داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

از برکات بچه درسخون بودن

با سلام
بنده در حال حاضر دانشجوی دکترا هستم توی یکی از دانشگاه های دولتی
راستش من تا یادم میاد ازین بچه درسخونا و مثبتا بودم، قیافه خیلی معصومانه که اصن به سنم نمیخورد. با اینکه دکترا بودم بم میومد لیسانسه باشم. اینم بگم که از لیسانس تا دکترا تو یه دانشگاه بودم چون بورسیه بودم. بگذریم …
ازونجایی که تو دانشگاه موقعیت درسی خوبی داشتم اساتید دوسم داشتن و بجای هم کلاسی و بچه ها، اساتید شده بودن رفیقم. قبول دارم اولاش منظورم تو لیسانس و ارشد خیلی بی بخار بودم. چون کلا تو فاز خرخونی بودم البته هدف خاصی داشتم…اما گذشت و گذشت تا رسیدم به دوره شیرین دکترا. دوره ای که دیگه بم کلاس میدادن، دانشجو داشتم، آزمایشگاه مجهز در اختیارم بود و…
اما داستان اولین سکس من تو دانشگاه از کجا شروع شد؟ یه روز که از خستگی درس و آزمایشگاه و … کلافه شده بودم رفتم خونه پسر خالم تو اون شهر، شبو اونجا بودم صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم دیدم نوشته دکتر … . با تعجب برداشتم و گفتم سلام استاد حال شما، در خدمتم؟ گفت دانشگاهی؟ گفتم نه؟ چرا؟ گفت الان تهرانم برگه ها امتحان رو میزمن فلان جا برشون دار از بچه ها ژنتیک امتحان بگیر با آموزش هماهنگ کردم. خلاصه با اعصاب خوردی و …پاشدم و با ماشین عزیزم هول هولکی خودمو رسوندم و برگه ها رو پیدا کردم. محل امتحان رو از مسئول آموزش پرسیدم و باهاش رفتم به اونجا برای برگزاری امتحان پایان ترم ازشون. وارد که شدم وااااای چی میدیدم یه کلاس تقریبا 25 نفره که 4 پسر بودن و بقیه دختر، دروغ نگم با نگاه اول یه هفت هشتایی دختر خیلی خیلی لارج توشون بود بقیه هم یا چادری بودن یا…(دانشجوهاش میدونن معمولا بچه ها علوم پایه خ خشکلن)
خلاصه منم جلو مسئول آموزش خودمو گرفتم و شروع کردم به توضیح که اینقد زمان دارید و …یکی از دخترا با شیطنت پرسید شما پسرشید؟ که مسئول آموزش گفت دکتر فلانین …یهو همه تعجب کردن چون واقعا بم نمیومد دکتر باشم با اون ظاهر بچگونم
خلاصه سر جلسه حواسم بود که چند تا دختر کم و بیش زیر چشی نگام میکردن و … ولی مثلا خودمو میزدم به بیخیالی
جلسه امتحان که تموم شد بچه ها دورم جمع شدن که استاد شما خودتون صحیح میکنید؟ تورو خدا راستشو بگید و…ازین حرفا
این قضیه تموم شد و تا چند روز بعد که تا اون دخترا منو میدیدن تو دانشکده پچ پچ هاشون شروع میشد ولی من مثلا خودمو به بی محلی میزدم و… یا اینکه وقتی جمع میشدن یکیشون بلند میگفت عششششقم و …
تو این دخترا پایه یکیشون بود که قیافش نسبت به بقیه زیاد جالب نبود اما لامصب هیکل و کونش…اوووف هنو یادم میاد که چند بار به یاد باسن مبارکش خودمو خالی کردم… قدش بلند بود ولی کونش خ بزرگ بود راه که میرفت قشنگ میشد دید که تکون میخورد
یادمه یه عکس از لیست اسماشون گرفته بودم با یک هدف؟ درسته گشتن اسماشون تو اینستا… بله من زرنگ تر از این حرفام
شروع کردم به گشتن اسما… خیلی طول کشید تا تونستم از رو فالورا این یکی و اون یکی کیس مورد نظر یعنی کون قلمبه رو پیدا کنم با هزار بدبختی و گشتن از این ایدی به اون ایدی. هی خدا خدا میکردم یعنی فالوش کنم؟ نکنه شر شه برام ناسلامتی دکترم آبروم نره و …دلو زدم به دریا و فالو رو زدم … ای جان آغاز خوشبختی من بود. بعد از حدود یک ساعت و نیم دیدم بک فالو داد و تونستم عکساشو ببینم چون رو حالت پرایوت بود. وای که چه عکسایی داشت. من فقط عکسارو باز میکردم و کونشو دید میزدم. بزرگ برجسته و نرم. اینم بگم که دختره شهرستانی بود و خوابگاهی. و این شانس منو بیشتر میکرد. روز بعدش دوسه تا از عکسامو فالو کرد و زیر یکیشون که یه متن احساسی بود یه کامنت گذاشت: الهی…با یه قلب. شق شدم همون موقه 🙂 گذشت و بعد از 2 روز دیدم یکی دایرکت داد. دیدم خودشه نوشته بود سلام استاد میتونم یه سوال بپرسم. منم که داشتم میمردم به طرز مودبانه ای گفتم بله بفرمائید در خدمتم. گفت میخاستم بدونم شما چیکار کردید که اینقد درستون خوبه؟ میشه بم مشاوره بدید بچه ها و اساتید خیلی تعریفتونو میدن. من دبیرستان خیلی درسم خوب بود اما تو دانشگاه خیلی افت کردم.
منم شروع کردم به راهنمایی خلاصه رفتم رو ممبر
همون شب نزدیک یکی دوساعتی فقط تو دایرکت چت کردیم هم من هم اون هی کش میدادیم اخرش گفتم شرمنده من دایرکت اینستا خیلی اذیتم میکنه یه جوریه . گفت خب زود تر میگفتین. گفت میشه شمارتونو بدید گفتم واس چی گفت واتس اپ پیام میدم. شمارمو دادم و …تو کونم عروسی بود. بعد از کلی چت و خودمونی شدن …اخرش گفتم ببینید خانوم … حقیقت شرایط منو میدونین تو یونی…خواستم اگر میشه تو دانشگاه تابلو بازی در نیارید یه وقت بقیه…
گفت خیالت راحت متوجهمهمینجور پیام میدادیم و روز بروز خودمونی تر میشدیم… اونم تو دانشگاه بیشتر به خودش میرسید و لباسای تنگ تر که کونش قشنگ معلوم باشه
رنگ پوستش برنزه بود و مو زیاد نداشت رنگ لباس جگری و از طرز راه رفتن و مدلش معلوم بود خیلی نرمه …فکر این دیوونم میکرد… یه روز دیدم تو ازمایشگاه بودم داتشم محلولمو درست میکردم نزدیکا ظهر بود دیدم یکی اومد تو گفت سلام داوود. قلبم وایساد دیدم خودشه. بش گفتم مگه قرارنبود که تو دانشگا نیای سمتم
گفت ا… چقد سخت گیری تو … کسی نیست که ظهره چار شنبس خلوته . اومد نزدیکم معلوم بود حشریه …و دلش میخاست
گفتم چیه، گفت یه چیز بگم بین خودمون بمونه/ گفتمش چی؟ گفت راست و حسینی بگو تو از چی من خوشت میاد؟ گفتمش ناراحت نمیشی؟ گفت نه راحت باش… گفتمش راستشو بگم اندامتو دوس دارم جذابه برام
گفت کجاش؟ گفتمش هیچی ولش… خجالتی بودم اخه… گفت ا بگو دیگه … گفتمش خب باسنت خ تحریکم میکنه حقیقت… دیدم یهو استاده اومد تو دختره خیلی تیز بود بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه برای اینکه مثلا نقش بازی کنه گفت خب دکتر امیری گفته از شما بپرسم. منم فوری سلام کردم به استاد و به دختره گفتم والا الان که وقت ندارم حالا با دکتر صحبت میکنم بینم چی میگه
خلاصه بخیر گذشت
شب همون روز دیدم واتس اپ پیام داد گفت ظهر یه چیزایی گفتی … گفتم بیخیالش خودت اسرار کردی
گفت جدی دوسش داری؟ گفتم خب آره… دیدم یه عکس با ساپورت فرستاد بدون صورت
گفتمش این چیه گفت همونه که میخایش
گفتمش یعنی اگر مثلا بخامش بم میدیش؟ گفت مگه میشه این شانسو از دست بدم؟ همه دخترا عاشق صحبت کردن با توان …اونوقت من بت ندمش؟ گفتمش جدی؟ کدوم دخترا؟ گفت دیگه بتو ربطی نداره… تو الان منو داری
گفتمش دروغ میگی …گفت اگر ثابت کنم چی؟ گفتمش میبینیم؟ گفت کی بیام؟ همین که اینو گفت سالار شق شد… یخورده فکر کردم دیدم استادم سه شنبه ها کلا دانشگاه نمیاداخه سنش زیاده. میره برا دانشگاه دیگه سخنرانی و …
و کلا اگرم بیاد تا ظهر بیشتر نمیمونه. گفتمش دوشنبه ساعت 2 بیکاری؟ گفت تا 3 و نیم کلاس دارم ولی میپیچونم میام
گفتمش باشه پس میبینمت
لحظه شماری میکردم واس 2 شنبه
روز قبلش رفتم حسابی به خودم رسیدم، البته اینو بگم اصن ضعیف نیستم چون پرخونم و خیلی دیر هم ارضا میشم اتفاقا
دوشنبه رسید ساعت 12 بش پیام دادم خواستی بیای بمونی تا ببینم شرایط مناسبه بعد که تک زدم بیای تو
حوالی دو شد یه دید کلی زدم دیدم کسی نیست بش پیام دادم بیا ولی دورتو نگاه کن اگر کسی نبود بیا تو
اومد تو و منم فوری قفل پشت درو زدم
انگار دنیا رو بم داده بودن
وای بدنم سست شده بود
چه حس عجیبی بود
دختره نشست رو صندلی و گفت خب که دوسش داری؟ گفتم اگر اجازه بدی… گفت پس شروع کن
یه لبخندی بش زدم و از رو صندلی دستاشو گرفتم چسبوندم به دیوار
نگاش کردم
لبامو بردم نزدیک
دیدم اون لباشو اورد جلو، یه لب عمیق ازم گرفت…یه چند ثانیه ای رو لب گرفتیم…ریتم لب گرفتن تند شد… دختره بیشترحشری شده بود
چرخوندمشو چسبوندمش به دیوار و از رو لباس چسبیدم بش
واااای چه کون نرمی داشت انگار کل دنیا رو بهم داده بودن … دوست داشتم همینجور تا شب بمونم…چند ثانیه در همین حالت سینه ها بزرگشو ماساج میدادم…از روی نفس کشیدناش میشد فهمید حسابی داغ شده
خودش برگشت … دیدم دکمه مانتوشو باز کرد… منم کمکش کردم…یه تاپ و زیرش یه سوتین سفید بود…سوتینو باز کرد و گفت بخور…با دستام گرفتمشون فک کنم 80 بود سایزشون با نوک عنابی دقیقا عین رنگ لباش با خودم میگفتم خدا کنه سوراخ کونشم این رنگی باشه
یکم سینه هاشو خوردم سست شد
گفت نمیتونم …فک کنم ارضا شده بود…بش گفتم شدی؟ نفس عمیقی کشیدو گفت اره…
منم گفتم ایول… همینجوری که بود دکمه شلوارشو باز کردم…برگردوندومش وای کونش از شلوارش داشت میزد بیرون
دیگه نمیتونستم تحمل کنم شلوارو کشیدم پایین …وای چی میدیدم…یه کون بزرگ …بش میخورد کون یه زن جا افتاده باشه از بس نرم و بزرگ بود…هرچند از رو لباسم همچین کونی مشخص بود… رنگ سفید تر از پوست صورتش…بدون مو … خمش کردم رو صندلی که لای کونش باز شه … وای عجب کوصی داشت … چقد لبای کوسش بزرگ بود ازینا که وقتی خم میشن لباشون کاملا مشخصه. سوراخ کونش یکم تیره تر از رنگ لباش بود. ولی کوصش روشن تر بود داخلش
وای داشتم دیوونه میشدم
ازش پرسیدم ساک میزنی گفت نه حالم بد میشه گفتم اشکال نداره… یکم روغن کرچک که تو ازمایشگام بود مالیدم به سوراخش داشت تحریک میشد کم کم …انگشتمو کردم توش…ازونجایی که خیلی کونش بزرگ بود ازش میخاستم که با دستاش بازش کنه برام
یکم که نرم شد کیرمو که از شقی داشت میترکید سرشو مالیدم به روغن دور سوراخش…آهش بلند شد… کم کم فشار میدادم…اولاش یکم میترسید ولی بکم که با کیرم دور سوراخش دور میخوردم تحریک میشد…کم کم فشار دادم و رفت داخل…
وای چه حال داشت. چه کونی بود کیرم که تا وسطا رفت داخل و اون داشت اه و ناله یواش میکرد گفتمش دستاتو بردار خواستم کیرم لای کونش گیر کنه شروع کردم به یواش تلمبه زدن…اولاش اه و ناله میکرد ولی کم کم داشت لذت میبرد…
یکم که سریع تر شد وقتی شیکمم میخورد به کونش لرزش باسن مبارکش شروع میشد…اونقد نرم بود که لرزشش پخش میشد تو کل کونش…انگار داشتم جنیفر لوپزو میکردم… وای چه حالی میداد سه چار دقیقه ای گذشت و از بس حال میداد بهم که حتی کیرمو از تو سوراخش در نیاوردم … آبمو ریختم تو سوراخش…
بعدش سریع جمع کرد در و یواش باز کردم و سرو گوشی اب دادم و اروم رفت بیرون…ازون موقه تقریبا هر دو هفته یا هر هفته یک بار دارم میکنمش… البته بگم خودش اسرار داره از کوص بکنمش ولی گناه داره
کونش یه چیز دیگس
این داستان کاملا واقعی بود امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر دانشجو هستید از این فرصت استفاده کنید …

نوشته: DAVID_N2

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها