داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

امیر محمد و پاهای زندایی

سلام من امیر محمد هستم و این داستانی که میخام بنویسم اصلا سکسی نیست و تنها میخام خودمو سبک کنم پس … من 17 سالمه ، من با زنداییم خیلی خوب بودم و اونو خیلی خیلی دوست داشتم و توی هرکاری ازش نظر میخاستم ، من و زنداییم در روز از طریق واتساپ زیاد صحبت میکردیم و من حتی درباره خودارضاییم هم بهش گفتم و اونم میخاست بهم کمک کنه ولی مگه این شهوت میزاشت! این داستانی که میخام بگم درباره مسافرتم با زنداییمه ، من و زنداییم و…رفتیم شیراز اونجا من با زنداییم رفتیم بازار و… ، در کل خوش گزشت .

من شبا که میخابیدم جوری بود که خیلی راحت میتونستم دست به پاهای زنداییم بزنم و تقریبا زمانی که شیراز بودیم اخرشب که میخابیدیم دست پاهاش میزدم و همزمان با هم چت میکردیم البته باید بگم زنداییم یه جورایی مذهبیه و حتی وقتی دستمو دراز میکنم تا دستشو بگیرم بهم دست نمیده و حجابشم رعایت میکنه ، از اونجا که تو شیراز خیلی نمیتونستم با زنداییم خلوت کنم و با هم صحبت کنیم اخر شبا که دست به پاهاش میزدم بهم ارامش خاصی میداد و باور کنید از رو دوست داشتن بود این دست زدنم و زمانایی که پاشو پس میزد منو عصبی میکرد ، یه شب مامانم اینا میخاستن برن پارک و منم مجبور بودم همراشون برم بخاطر همین به زنداییم گفتم بیا بریم ولی از اونجا که دیروقت بود داییم بهش اجازه نداد بیاد ، منم مجبور شدم برم وقتی برگشتم دیدم خابیدن منم از اونجا که خیلی دلم برای حرف زدن با زنداییم تنگ شده بود رفتم سرجام خابیدم و پاهاشو نوازش کردم ولی بیدار نشد منم پاهاشو فشار میدادم تا بیدار بشه ولی نشد بخاطر همین همینجور دستمو بالاتر بردم تا دستم به رونش رسید همینجور بالاتر بردم تا اینکه دستم به شورتش خورد اون لحظه یه حس خاصی داشتم و اصلا دست خودم نبود ، اصلا دوست نداشتم با زنداییم که از جونم بیشتر دوسش دارم اینکارو بکنم مخصوصا میدونستم اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه ولی همتون میفهمید یه پسری که همش خودارضایی میکنه و تا حالا از نزدیک کس ندیده چه حالی داره منم کنجکاو شده بودم و اصلا دست خودم نبود بخاطر همین دستمو بردم وسط پاش ، حرارتش خیلی زیاد بود یکم فشار که دادم یه دفعه زنداییم بیدار شد و دستمو پس زد منم تازه به خودم اومده بودم ولی کار از کار گزشته بود و خابیدم فردا صبح که بیدار شدم زنداییم داشت اماده میشد چون نوبت دکتر داشت رفتم پیشش و باهاش صحبت کردم اونم به روم نیاورد فقط گفت بعدا باهات صحبت دارم ، و ما اونروز قرار بود برگردیم شهرمون بخاطر همین راه افتادیم ، تو راه به زنداییم پیام دادم چرا چهار ساعته بهم پیامی ندادی اونم گفت باید منو فراموش کنی منم خیلی ناراحت شدم و هرکاری کردم دیگه باهام صحبت نکرد الان دو هفته از اون ماجرا میگزره ولی نه باهام صحبت کرده و نه حاضر به دیدنمه و من نمیدونم چکار کنم از خانمای محترم میخام بهم بگن چجوری میتونم دوباره به زنداییم نزدیک بشم از اون شب اصلا خاب ندارم ، من زنداییمو دوست دارم و فقط بخاطر خودش دوسش دارم نه اندامش ببخشید اگه بد نوشتم و طولانی

نوشته: امیر محمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها