داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مهسا (5 و پایانی)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

داستان در مورد جوان سی و چند ساله نویسنده ای به نام سیاوش است که در رابطه ای با مهسا ، دوست خواهر خود که آرایشگری حرفه ای و مطلقه است ، دل به او میبازد ، اما این دلباختن ، هنوز رنگ واقعیت نگرفته و سیاوش درگیریهایی با خود و اطرافیان و حتی شوهر سابق مهسا که هنوز حضور سایه وار او در زندگی انها احساس میشود دارد.
و حالا ادامه داستان…

غروب عصر پاییزی ،یه روز کسل کننده ، که نمیگذشت و تموم نمیشد ، هوا با اونکه به اواسط مهرماه رسیده بود ، اما وزش باد کلافه ات میکرد ، پای تلویزیون فیلم ، یکشنبه غم انگیز رو برای دهمین بار می دیدم و البته با لذت در صحنه های ملودرام و موسیقی فیلم غرق شده بودم.
سارا کنارم نشسته بود و سیب پوست میکند و گاهگاهی پارافین جمع شده از روی پوست سیب رو با لبه چاقو نشونم میداد.
تلفن خونه زنگ خورد ، به همدیگه نگاه کردیم ، گفتم شاید از بنگاه باشه ، به آقا مرتضی سپردم اون موردی که با هم دیدیم رو برامون اوکی کنه.
سارا با بی حوصلگی گفت کدومشون ، من اینقدر خونه دیدم ، دیگه قاطی کردم . خندیدم و گفتم حالا ببین کیه تا بهت بگم عزیزم.
درست حدس زده بودم ، بنگاه دار که مردی تپل و کارکشته بود با لهجه اصفهانی ازم خواست که اگه میتونم ، فردا برای دیدن یه مورد جدید برم پیشش ، برای ساعت ده باهاش وعده کردم و نشستم به خوردن سیب و دیدن ادامه فیلم.
ساعت نه صبح بود ، به مهسا زنگ زدم که تا یه ربع دیگه پیشش هستم ، وقتی جلوی آرایشگاهش رسیدم ، یه پیکان دهه هفتاد سر کوچه مقابل آرایشگاه پارک بود ، و دیگه جای پارکی وجود نداشت.
به مهسا زنگ زدم که بیا بیرون جای پارک نیست ، زود بیا که معطل نشم ، اما جواب داد ، سیا بیا تو کارت دارم.
تعجب کردم و گفتم عزیزم کار داریم ، میگم جای پارک هم نیست ، اونوقت تو میگی بیا تو …
در حال جر و بحث بودیم که پیکان استارت زد ، حرکت کرد و رفت .
خوشحال شدمو گفتم اومدم تو ، خدا جای پارک رسوند.
ماشین رو پارک کردم و وقتی وارد سالن آرایشگاه شدم ، با صدای بلند گفتم ، خانما حجابتون رو رعایت کنید ، اگر هم دوست ندارید من مشکلی ندارم.
مهسا خنده کنان اومد جلوم و با ناز گفت بیا هیچکس نیست ، برا صبح فقط تا نه نوبت داده بودم ، اونم یه ابرو، بود که زود تمومش کردم ، یکهو جا خوردم ، موهای فر خورده مهسا و آرایش غلیظش و مخصوصا رژی که لبهاش رو بزرگتر از حالت عادی نشون میداد ، کلا چهره اش رو تغییر داده بود ، با تعجب گفتم تو تا دیشب ساعت ده این شکلی نبودی که !!!؟کی فر کردی موهات رو؟؟؟
خندید و گفت ببخشیدا ولی انگار یادت رفته تو بایه آرایشگر حرفه ای ازدواج کردی.
گفتم حالا یه چرخ بزن ببینم چی شدی؟
تاپ کوتاه و یقه باز با خط سینه هایی که بخاطر درشتی و تنگ بودن تاپ سفید رنگ چسبیده تر از همیشه بهم بودن ، ناف کوچولو مهسا که زیر یه پروانه نگین دار مخفی شده بود
شلوارک قرمز برمودا که به رونهای تپلش چسبیده بود و مچ پاهای ظریفش رو با یه زنجیر نازک نقره ای تزیین کرده بود .
صندلهای سفیدی که به پاهای مهسا بود با اون ناخنهای فرنچ شده و لاک مشکی رنگ براقی که خورده بود هر مردی رو به بوسیدن لبهای مهسا مجبور میکرد.
مهسا رفت طرف دستگاه پخش و دکمه پلی زد و با صدای آهنگ شروع به رقصیدن کرد.
رفتم سمتش و بغلش کردم ، عطر تنش رو با تموم وجود نفس کشیدم، عطر موهای تازه رنگ و فر خورده اش تو بینی ام پیچید، در همون حالت که از پشت تو بغلم بود به رقصیدن ادامه میداد و باسنش رو به کیرم میمالید.
سرم رو خم کردم و گردنش رو بوسیدم.
برگشت به سمت من و لبهای داغ و نرمش رو با لطافت به لبهام هدیه داد.
لبهای همدیگه رو میخوردیم که ناگهان خودش رو ازم جدا کردو با عجله رفت سمت درب سالن و درب رو قفل کرد و دوباره پرده ضخیم سالن رو کشید، خندید و‌گفت نزدیک بودا ، لبخندی زدم و روی یکی از صندلیها ولو شدم .
اومد پیشم و گفت چقدر وقت داریم ؟
گفتم چطور؟ گفت میخوام سورپرایزت کنم ، گفتم عزیزم برای سورپرایزهای تو همیشه وقت دارم.
اومد سمتم و در حین نزدیک شدن تاپش رو دراورد ، سینه های درشت و گردش خودشون رو آزاد حس کردن و با قدمهای مهسا ، بالا و پایین میرفتن.
نزدیکم که رسید از روی میز آرایش یه ژل برداشت و بین سینه هاش مالید.
اومد جلو و جلوی پای من زانو زد ، کمربند منو باز کردو کمکش کردم شلوار و شرتم رو تا مچ پاهام پایین بکشه. کیرم رو بدست گرفت و لبهاش رو به سر کیرم مالید.
و ناگهان با لبهاش کیرم رو بلعید.
از روی لذت آهی کشیدم و دستم رفت بین موهای فر خورده اش و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم ، مهسا شروع به ساک زدن کرد و هر چند لحظه بیضه هام رو با دستهاش می مالید ، یکهو تنه کیرم رو به شکمم
چسبوند و شروع به بوسیدن و لیسیدن بیضه هام کرد ، بلند آه کشیدم و قربون صدقه اش رفتم.
بی توجه به همه چیز آه میکشیدم.
قطرات آب دهنش از اطراف بیضه هام سرازیر شده بود.
بلند شد،کمکش کردم ، شلوارک و شرت سکسی مشکی رنگش رو دراورد.
دوباره بین پاهام نشست و این بار کیرم رو بین سینه های لیز و ژل خورده اش گذاشت ، سرش رو روبه کیر من خم کرد و سعی کرد با عقب جلو شدن کیرم ، کلاهکش رو لیس بزنه . لذت سرشار تو سالن آرایشگاه با ناله های من جاری بود .
کیرم بین اون سینه های شهوت انگیز عقب و جلو میشد و من غرق لذت بودم .
مهسا کیرم رو رها کرد و از جاش بلند شد پاهاش رو دو طرف من گذاشت و کیرم رو با شکاف کسش تنظیم کرد و روی پاهام ،رودر روی من نشست.
کمربندم رو از شلوارم جدا کرد و دور گردنم انداخت .
کسش خیس و داغ بود و کیر سفت شده من با یه فشار مختصر وارد بهشتش شد .
مهسا با ورود کیر من و حس کردنش ، آهی کشید و شروع به بالا و پایین کردن بدنش روی کیرم کرد.
بدنش وحشی وار و از روی شهوت بالا و پایین میشد ، سرش رو به عقب داده بود و سینه هاش رو به دهن من که با فشار کمربند در تماس مستقیم با اونها بود ، می رسوند. مثل حسرت زده ها ، میخوردم و میلیسیدم .
با آه کشیدنها و صدای ظریف مهسا به شدت تحریک شده بودم ، با دستهام پهلوهای مهسا رو گرفتم و لمبرهای کونش رو لمس کردم و چند ضربه محکم بهشون زدم ، صدای کشیده های من به کون نرم مهسا و جیغهای خفه ای که مهسا میکشید تا اجازه نده اون وقت روز صدامون بیشتر بلند بشه ، باعث شد به انزال برسم ، مهسا سریع از روی کیرم بلند شد و بین پاهام نشست و کیر من رو ، تو دهنش فرو کرد و با دست شروع به مالیدن بیضه هام و اطراف کیرم کرد ، با آه و ناله و چنگ زدن صندلی آرایشگاه تخلیه شدم و دهن و گردن ظریف سینه های درشت مهسا پر از آب من شد.
اولین جهش آبم به حلق مهسا پریده بود و مهسا رو به سرفه انداخت ، عشق سکسی من تو همون حین مکیدن کیرم چند قطره از آبم رو اجبارا فرو داده بود.
بعد از این که کمی آروم شدیم ، نگاه به ساعتم کردم و دیدم پنج دقیقه به ده شده ،به بنگاه زنگ زدمو و نیم ساعت وقت گرفتم.
وقتی خواستیم راه بیفتیم ، مهسا گفت سیا جون ، جواب دادم بگو نفس ، با یه لحن لوس گفت هنوز حس میکنم آب کیرت گیر کرده تو گلوم پایین نمیره. خندیدم و گفتم آخه تو که بلد نیستی چرا انجام میدی ، گفت خوب دوست داشتم ، حالا چیکار کنم ، همش میخوام سرفه کنم ولی فایده نداره .
جواب دادم الان برات کیک و آب میوه میگیرم اگه چیزی باشه رد شه بره پایین.
راه که افتادیم ، اولین سوپر مارکت نگه داشتم و رفتم توی مغازه ، قبل از اینکه وارد مغازه بشم ، برگشتم و نیم رخ مهسا رو دیدم که با عینک دودی به صندلی ماشین تکیه داده بود و داشت از تو آینه جلو رژ لبش رو تمدید میکرد.
یه لحظه نگاهم روش سنگینی کرد و صورتش به طرف من برگشت ، شیشه رو داد پایین و گفت چیزی شده سیا؟
برگشتم سمتش و با دستم چونه اش رو دادم بالا و گفتم ، نه فقط دوباره عاشقت شدم . با دستم گونه اش رو لمس کردم و به سمت مغازه برگشتم.
هنوز درب یخچال مغازه رو برای برداشتن آب میوه باز نکرده بودم که صدای ترمز شدیدی شنیدم و چند ثانیه بعد صدای جیغ زنونه ای که فریاد میکشید سوختم…
مغازه دار دو دستی زد تو سر خودش و بلند داد زد یا ابالفضل ، چیکارش دارین نامردا…
هراسون به سمت درب مغازه دویدم و دیدم ، یه نفر باشتاب از جلوی ماشین من پرید و رفت سمت پیکانی که صبح جلوی آرایشگاه پارک شده بود ، و در حالیکه پیکان داشت حرکت میکرد و دود لاستیکش خیابون رو پر کرده بود ، خودش رو توی ماشین انداخت و با سرعت دور شد.
نگران درب رو باز کردم و به سمت ماشین دویدم ، مهسا با گریه و ناله فریاد میزد سیا سوختم ، سیا اسید پاشید ، تورو خدا سیا ، کمکم کن.
پشت سرم مغازه دار با دوتا بطری بزرگ آب معدنی رسید و دستپاچه و وحشت زده بطری های آب روی مهسا خالی کردیم.
لال شده بودم ، یه رهگذر داد زد برسونش بیمارستان سوانح سوختگی تو کاوه ، دو تا جوون دیگه از مغازه سوپر مارکت دو تا بطری آب دیگه بهم دادن و من هم دیوانه وار از میون مردمی که نفهمیدم کی و چجوری دوره مون کرده بودن شروع به رانندگی کردم.
تو راه یکهو بغضم ترکید و های های شروع کردم به گریه کردن ، با ناله های مهسا ، مدام قربون صدقه اش میرفتم و دلداریش میدادم ، بعد از چند دقیقه رانندگی دیوانه وار و با سرعتی که فکر نکنم دیگه هیچوقت تکرار بشه ، به بیمارستان رسیدیم و مهسا رو بغل کردم و با صدای بلند فریاد زدم اورژانس برانکارد برسونید.
یه پرستار مرد که دستپاچگی منو دیده بود و میخواست نشون بده متوجه موقعیت اورژانسی من شده با ویلچر اومد سمتم .
مهسا رو روی ویلچر نشوندیم و با سرعت به سمت اورژانس حرکت کردیم .
تو راه هرچی اتفاق افتاده بود رو برای پرستار گفتم ‌.
به اورژانس که رسیدیم ، مهسا رو روی تخت گذاشتن و دو تا پرستار و یه دکتر بلافاصله سمتش اومدن ، لباسهای مهسا بر اثر پاشیدن اسید سوراخ سوراخ شده بود ، دکتر به پرستارها دستور داد لباسهای مهسا رو از تنش خارج و اقدامات فوری رو انجام بدند.
بعد رو به من گفت که همراهش برم .
وارد اتاق دکتر که شدم ، گفت دقیقا بگو چه اتفاقی افتاده ، با بغض و صدای گرفته ماجرا رو تعریف کردم .
دکتر سرش رو با دست گرفت و گفت شانس آورده که به چشمهاش اسید پاشیده نشده ، اما متاسفانه گونه راستش و روی دستهاش و کنار لبش دچار سوختگی شده .
با صدای غمزده گفتم آقای دکتر هرکاری که میتونید براش انجام بدین ، هزینه اش مهم نیست ، فقط کمترین آسیب رو ببینه.
دکتر گفت اگه از نظر هزینه مشکلی نداشته باشین قسمت عمده صدماتش قابل جبرانه ، البته باید برین تهران ، من یه استاد دارم به نام دکتر نخجوانی ، ایشون میتونه کمک زیادی بهتون بکنه.
راستی به پلیس گزارش دادی ؟
جواب دادم نه !
خودش تلفن رو برداشت و ۱۱۰ رو گرفت و تلفن رو به من داد و من هم شرح ماجرا رو گفتم و ساعتی بعد کل ماجرا رو به افسری که خودش رو اونجا رسونده بود کتبا گزارش دادم.
قبل از رسیدن افسر به سارا زنگ زدم و ماجرا رو تعریف کردم ، نیم ساعت بعد سارا و رامین هم رسیدند.
دکتر برای دو روز بعد به صورت اختصاصی از دکتر نخجوانی برامون نوبت گرفت ، با اولین پرواز منو سارا و مهسا خودمون رو به تهران رسوندیم.مطب دکتر سمت میدون ونک بود و خود
دکتر یه پیرمرد جا افتاده ترک زبان ، که خیلی هم مهربون و شوخ طبع نشون میداد.
قبل از اینکه مهسا رو معاینه کنه ، از من پرسید مرد حسابی خوب تو اگه خسته شدی از این صورت ناز، بجای اینکه بسوزونیش ، میاوردیش پیش خودم سوفیا لورن تحویل میگرفتی.
با گفتن این حرف بعد از چند روز سکوت و چهره غرق در اندوه بالاخرمهسا لبخند زد .
با خنده به دکتر جواب دادم ، آقای دکتر من غلط بکنم از ایشون خسته بشم ، اما سوفیا هم قدیمی شده ها ، الان مونیکا بلوچی و چارلزتیرون بهترن .
دکتر با همون لهجه شیرینش گفت ، من اینا که گفتی رو نمیشناسم ، میخوای شبیه جنا جیمسونش میکنم و یه لبخند به پهنای صورتش تحویل من داد.
مهسا گفت آقای دکتر این آخریه کیه من نمیشناسمش؟
گفتم هیچی یه بازیگر هالیوود دهه پنجاهه و به دکتر خیره موندم .
دکتر جواب داد الان فکر کردی باورش شد ، خوب میره با گوشی یه سرچ میکنه تو اینترنت میفهمه دروغ گفتی و خندید.
از اینکه دکتر با این سن و سال ، یه پورن استار رو میشناخت و به عنوان نمونه کار معرفی میکرد اولش کمی تعجب کرده بودم ولی با خودم فکر کردم بالاخره کارشه ، کی بهتر از پورن استار میتونه برای زنهایی که میخوان سکسی تر باشن نمونه کار باشه، اما ترجیح دادم بحث رو ادامه ندم ، برای همین آروم گفتم ، نه آقای دکتر شما مهسا رو همونجوری که بود تحویل بدین ، اینا که گفتین قسمت خودتون ایشالا ، دکتر خنده ای کرد و گفت ایشالا ، ایشالا و مشغول معاینه شد. دست آخر برای همون هفته نوبت عمل در سه مرحله برامون گذاشت .
فردای روز معاینه ،عمل اول روی گوشه لب مهسا انجام شد و سه روز بعد ، عمل روی دستها و سینه و بازوی راستش بعد از یک هفته به اصفهان برگشتیم.
تا ماه دیگه برای جراحی گونه مجدد مراجعه کنیم.
مجبور بودم ، خودم رو شاد نشون بدم ، سارا که داشت با گریه هاش دیوونه ام میکرد و مهسا هم که غمباد گرفته بود ، حتی رامین هم دیگه لوس بازیهای سابق رو نداشت.
پلیس چندباری من رو خواست و سوالهای تکراری که روز حادثه چی شد ، کجا میرفتید ، چرا نگه داشته بودین ، راننده پیکان رو میشناسی رو تکرار کرد.
تو آخرین بررسی ، وقتی اسم جواد رو به عنوان مضنون و کسی که بهش مشکوکم به میون اوردم ، افسرها به هم نگاهی کردند و گفتند به چه دلیل به ایشون مشکوک هستید ،من هم ماجرای تلفنها و تهدید جواد رو براشون تعریف کردم.
یکی از پلیسها صندلی رو جلوتر کشید ، روی میز خم شد و گفت ، خبر داشتی که جواد الان متواری و تحت تعقیبه؟
وحشت زده گفتم یعنی از زندان فرار کرده؟!
سرش رو پایین انداخت و گفت بله متاسفانه ایشون ، تونستند با تطمیع نگهبانها و رشوه دادن ، از زندان فرار کنند در حال حاضر تحت تعقیب هستند.
با ناراحتی گفتم پس جون خونواده من هنوز در خطره.
افسر ارشدتر گفت نگران نباشید ، ما منزل و رفت و آمد شما رو زیر نظر داریم ، خودمون هم حدس میزدیم که با توجه به پرونده جواد ، از فرار کردن هدفی داشته ، اما … وحرفش رو خورد.
گفتم یعنی از زمان فرارش شما میدونستید که ممکنه سراغ ما بیاد و حتی یه خبر به ما ندادین که حداقل احتیاط بیشتری موقع خروج از خونه داشته باشیم.
‌افسر سکوت کرد و به لیوان آب خیره موند ، عصبی و تلخ بلند شدم و بدون خداحافظی از پاسگاه بیرون اومدم.
گوشی رو که از انتظامات تحویل گرفتم ، به مهسا که خونه ما پیش سارا بود و بعد به رامین زنگ زدم و ماجرا رو گفتم ، خودم رو به مدرسه سهیل رسوندم و با مدیرشون حرف زدم و سهیل رو همراه خودم به خونه بردم.
دو هفته ای گذشت و خبر خاصی پیش نیومد.
یه روز صبح از پاسگاه زنگ زدند و خبر سکته و مرگ مادر جواد و دستگیری جواد رو دادند.
اینجور که افسر پلیس میگفت ، جواد بعد از شنیدن خبر مرگ مادرش ، خودش رو به پارکینگ بیمارستان رسونده بود و طی در گیری با راننده و ضربه زدن با تیزبر به شاهرگ گردن و دست راننده بخت برگشته باعث خونریزی و مرگ اون بیچاره میشه ، دلیل کارش هم این بوده که فکر میکرده راننده ، دیر مادرش رو به بیمارستان رسونده اما در حین فرار توسط نگهبان پارکینگ و مردم دستگیر و تحویل پلیس شده بود ، و حکم بدوی قصاص بخاطر پرونده و تعدد جرمها و اتهاماتش صادر شد.
از یه طرف بخاطر دستگیری اون جانی و حکمی که صادر شده بود خوشحال بودم و از یه طرف نگران وضع روحی سهیل ، بودم .
اوضاع مهسا رو بهبودی گذاشته بود و عملهاش موفقیت آمیز بودن ، اما خودمون هم میدونستیم که اثر جراحات ممکنه تا مدتها بمونه و باید صبور باشیم .
سال بعد یه واحد دو طبقه قدیمی ساز خریدیم و خونه قبلی رو فروختیم.
دستی به سر و گوش ساختمون کشیدیم و بهمراه مهسا و پسرش و رامین و سارا ، نقل مکان کردیم.
سارا کنار مهسا آرایشگری رو شروع کرد و برای خودش صاحب در آمد شد .
جواد هم بعد از کلی کش و قوس بالاخره تو یه روز سرد زمستونی برای همه اتهاماش مقصر شناخته و قصاص شد .
من هم که دیگه مطمئن بودم ، اولین و آخرین عشق زندگیم ، مهساست ، رمان جدیدی رو شروع کردم.
سهیل به عنوان مهاجم تیم نونهالان باشگاه فوتبال ذوب آهن انتخاب شد و کلی روحیه وانگیزه گرفت ، بخاطر سهیل سیگار رو ترک کردم و صبح های جمعه با هم میرفتیم کوه و رورهای عادی تو فضای سبز صبح یا عصر نرمش میکردیم.
سعی میکردم ، آرامش رو کاملا بر تمام احوال زندگی غالب کنم ، چیزی که بیشتر از همه خودم بهش احتیاج داشتم و تا حدی هم موفق شده بودم ، اما میدونستم که این هم یک روی دیگه از چهره هزار چهره زندگیه و باید منتظر هر اتفاق دیگه ای باشم.
پایان

نوشته:‌ اساطیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها