داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

گناه پدر و مادرم

سلام.چیزی که قراره بخونید درد دله.
من، آخرین پسر (و آخرین فرزند) خانوادم هستم. بچه های قبلِ منم همه پسر بودن.
پدر و مادرم بعد از بچه ی اول دلشون یه دختر میخواست اما هربار اقدام کردن پسر شد.
در نهایت والدینم بخاطر دلِ خودشون تا 5 سالگی لباس دخترانه تنم کردن، گذاشتن موهام بلندو دخترانه شه. برام گوشواره گذاشتن. چه ماتیک هایی که حین مالیدن به لب هام از مادر خراب نکردم. شاید یه روزی عکس بچگیمو ( بدون چهره) آپ کنم.

اواخر 5 سالگی برای ثبت نام مهدکودک موهامو کوتاه کردن ، لباس پسرونه تنم کردن .تصویر تلخ روزی که مادرم موهای بوُرِ بلند و نازنینمو با ریش تراش بابام کوتاه کرد عین یه کابوس جلوی چشمامه.تا قبلش همیشه توو جمع دخترای محله بودم.اما روزی که موهامو کوتاه کردن و اون لباس های مسخره پسرانه رو تنم کردن دیگه نه توو جمع دخترای محل جا داشتم نه بلد بودم چطور باید با عروسکی که بغلم بود وارد جمع پسرا شم.

اولین زنپوشیم به عید سال 82 ( هفت سالگیم) بر می گرده. با مادرمو داداشهام برای خرید عید رفتیم بازار. با گریه مجبورش کردم دامنِ گل گلی خوشکلی که توو ویترین بود رو برام بخره. وقتی رسیدیم خونه با ذوق پوشیدمش و گرم بازی بودم که بابام از سر کار اومد، با یه سیلی محکم چشمامو خیس کرد و مجبورم کرد درش بیارم و در آخر توهینی بهم کرد که تا مدت ها معنیشو نفهمیدم… ” پسره ی اُبنه ای”.
از اون روز زنپوشیم در خلوت شروع شد.مادرمم میدونست. بابام که میرفت ، دامنو می پوشیدم. از کلاس چهارم هرسال با پول توو جیبیم قایمکی تعدادی لباس دخترونه می خریدم.
24 سالمه و مستقل از خانواده زندگی می کنم. چندین ساله پدرم فوت کرده. سردرگمی دوران کودکی و نوجونیم توو اون خونه گذشت و تحمل زندگی در اونجا برام سخت بود. مدتیه زیر نظر روانشناس و مشاورم که اما هنوز نتیجه ای نگرفتم.شاغل و داشنجو هستم و در اجتماع حضور دارم اما توانایی محدودی برای ارتباط با هر دو جنس دارم. نمیتونم توو جمع پسرا مثل خودشون صمیمی شم.حتی گاهی از نگاه مستقیم توو چشم مردا خجالت می کشم.

وقتی میام خونه خودم، فقط لباس دخترانه میپوشم و همیشه با آرایش و کلاه گیسم. حتی یه لباس خونگی پسرانه توو کمدم نیست.موهام تا روی شونه هامه ، دوست داشتم بذارم بیشتر بلند شن اما شرایط و جایگاه اجتماعیم اجازه نمیده. پیش میاد از خودم عکس میگیرم و اینجا آپ میکنم.
اما انجام همه ی این کارها هم منو آروم نمیکنه. توو وجودم یه بیگانگی هست که با این کارا تا حدودی دردش برام کم میشه.برزخی که درش هستم ساخته ی دست والدینمه.پدرم فوت کرد و هیچوقت نبخشیدمش.مادرمم بعد به اشتباه خودش پی برده اما چه فایده . اونم نمی بخشم و بارها بهش گفتم.

برنامه ی خاصی برای آیندم ندارم .هدفم اولم درد دل بود چون اینجا هیچکس منو نمیشناسه.دوم اینکه شاید سرگذشت تلخم باعث هشیاری شه تا این اتفاق برای هیچ کودک معصوم دیگه ای رخ نده.
مرسی که وقت گذاشتید.

نوشته: کیانا (New.way)

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها