سلام.
من متین هستم 16 ساله از تهران. میخوام امروز داستان بوییدن پاهای دختر عموم فائزه را براتون بگم.
من یک عمو دارم که وضع مالی خیلی خوبی دارن و دو تا دختر داره به اسم های فائزه و مبینا که به ترتیب 16 و 14 ساله هستند که پاهای فوق العاده خوبی دارند.و با هم رابطه خیلی خوبی داریم و با هم صمیمی هستیم .
پنجشنبه شب بود و عموهایم خونه ما مهمان بودند . ساعت 9 بود که دیگه همگی رسیده بودن و زنگ زدیم غذا سفارش دادیم و ساعت 10 رفتیم تحویل بگیریم و ساعت 10 و نیم با غذا ها برگشتیم من داشتم وارد خونه میشدم که بابا بهم گفت کفش ها را مرتب کن و بعد بیا تو منم که از خدام بود گفتم باش و در را بستم. مشغول مرتب کردن کفش ها بودم که ناگهان یادم حرف زن عموم افتادم که گفت ما امروز اسب سواری بودیم و از صبح تا حالا پاهامون تو کفش بوده. بعد سریع رفتم سراغ چکمه های زن عموم و فائزه و مبینا که بوی خیلی خاصی میداد خلاصه بعد از تمیز کردن چکمه های گران قدرشون با زبون، دماغم را بردم توش و ح
سابی بو کردم و فکر کنم حدود 20 تا 30 تا نفس عمیق کشیدم و بعد گذاشتمشون سر جاش و اومدم تو و مشغول خوردن پیتزا شدم .
فائزه که به نظر خسته میومد به من گفت که من خوابم میاد میشه برم تو اتاقت بخوابم؟ من هم گفت برو مشکل نیست. میخوای بهت پشتی بدم ؟ گفت اره بی زحمت. من هم گفتم تو برو رو تخت بخواب تا من پشتی را برات بیارم اون هم گفت باش و رفت.
رفتم پشتی را بهش دادم که ناگهان دیدم داره با جوراب میخوابه. ازش پرسیدم نمیخوای جورابات را در بیاری ؟ فائزه هم گفت چرا ولی حالش را ندارم من هم سریع گفتم طوری نیست پات را بده من تا برات در بیارم گفت نه و من هم پاهاش را گرفتم و بردم دم دماغم و سریع بو کردم و جوراب هاش را در آوردم و گذاشتم پایین تخت. اون هم مرسی. من هم بهش گفتم کاری نبود فقط جورابات بوی خوبی میداد اون هم خندید و من رفتم بیرون اتاق تا بخوابه.
بعد که دیدم خوابش برد به بهانه اینکه میخوام برم کاغذ بیارم رفتم تو اتاق و حسابی جورابش را بو کردم و لذت بردم اون قدر بو کردم که دیگه بو نمیداد بعد هم جوراب های مقدس بانو فائزه را گذاشتم سر جاش و اومدم بیرون .
ساعت 1 و نیم شب بود که دیگه عموم میخواست بره و به من گفت که برم فائزه را از خواب بیدار کنم و بگم دارن میرن.
من هم با کمال میل رفتم تو اتاق و نشستم زیر پاهای فائزه حسابی بو کشیدم و بعد دقیقه فائزه را بیدار کردم گفتم بلند شو دارید میرید و ادامه دادم میخوای جورابات را پات کنم اون هم که تو عالم خواب و بیداری سر تکون داد که یعنی اره من هم مطابق دستور جوراب ها را گرفتم تو یه دستم و پاش را ت دست دیگم و تا خواستم جوراب را تو پاش کنم یه زبونی به پاهاش زدم که متوجه نشدم و برای اون یکی پاش را جلوس دماغم آوردم و بعد دوباره جوراب را تو پاش کردم و گفتم بیا تموم شد اون هم گفت چی تموم شد گفتم هیچی دستت را بده من تا ببرمت پایین میترسم بیوفتی زمین اون دستش را داد بده ولی دستش را ن
گرفتم و بهش گفتم بشین رو من تا ببرمت چون پاهاش هم درد میکرد مجبور شد قبول کنه و من با کمال افتخار مثل یه خر شدم و اون نشست روم و من رفتم به سمت در البته بگم که اون تو حالت خواب و بیداری بود حواسش نبود و من راحت تر بودم. تا رسیدیم به در گذاشتمش زمین و گفتم پاهات را بزار پایین چون پاهاش جلدی نوک دماغ من بود و بعد چکمه هاش را دو دستی آوردم و گذاشتم جلوش و گفتم بفرمایید بانو گفت چی گفتم منظورم همون بانو فائزه است گفتم هان و پاهاش کرد تو چکمه گفت دستت درد بابت امشب و من هم گفتم بهش که چیزی در مورد این موضوع به مامان و باباش نگه .
از اون به بعد اون ها هر وقت خونه ما میاند من به بهانه ای چکمه های بانو را بو میکنم.
اینا ستان واقعی است و هیچگونه دروغی ندارد.
نوشته: محمد
بوییدن پاهای دختر عموم
دسته بندی: