاق رفتند.محمود لباسهایش را درآورد و کنار لباسهای سمیه که آورده بود کنار تخت ریخت.به سختی او را روی لبه تخت نشاند و پایپ را به دستش داد.کمی شیشه جدید ریخت شعله را برایش نگه داشت و سمیه مشغول شد.پاهایش جان نداشت.دستانش میلرزید. نگاه هایش روی شعله بود.

بسه؟ میخوام کیرمو بدم بخوری.

میخورم محمود. به جون مامانم میخورم. بذار بکشم اول. توام بکش. زود آبت نیادا.بکش.میخوام تا صب بهت کس بدم.
کامی گرفت و ادامه داد: جوووونم… بذار اول از این سیراب بشم… بدجور هلاک بودم محمود چه خوب کردی آوردیم اینجا.اووووفففف …

فدات شم.کیرم فدات بشه.بکش برم بازم بیارم.

نه بشین. میخوام یه دستم رو کیرت باشه.

فندک رو بگیر خودت این یه ذره ام بکش تا برم بیارم.
محمود بلند شد و از اتاق خارج شد. درون آشپزخانه زیر سینک کمی جاساز کرده بود.چراغها را وقتی وارد اتاق خواب میشدند خاموش کرده بود و حس روشن کردن نداشت.خم شد و به دنبال جنس قدیمی اش میگشت. درون درز کابینت میله فلزی گذاشته بود پشت آن موادش را جاساز کرده بود.میله را روی کف آشپزخانه گذاشت و مواد را برداشت.ناگهان صدای افتادن جسمی روی زمین توجه اش را به اتاق خواب معطوف کرد.همچنانکه لخت بود و کیر نیم خیزش تلو تلو میخورد به اتاق برگشت.
سمیه روی تخت دراز کشیده بود و پایپ کنار تخت افتاده بود.لحظه ای نگذشت که خرخری کرد و انگار که بالا آورده باشد مواد سفیدی از کنار دهانش به بیرون جاری شد.محمود خشکش زده بود.بی درنگ به روی تخت افتاد و با شرتش که روی تخت بود لب و دهن سمیه را پاک کرد. فقط اسمش را فریاد میزد.
سمیه… سمیه … سمیههههههه… جواب بده… لعنتی نخواب…
به صورت و تنش سیلی میزد. بی فایده بود. سمیه اوور دز کرده بود.برای چند دقیقه با تن بی جان سمیه ور رفت اما فایده ای نداشت.به روی قلبش فشار آورد.آنقدر به صورتش سیلی زده بود جای انگشتش مانده بود.
به دیوار تکیه داد و آرام سر خورد و نقش زمین شد.
از نیم ساعت پیش فقط به سمیه خیره بود و به هیکل بی جانش که لخت بود نگاه میکرد و میکشید. ناگهان صدایی آمد.گویی که کسی در را باز کرده است.به سرعت برخاست و آرام از اتاق خارج شد و از انتهای راهرو به پذیرایی نزدیک شد.مردی وارد شده بود و چراغ را روشن کرد.محمود فورا” به آشپزخانه خزید و پشت اپن نشست و گوش تیز کرد تا ببیند مرد غریبه چه میکند.به سمت راهرو در حرکت شد.مکث کرد.گویی اتاق نظر مرد غریبه را جلب کرده بود. محمود دستش را روی کف آشپزخانه حرکت داد و میله ای که آنجا بود برداشت. آرام بلند شد و از پشت به مرد نزدیک شد.وقتی مرد خواست در نیم باز اتاق را کامل باز کند میله را بلند و کرد و به پشت مرد کوبید.افتاد.صدای برخورد سرش با شوفاژ توجه محمود را به صورت مرد جلب کرد. او را میشناخت.بعد ازظهر با دوستش به در نگهبانی دهکده آمده بودند.دوستش راننده بود و از محمود سراغ علی آقا، پدرش را میگرفت.گویی خانه میخواستند.محمود بی اختیار کنارش نشست.انگار که مرده بود.حرکتی نداشت.او را به اتاق کشاند.مدتی گذشت، فایده ای نداشت.علایم حیاطی دیده نمیشد.اما بصورت گنگی نفس میکشید که باعث میشد محمود در مرده یا زنده بودنش شک کند. فکری به ذهنش رسید.فورا” لباسهایش را درآورد و به شکل شلخته ای در اتاق پخش کرد.لباسهای خودش را پوشید و به سمت ماشین رفت.از داشبورد و از میان مدارک مستاجرها کارت ملی سامان را پیدا کرد و به خانه برگشت.در جیب شلوار مرد گذاشت.با دستمالی تمامی جاهایی که دست زده بود پاک کرد.نگاهی به چشمان سمیه که خودش بسته بود کرد.مرد و زن لخت روی تخت دراز بودند. محمود از خانه خارج شد.

طبق دستور علی بابایی رو آوردیم.تو اتاقه قربان.
افسر تجسس که مشغول خواندن اظهارات علیرضا صابر بود به سرباز اشاره ای کرد و سرباز خارج شد.صابر نوشته بود پس از گرفتن ویلایی در دهکده ساحلی شب برای کشیدن قلیان به بیرون رفت که بر سر مسله کوچکی با یکی از مردان آنجا درگیر شد و چاقو خورد و بخاطر شناسایی نشدن به ویلایش بازنگشت و در عوض به ویلای خانم ریاحی که از همکارانش بود پناه برد و خانم ریاحی با کمک آقای بابایی ویلای برای او تدارک دیدند که به محض ورود با ضربه ای به سرش بیهوش شد تا زمانیکه با دارویی که پزشک قانونی در محل استفاده کرد او را بهوش آوردند و به کلانتری انتقال دادند. افسر دوباره حوادث را مرور کرد و به سمت درب خروج در حرکت بود که علیرضا صابر گفت: میتونم واسه چند لحظه خانم ریاحی رو ببینم؟

خیلی کوتاه. چون هنوز چیزی مشخص نیست.

میدونم. البته امیدوارم با سرنخهایی که از علی اقا پیدا میکنید بتونین پسرش رو دستگیر کنید. مطمعنم پسرش اونجا بود.

مشخص میشه. البته پزشکی قانونی هم ساعت دقیق مرگ رو زمانی اعلام کرده که تو دقیقا میگی پیش آقای بابایی و همسرش و خانم ریاحی بودی.در ضمن اثر انگشتت رو تن مقتول و همچنین لوازم خونه نیست. پسر بابایی سابقه داره.دارن اثر انگشتشو چک میکنن. خانم ریاحی اتاق بغل هستند اظهاراتشون رو بررسی کردیم داریم چندتا سوال ازشون میپرسیم. وقتی تموم شد میتونی ببینیش.

شما واقعا منو لخت دیدین؟

استاااااد صابر… بارها گفتم بذارید حرمتها بینمون بمونه.

بله… بله … بهرحال ممنونم. امیدوارم روزی جبران کنم.

بابته چی ممنونید؟

اینکه حمایتم کردید.اینکه نگران شدید.افسر پرونده گفت که شما تمام صبح وقتی تماس گرفتین و من جواب نمیدادم نگران شدید و اومدید ویلا و اون صحنه رو دیدین.جدی شما منو لخت دیدین؟

وااااای استااااااد صابر… زشته.

بازم متشکرم

بهرحال پای منم گیر بود.امیدوارم بی گناه باشید. و بی گناهیتون ثابت شه.

منم امیدوارم پسر علی آقا… همون خواستگارتون پیدا شه. چون اصلا معلوم نیست اگه اونم گم شه دیگه کی میاد شما رو بگیره

استااااااد تو کلانتری هم دست برنمی دارید.

خانم ریاحی…

بله؟

صبر میکنید تا از حبس برگردم…

استاااااااااااااااااد. . .

پایان
دکتر-13
(با تشکر از همه دوستان بابت همراهی تا انتهای داستان خواهشمندم ضمن اظهار نظراتتون راجع به این داستان لطف کنید و بگید این سبک رو برای داستان بعدی دوس دارید یا اجتماعی تر و بدون پلیس و جنایت. بیشتر تو چه سبکی دوست دارید؟ با تشکر)

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها