داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

بازی پدر خوانده (۱)

ایستگاه بعد امام خمینی مسافرینی که قصد سفر به سمت ایستگاه تجریش یا کهریزک رو دارند از قطار پیاده شده و به سمت تابلو های راهنما حرکت کنند

کم کم چشمامو باز کردم مغزم بهم دستور میداد از خواب پاشو ولی بدنم یاری نمیکرد تا صبح توی تختم قلت زده بودم و فکر و خیال اتفاقای دیشب نذاشته بود بخوابم اما الان انگار صندلی مترو واسم راحت ترین تخت دنیا بود تا رسیدن به ایستگاه هرجور شده خودمو جمع و جور کردم و از رو صندلی بلند شدم رفتم سمت در ساعتمو یه نگاه کردم هنوز ۸ صبح نشده بود واقعا نمیدونستم چطور میخوام خودمو تا ۱۰شب پشت دخل مغازه سرپا نگهدارم از طرفی فکر کردن به حرفایی که دیشب شنیدم داشت دیوونم میکرد هر لحظه هجومی از افکار به سمتم حمله میکرد انگار کل جونمو میگرفت
در باز شد و با خیل عظیمی از جمعیت که هر دفعه از ایستگاه امام خمینی پیاده میشن منم حرکت کردم
مسافت خونه تا بازار راهی بود که من چهار سال اخیر زندگیم رو همش تو رفت و امدش بودم دیگه وجب به وجبشو حفظ شده بودم زندگی عادی برام خسته کننده شده بود دیگه نمیخواستمش این روال تکراریو از طرفی حالا بهم پیشنهادی شده بود که میتونست تمام دغدغه های مالیم رو تموم کنه هم زندگیم رو از یکنواختی در بیاره و تجربه های جدید واسم رقم بزنه
هووووی یابو علفی چیکار میکنی !
برگشتم دیدم یه قیافه شاکی داره عصبانی نیگام میکنه
حواست کجاست خوردی بهم !
ببخشید اقا فکرم مشغول بود ندیدمتون
کوری؟
شرمنده شرمنده
سریع دور شدم منتظر قطار جدید بودم که چندتا ایستگاه پایانی رو با خط قرمز برم

تو این فاصله سعی کردم با وصل کردن فیلتر شکن یه سری به اینستا بزنم سر پا وایستاده بودم سرم تو گوشیم بود یکدفعه گرمای نفس یکیو دم گوشم حس‌کردم :
علی آقا فکراتونو کردید؟
سریع سرمو برگردوندم نگاش کردم قلبم تو سینم داشت میترکید
تو چند ثانیه سر تای پای طرفو رو برانداز کردم یه لبخند خیلی خونسردانه رو لبش داشت قدوقامت بلند و یک کت شلواری که خط اتوش هندونه قاچ میداد! کفشای مشکی نوک تیز با یه پوشه زرد رنگ تو دستش

بی اختیار سوالی رو که انگار جوابشو خودم میدونستم ازش پرسیدم
+شما کی هستید؟
-من راد‌پور هستم از طرف شرکت پدر خوانده خدمتتون رسیدم ایشون شخصا من رو فرستادن که در ادامه صحبت هایی که از طریق ایمیل باهم داشتید بتونیم مذاکره کنیم
+اما…اما شما از کجا تونستید منو پیدا کنید؟ چطوری میدونستید من کجام؟
راد پور یه خنده خفیفی همچنان در عین خونسردی کرد و گفت
-علی اقای عزیز مارو خیلی دست کم گرفتید خیلی بیشتر از اینا از پس ما برمیاد
با این حرفش ترسم مضاعف شد انقدر فکرم درگیر بود اصلا متوجه رسیدن قطار نشدم
خیلی محترمانه ازم خواست برم تو و گفت تا ایستگا ۱۵خرداد همراهیتون میکنم یکم گپ بزنیم !
این که حتی میدونست کجا قراره پیاده شم هم نکته ای مزید بر علت ترسناک بودن این ادم محترم بود !
مثل همیشه جا برای نشستن نبود تکیه دادم به گوشه در سعی کردم خلوت ترین جارو پیدا کنم اومد جلوم وایستاد و میله بالای مترو رو گرفت ، بوی ادکلن سویجش به مشامم رسید به راحتی میتونستم تشخیص بدم اورجیناله همین هفته پیش یکیشو از دبی واسه یکی از مشتریام سفارش داده بودم همیشه ادعا داشتم میتونم اصل و فیک هر ادکلنی رو تشخیص بدم یه لحظه دلم برای کاسبی و مغازم تنگ شد یهو دوباره با صدای راد پور به خودم اومدم

پدر خوانده تاکید ویژه ای برای حضور شما تو مسابقه داشتن گفتن بهتون بگم اگه دعوتشون رو رد کنید واقعا ناراحت میشن
البته علی اقا این رو هم در نظر بگیرید هیچ اجباری خدایی نکرده از جانب ما به شما نیست
ما دوست داریم شما همراه ما باشید اما اگر تصمیم نهایی به نیومدن بود مطمین باشید دیگه مارو نمیبینید
کمتر از ۷روز دیگه مسابقه شروع میشه چه با شما چه بی شما
مطمین باشید فرصتیه که بعدا از از دست دادنش پشیمون میشید

اقای راد پور چیزی‌که من رو نگران میکنه اینه که شما همه چیز رو راجب من و خانوادم میدونید ولی من هیچی از شما و شرایط شما نمیدونم
پدر خوانده تو اخرین ایملیش اسم مامان منو اورد و گفت بهش سلام برسون !
این ترسناک نیست؟ من هشت ماهه ازدواج کردم نمیخام زندگیم رو تحت تاثیر این اتفاقا از دست بدم
شما حتی محل برگزاری مسابقه رو به ما نمیگید و این که از کجا اصلا مارو میشناسید از اون مهم تر چرا ما برای این مسابقه انتخاب شدیم؟
متوجه شدم موقع گفتن این حرفا یکم تن صدام رو بالا بردم و یکی دونفر دارن نگام میکنن
راد پور با اون صورت سرد و بی روح و پر از ارامش نگام کرد و چند ثانیه سکوت کرد بعد شروع کرد

علی اقای عزیز مگه شما تو سایت انجمن کیر تو کس تاپیک زده بودید و خودتون رو به عنوان زوج معرفی کرده بودید پدر خوانده هم با ارتباطات و ضوابطی که داره از رو تاپیک ایمیلیتون رو پیدا کرده و از ایملیتون اطلاعات هویتتون رو دسترسی پیدا کرده و به بقیه ماجرا رسیده
گفتم ولی ما فقط برای فانتزی و الکی این کار‌ کرده بودیم چه طوری مارو پیدا کردن اخه؟
سرشو اورد دم گوشم و اروم گفت علی اقا نخواستم بلند بگم پدر خوانده اگه بخواد اسم مامانتون که هیچ رنگ شورت مامانتون رو هم تو همون لحظه بهتون میگه
دوباره ضربان قلب گرفتم
سرشو کشید عقب و گفت در اخر اینم بگم در رابطه با محل مسابقه هم نگران نباشید همونطور که پدر خوانده گفت تمام ترانسفرتون تا محل مسابقه رو خودمون انجم میدیم
شما رضایت نامه حضورتون رو امضا کنید ما بقیش رو به تیم ما بسپرید

رسیدیم ایستگاه پونزده خرداد پیاده شدیم و همزمان صحبت های راد پور رو به انتها بود

از پوشه زرد رنگ یه کارت ویزیت مشکی در اورد که روش عکس معروف مارلون براندو از سکانس های اول فیلم گاد فادر وقتی گربه تو دستش بود چاپ شده بود
نکته جالب کارت ویزیت این بود که روش هیچ شماره تلفن یا نوشته دیگه ای نبود کارتو داد بهم گفت اگر لازم بود توی نور افتاب باهام تماس‌بگیرید !

کارتو گرفتم یه کم سنگین تر از کارت ویزیتای دیگه بود
اینور اونورش‌کردمو با دقت داشتم نگاش میکرد همونطوری که سرم پایین بود گفتم ولی رو این که شماره تلفنی نیست ؟ بعد چرا نور افتاب؟ سرمو اوردم بالا دیدم هیچکس جلوم نیست!

هرچی اینور اونور چرخیدم پیداش نکردم
دوباره ضربان قلبم شدت گرفت سریع از پله های این مترو لعنتی بالا رفتم قبل این که برم سمت بازار سریع گوشیمو برداشتم و به تینا تماس گرفتم
بعد از چنتا بوق یه صدای از دنیا فارغ با نازو عشوه :
سلاااااااام عزیزم
سلام تینا خوبی؟
اره خوبم عزیزم چرا صدات مضطربه ؟
تینا امروز حضوری اومدن دنبالم !
کی همون گاد فادر؟
نه یکیو فرستاده بود به اسم راد پور
زنگ میزدی به پلیس!
پلیس واسه چی اینا علنا نه حرفی میزنن نه نشونی‌میزارن نه مارو به چیزی‌مجبور کردن
خب چی گفت؟
گفت ۷روز دیگه مسابقس هرچی زود تر تصمیتون رو بگیرید
تهدیدت کرد؟
ببین اینا اصلا با اطلاعاتی که دارن از ما تهدید به بردن ابرومون نمیکنن همینش عجیبه
همش حس میکنم اگه موافقت نکنیم شروع کنن
الان اروم باش برو به کارت برس شب راجبش حرف میزنیم
نمیتونم واقعا فقط این روز کوفتی تموم بشه
میخوای طرح تموم شد بیام با ماشین دنبالت؟
نه دستت درد نکنه دفعه قبل ماشینو کوبیدی به در پارکینگ بسمونه

ساعت ۱۱شب :

بکن علی بکن همش مال‌ خودته جرم بده دارم دیوونه میشم
تند تر
تند تر
اه
اههههههه
وای دارم ارضا میشم وای دارم اررررض…آهههههههه

همه جا ساکت شد
اروم کیرمو از تو کصش در اوردم و افتادم رو تخت هنوز ارضا نشده بودم ولی کلا ارضا شدن من پروسه زمان بری بود همیشه وسطش چند باری باید به خاطر ارضا شدن تینا صبر میکردیم تینا ارضا میشد بدنش شل میشد و دلش میخواست چند ثانیه تو خودش باشه

داشتم لوستر بالای سقفو نیگا میکردم
کیرم سیخ سیخ بود اونم انگار داشت همین کارو میکرد:)

تینا رو همون حالت سجده مونده بود و داشت از ثانیه های بعد ارضا شدنش لذت میبرد
+علی؟
_جانم
+میخوای مسابقه رو بریم؟
-چی ؟ دیوونه شدی؟
+معلوم نیست چه بلایی سرمون بیارن
_بعد من هیچ وقت اینقدر بی غیرت نشدم
صحبتایی که ما میکردیم حین سکس‌ یا تو تاپیکای انجمن کیر تو کس صرفا واسه تحریک شدنمون بود هیچ وقت قصد عملی کردنشو نداشتیم
-ولی من میگم با پولی که قراره بهمون برسه میتونیم کلاتا اخر عمر راحت زندگی کنیم میتونیم بعدش کل اون چند روزه مسابقه رو هم فراموش کنیم
+پول در اعضای غیرتم ؟ زنم ؟
_عع علی این چه حرفیه میزنی ما که اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتیم بدون هیچ پولی داشتیم حرفشو میزدیم و لذت میبردیم
+فقط حرف بود نه این که بخوایم واقعا انجامش بدیم
بعدم از کجا معلوم اصلا ما برنده شیم که اون ۱میلیون دلارو ببریم ؟

مطمینم چیز سختی نیست من فکر میکنم اصلا مسابقه ای در کار نباشه صرفا شاید خود پدر خوانده بخواد با من سکس کنه بعدم بگن تموم

+تینا پدر خوانده کصخله واسه همچین کاری حدود ۴۰میلیارد تومن بده؟

تینا بلند بلند خندید

راست میگی به اینجاش فکر نکرده بودم
ولی به نظر تو این قیافه این پوست صاف گندمی این سینه های های سایز ۸۰ خوشفرم این کصه تنگه تمیز که فقط دسته شوهرش بهش خورده نمی‌ارزه؟

همینطوری که اینارو میگفت سرشو اورد بین پاهامو با یه اوووم بلند شروع کرد به خوردن کیرم

+جووون به نظر من کل پولای دنیام واسه این کص کمه

با پاشیدن ابم تو دهن تینا چشامو بستم و اخرین صدایی که قبل خواب شنیدم صدای شیر دستشویی بود که تینا داشت دهنشو میشست

ادامه…

نوشته: پسر پدر خوانده

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها