داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

آقا رضا وانتی 7

تا سه چهار روز سکس تعطیل بود. اونجای خانم اوف شده بود و درد میکرد و نمی شد طرفش رفت. حتی دیدن بهشتش هم تا سلامتی کامل ممنوع بود. چند تا مراسم مادرزن سلام و مادر شوهر سلام رو تو این مدت با موفقیت گذروندیم. یک روزم که دوستای سال چهارم دبیرستانش رو دعوت کرد و طبق معمول; برای اینکه خانم راحت باشند; من تشریف بردم خونه مامانم. امروز اولین روز کاریم بود. با یک جعبه بزرگ شیرینی رفتم شرکت و از دم در شروع کردم; شیرینی پخش کردن. راننده ها و کارگرا و انباردارها. قسمت اداری که رسیدم دیدم یک جعبه دستمه پر از شیرینی دست خورده و پخش و پلا. مجبور شدم جعبه رو بگذارم قسمت حمل و نقل و برم یک جعبه دیگه بگیرم. البته اینطوری خیلی بهتر شد. یک جعبه دو کیلویی شیرینی تر گرفتم و بردم دادم آبدارخونه. با هر سرویس چایی دو تا شیرینی هم می بردند برا پرسنل اداری. آقا سلیمی رییس شرکت منو دید و با لبخند گفت چطوری آقای مرادی; ماه عسل خوش گذشت; جواب دادم:ممنون جای شما خالی! سریع حرفم رو عوض کردمو گفتم: عروسی تشریف نیاوردید. خوشحال می شدیم در خدمتتون باشیم.
آقای سلیمی که خندش گرفته بود گفت: ممنون پسرم. میدونی که ما(خودش و خواهرش رو میگفت) عزاداریم. (خانمش دو ماهی می شد که فوت کرده بود). مجدد تسلیت گفتم و برگشتم سر کارم…
رانندگی شغل خوبی نیست; یک کار تخصصی نیست که اگر دو روز نبودی; شرکت لنگ بمونه. امروز رفتی فردا یکنفرو گذاشتند به جای تو. البته من با بقیه راننده های شرکت فرق داشتم. از همه اونها با سوادتر بودم. فوق العاده منظم سر کارم حاضر میشدم. به لطف مادرم همیشه لباسهای فرمم اتو کشیده و تر و تمیز بود.از نظر فنی هم اطلاعاتم خیلی خوب بود. هر کدوم از ماشینها که مشکلی برمی خورد; سریع رفع عیب میکردم. و چون گواهینامه پایه یک و لیفتراک داشتم بصورت علی البدل می تونستم با بقیه پرسنل جابجا بشم. جالبه رشته اصلیم سخت افزار کامپیوتر بود و قرار بود بعد یکسال برم بخش اداری. اما چون شرکت بصورت خانوادگی اداره میشد; هیچوقت موقعیتش جور نشد. امروز صبح شرکت خلوت بود و زیاد بار نیومده بود براشون. طبیعی بود که خروجی بارم کم باشه. تو محوطه می چرخیدم که آقای سلیمی خودش با بلندگو صدام کرد. رفتم بالا در اتاقش. در زدم و رفتم تو. گفتم امری داشتید آقای سلیمی; گفت ده تن بار ماکارانی هست میخوایم بفرستیم آستارا. اگر مایلی با خانمت بارو ببری; بعدم تا بار برگشتتو ردیف کنیم; دو سه روز بری ویلای رشت. هم تفریح کنید و هم یکنفرو ببری چند تا دوربین نصب کنی داخل محوطه باغ. من بتونم از اینجا با تلفن ویلارو ببینم خیالم راحت باشه.انگار ما نیستیم; باغ که بی صاحب باشه اراذل و اوباش می ریزن داخل باغ با خودم گفتم چی از این بهتر.زنگ زدم گوشی فرزانه; اولش راضی نبود ولی تا فهمید وسیله رفت و برگشتمون یک کامیون بزرگه; قبول کرد. منم زودی رفتم میدون توپخونه و چند جا دوربین و هزینه نصب رو قیمت گرفتم.اتفاقا یکی از مغازه های طبقه دوم پاساژ; تو رشت نمایندگی داشت. و به نسبت از بقیه با انصاف تر بود; برا همین شماره تلفن نمایندگیشو گرفتم و رفتم شرکت. لیست قیمتها و امکاناتی که نیاز بود رو به آقای سلیمی دادم. جاهایی که مایل بود دوربین نصب شه رو هم ازش پرسیدم. کروکی ویلارو برام کشید و گفت بیشتر منظورش محوطه باغ و پارکینگ و درهای ورودیه. و یکی هم داخل پذیرایی اصلی که وصعیت داخل خونه رو چک کنه.
همون شب حرکت کردیم.بار همراه فرزانه بیشتر از بار کامیون بود. نمیدونم برا دو سه روز چند دست وسایل نیاز بود که فقط سه تا چمدون لباس همراه خودش برداشته بود. موقع رانندگی عشقم رو پاهای من خوابید. بعضی وقتا از رو شلوار به کیرم دست میزد. انگولکش میکرد. آخر سر هم زیپ شلوارم رو باز کرد; دودولمو آزاد کرد و دو سه بار بوسش کرد. خوبیش این بود که ارتفاع کامیون از سطح جاده بالا بود و کسی نمیتونست داخل کابین رو ببینه. پرسیدم: می خوریش; گفت نه بدم میاد. نشست و از تو کیفش کرم رو درآورد. برا اینکه شلوارم کثیف نشه; دو تا دستمال کاغذی رو دو طرف کیرم گذاشت و شروع کرد برام جلق زدن. انگشتای کوچولوش به زحمت دور کیرم یک حلقه درست کرده بود. با حرکات ملایم دستش از بالا به پایین و از پایین به بالا; احساس قشنگی رو در من ایجاد کرده بود. بعضی; ;; وقتا دستشو می آورد بالاتر و کلاهک رو مشت میکرد و اینکاراختیار تموم عضلات بدنم رو از دستم میگرفت. تموم حواسم به فرمون و جاده بود; تا مشکلی پیش نیاد. دیگه نمی تونستم خودمو صاف نگه دارم. خم شده بودم روی فرمون. دم و بازدم نفس معنا نداشت. فقط هوارو پله پله می کشیدم داخل ریه ام و از بازدم خبری نبود. دیگه وقتش بود… بیضه هام در حال انفجار بودند. پاهامو ناخودآگاه بهم فشار دادم. کیرم بعد دو سه بار بالا و پایین شدن تو سه چهار مرحله هر چی منی داشتم پاشید بیرون. بیچاره فرزانه دو تا دستمال کوچیک گذاشته بود که لباسم کثیف نشه; غافل از اونکه سقف و فرمون و شیشه هم به گند کشیده شدند. برا چند ثانیه شش هام سکته کرده بود و نمیتونستم نفس بکشم. کم کم نفسم عادی شد. عسلم داشت کیر نیمه سفتمو از پایین به بالا میچلوند تا آخرین قطره های آبم خالی شه. یک جای پارک پیدا کردمو برا پنج دقیقه چشامو گذاشتم رو هم. فرزانه با یکدست نوازشم میکرد و با دست دیگشم فرمونو تمیز میکرد….ادامه دارد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها