داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

چند تا بچه دارین؟

-بزرگ ترین مهران
+همون پسرتون که شعبه تهرانپارس دستشه؟
-آره
+خب
-بعد اون سامانه
+اون پسرتون که بیشتر بالا سر پروژه هاس؟
-آره
+خب
-بعدش ساسان
+پسری که رییس بخش مالیه
-آره
+خب
-آخرین بچه هم آرمان
+آرمان؟
-آره
+من آقا مهرانو دیدم،آقا سامانم دیدم،آقا ساسانم دیدم،ولی آقا آرمان رو تا حالا ندیدم
-دخترم ما خودمونم آرمانو زیاد نمیبینیم
+آهان مثل این فیلما بچه آخر بچه سرکشس
-یه چیز تو همون مایه ها،ولی از همه برادراش شجاع تره
+یعنی چی؟
-آرمان خیلی عجیبه،به موقعش جدیه،به موقعش شوخه،به موقعش آرومه،بعضی وقتا هم یه جوری عصبی میشه که هیچ کس جلو دارش نیست
+در واقع آرمان راه خانوادگی رو پیش نگرفت؟
-مهران و سامان مهندسی عمران دارن،ساسان مدیریت مالی ولی آرمان کلا یه چیز جدا
+چی؟
-مهندسی هوا فضا
+آرمان چند سالشه؟
-تو بیست و سه سالت بود دیگه دخترم؟
+بله
-آرمان بیست و چار سالشه
+آهان،خدا پسراتونو حفظ کنه
-مرسی دخترم،امیدوارم تو اولین روز کاریت موفق باشی
+ممنونم،مرسی که منو رسوندین
-برو به سلامت
به امید خودت…
امروز اولین روز کاریم تو شرکت دوست بابامه
یه ساختمون چار طبقه خیلی بزرگ با کلی دم و تشکیلات و کارمند…
برای یه دختر که تازه سه ماهه مدرکشو گرفته خوب نیست!
عالیه…
خلاصه روزا میگذشت و من هر روز بیشتر مورد توجه عمو سعید قرار میگرفتم با دیزاین هایی که طراحی میکردم خیلی حال میکرد…
دیگه طوری شده بود که بعضی وقتا با سامان دوتایی میرفتیم سر ساختمونا و منم حضوری میگفتم که باید فلان جور باشه فلان جور نباشه! البته کار من بیشتر دیزاین بود تا نقشه کشی…
حدود یک ماهی از استخدام شدنم گذشته بود
وقتی اولین حقوقم رو گرفتم احساس خدا بودن میکردم!
انگار چه اتفاق بزرگی افتاده بود…
طرحارو زدم زیر بغلم و از اتاق عمو سعید اومدم بیرون،طبق معمول بازم کُرک و پرش ریخته بود
تا درو بستم چشمم به یه پسر تقریبا قد بلند با لباسای سر تا پا مشکی افتاد…
موهای نسبتا بلند و چرا دروغ بگم یه لحظه تو دلم گفتم چه پسر جذابی
قدم زنان به طرف اتاق عمو سعید میرفت!
+آقا آقا! بفرمایین،امرتون؟
برگشت و ماسکشو داد پایین و یه لبخند بهم زد و گفت:
-به کارت برس عزیزم
در اتاق عمو سعید رو که من ندیده بودم کسی بدون در زدن وا کنه وا کرد و رفت تو…
عجیب رفت تو مخم
برگشتم طبقه پایین و نشستم پشت سیستم
دوباره همون پسرو دیدم که وارد بخش ما شد…
صندلی پلاستیکی که کنار دیوار بود رو رو زمین کشید و گذاشت جلوی میز من…
همه داشتن نگاهمون میکردن
+بفرمایین
-ساغر محمدی،دختر عمو احمد،خواهر شهرام
+من شمارو میشناسم؟
-فکر نکنم ولی من تورو خوب میشناسم
+آقا شما مزاحم کار من شدی
-یه راهنمایی بهت میکنم
+خدایا این دیوونه کیه گیرش افتادم
-خب راهنماییم اینه،تو باید منو تو این شرکت زیاد میدیدی ولی اولین باره که میبینی،پس‌ من کیم؟
+چیه حتما کوچیک ترین پسر عمو سعیدی
-باریکلا ساغر خانوم،آرمان هستم!
بلند شد و صندلی رو به همون حالت که آورد برد دوباره گذاشت کنار دیوار و رفت…
خدایا خودت صبر بده!
آخرای وقت کاری وسایلمو برداشتم و رفتم
بازم اون پسرو دم در پیش عمو سعید دیدم
+عمو سعید خسته نباشی،روزت بخیر
-دخترم وایسا یه لحظه
+جانم عمو؟
-کوچیک ترین پسرم،آرمان
+بله آشنا شدیم چند ساعت پیش
-بابا میگم قشنگ خون عمو احمد تو این دختر خانوم ما هست،خیلی دختر جدی هستن…
-آره،کپی‌ باباشه
+عمو سعید اگر‌ اجازه بدین من دیگه برم
-صبر کن آرمان میرسونتت
+نه دیگه من مترو سوار میشم میرم
-آرمان میرسونتت!
دیگه نتونستم چیزی بگم
نشستم تو ماشین و منتظر بودم یه چیزی بگه تا جملاتی که آماده کرده بودم بهش بگم…
-شهرام چی کار میکنه؟
+سلام داره خدمتتون
-سلام برسون،بگو دلتنگشیم
+جدی؟ تو دلتنگ داداش منی؟!
-آره بابا رفیق بودیم با هم
+ببین پسر‌ حاجی،ته تغاری،بچه آخر،اصن هرچی که میخوای اسمشو بذاری بذار! من هم مهارتشو دارم هم عشقشو
-دقیقا مهارت و عشق چیو؟
+بازی کردن!
-اووو یعنی چی؟
+یعنی این اگر اهل چرخیدنی پس بچرخ تا بچرخیم
-آهان فهمیدم،دیدار اول ما خوب نبود،بفرمایین پایین
+چه بهتر!
-عزیزم بد برداشت نکن،کنارتو ببین
“کافه رستوران هیوا”
-میگن بعد کار قهوه میچسبه،نه؟
+خوبه،خیلی این بازی رو دوست دارم

ادامه…

نوشته: SaGHaR

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها