داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

گشاد سازی سوراخ کون دختر لخت زیر چادر

۲ هفته از روزی که بعد از استخر، حسابی توی شورت ساناز و سحر هیستامین (ماده حساسیت زا ) مالیده بودم میگذشت و تقریبا همه جا یه جفت چشم واسه پشت سرم تهیه کرده بودم که مبادا بلایی سرم بیارن !!!
__
آخه بخدا قرار نبود اونقدر بسوزه کوس شون فقط واسه جنبه فانش بود، فکر میکردم زود میفهمن مشکل از شورتشونه و عوضش میکنن،
ولی پری روز که ساناز رو دیدم علاوه بر نفرت توی چشماش هنوز نمیتونست خوب راه بره و تازه بعد یه مدت راه رفتن مجبور میشد کلی لای پاشو بخارونه:/
البته بازم وقتی ازش پرسیدم گفت حال سحر بهتره، اون زودتر شورت شو عوض کرده بوده.

حتی از هفته قبل که دوباره تونستن برن استخر، مجبور شدم سانس استخر رفتنم هم عوض کنم و سانس بعد از اونا برم، تا اینکه امروز بعد تموم شدن استخر دیدم تو کمدم نه کیفم هست نه لباسام نه حوله و هر جا گشتم و پرسیدم هیچ کس چیزی نمیدونست،سانس آخر بودیم و تا از استخر بیام طول کشیده بوداز کادر استخر فقط مسئول بخش کفش ها مونده بود، یهو با هیجان وارد رختکن شد که اونجا داشتم سر زمین و زمان داد میزدم، گفت بیا دخترم این چادر جا مونده بود دم در، فعلا اینو بپوش بتونی بری باز خوبه کفشات پیشه منه، خدا بزرگه حتما وسایلت پیدا میشه ماام فردا از بخش خدمه میپرسیم. منم گفتم: عمرااا، خانوم این چیه دیگه ؟!؟! خجالت بکشین وسایلم همه گم شده!! اون وقت با خوشحال میاین این چادر که معلوم نیست ماله کیه رو مسدین من!!!
و با عصبانیت بیشتر شروع به گشتن کردم.

نیم ساعت بعد
نا امید از گشتن
مجبور شدم مایو مو که خیس بود در بیارم و همینجوری لخت چادر بپوشم !!
چون استخر به خونمون نزدیک بود پیاده میرفتم و حتی گوشی ام نمی بردم که مبادا دزدیده شه !!
اینبار هم مجبور بودم کل مسیر رو لخت و فقط با یه پارچه برم!! خداروشکر نازک نبود و توی آینه خوب چک کردم که نکنه جاییم معلوم شه از زیرش فقط نوک سینه هام زده بودن بیرون و خیلی تو چشم بودن مجبور شدم ۲ تا چسب اسم از روی کمد ها بردارم و روشون بچسبونم … 🙁

نزدیک به خونه!
دیگه کم کم داشتم میرسیدم و اون طرف پارک خونمون بود و خداروشکر کسی نفهمیده بود زیر چادرم لختم و پارک هم خیلی خلوت بود.
به پشت کتاب خونه پارک که رسیدم یهو یه دست از پشت موهامو از زیر چادر کشید و منم از ترس اینکه چادر بیوفته و کل بدنم معلوم شه فقط چسبیده بودم به چادر و نمیتونستم از خودم دفاع کنم و بعد از ضربه ای که به پشت سرم خورد دیگه چیزی یادم نیست.

دستشویی پارک نفرین گاه ابدی !

کم کم چشمامو باز کردم و جلوم دستام رو بسته شده به سیفون توالت دیدم، هاج و واج به گوشه و کنار نگاه کردم و فهمیدم لخت چهار دستو پا توی توالت پارک بسته شدم، شروع کردم داد زدن: توروخدا بازم کنین بخدا من نمیخواستم لخت برم تو خیابون لباسام نبودن که یهو با شنیدن صدای سحر ساکت شدم، گفت: بیا ساناز جنده بهوش اومده،(من تازه فهمیدم این اتفاقات کار کی بوده!) پشتش صدای ساناز اومد : دختره ی هرزه آماده باش که بلایی که سر مون آوردی امروز واست جبران میکنیم.
هاج و واج گفتم: توروخدا ببخشین بچه ها، ب خ داا، بخدااا نمیخواستم اینجوری شه ، اصلا نمیدونستم انقدر اذیتتون میکنه، میخواستم فقط یکم بخندیم، بخدا من …
ساناز گفت: خفه شو آشغال و حرفمو قطع کرد ، شورتشو کشید پایین و کسشو نشون داد،گفت نگاه کن هرززززه، لبه هاش کاملا قرمز شده بودن و از خارش زیاد خون اومده بودن، گفت: این بود شوخیت ؟؟ ببین چیکار کردی عوضی، پس حالا میتونی با شوخی ما همیشه بخندییی …

خودمو تکون دادم و سعی کردم دستامو از سیفون باز کنم ولی فایده ای نداشت سحر گفت : هر چقدر میخوای سر و صدا کن ، پارک تو این تایم انقدر خلوته که هیچ کی صداتو نمیشنوه …
یهو سردی یه جسم رو روی سوراخ کونم حس کردم، برگشتم ببینم چیه…
باورم نمیشد، میخواستن تو کونم بطری آب معدنی بزارن !!!

شروع کردم به داد زدن، گمشینن شماا روانیین… که یهو سحر یه آب معدنی دیگه رو گذاشت توی دهنم و فشارش داد تا جایی که حس خفگی میکردم و صدام دیگه در نمیومد،
ساناز در حال چرب کردن بطری برای کونم گفت، چیه چرا نمیخندی خانومی ؟؟؟ توام میتونی تا چند هفته بسوزیی و احتمالا بخندی 🙂 ، آخ البته یادم رفت واسه همیشه ام گشاد میمونی و احتمالا به جای سکس باید دنبال دیلدو های بزرگ یا بادمجون باشی …
دوباره سر بطری رو گذاشت رو سوراخم و اینبار فشارش داد داخل از مقداری که سوراخم باز شده بود فهمیدم بطری رو از سمت سرش کرده داخل سوراخ کونم نه از پشتش( که با توجه به عصبانیتش بعید نبود وای امکان نداشت بره تو اونجوری) که گفت : خودتو خوب شل کن عزیزم تازه ۵ سانتش رفته توت و پشت بند حرفش یهو به بطری یه مشت محکم زد و
مطمنم صدای جیغم با وجود بطری تو دهنم تا یه کوچه اونور تر شنیده شد، با ترس سرمو خم کردم ببینم چه بلایی سر کو نم آوردن ، باورم نمیشد هنوزم یه ۵ سانتی مونده بود، با صدای ناواضح بخاطر بطری تو دهنم داد میزدم توروخداا بسته دیگه، کافیه ، غلط کردمممم
ولی ساناز، اصلا گوش نکرد و ۲ تا تف به سوراخ کو نم زد و بطری رو یکم بیرون کشید، نفق عمیق کشیدمم و فکر کردم به حرفم گوش کرده تا اینکه یهو
دوباره اون بطری گنده رو فرو کرد توم و فقط جیغ میزدم، سحر گفت تموم شد دیگه عزیزم جنده بودنت الان کاملا تثبیت شد، ساناز اینبار بطری رو کامل بیرون کشید، ولی این دفعه حتی قبل اینکه نفس راحت بکشم ، دوباره تا ته فرو کردش داخلم، و چند تا محکم زد رو سوراخم، که حالا یه بطری توش بود، چادری که تنم بود رو
از کف توالت، که انداخته بودنش اونجا، برداشت حسابی مالید به کسم و گفت: خب عزیزم بطری دهنت رو برات برمیدارم ولی به نفعته داد زدن رو تموم کنی وگرنه بطری کونت یبار دیگه میره توت و باز بیشتر جا باز میکنی، و قبل برداشتن بطری دهنم واسه زهر چشم گرفتن دوباره بطری رو تا وسطاش از کونم کشید بیرون و دوباره فرو کرد، منم دیگه دست خودم نبود و فقط جیغ میزدم ولی ایندفعه از فکر اینکه چرا این بار آسون تر رفته بود داخلم گریه م گرفته بود، وقتی بطری دهنم و در آورد چادر و داد دستم گفت خب دیگه گمشو هرزه باید تا خونه با بطری داخلت بری و حسابی باهاش راه بری تا حال منو بهتر درک کنی.
میترسیدم به بطری دست بزنم و تکونش بدم انقدر درد داشتم ،سریع چادر کثیف رو که اونم نقشه خودشون بود ازش گرفتم و تنم کردم،سحر هم کیف و وسایلم رو که از استخر دزدیده بودن بهم داد،

داد زدم: جبران میکنم آشغالااا حالا ببینین کی گفتم،ولی اونا فقط پوزخند میزدن و منم باید سریع تر فرار میکردم،
دویدن با یه بطری تو کونم خیلی سخت بود ولی هر طور شده خودمو به خونه رسوندم،کسی خونه نبود، منم بطری رو به سختی بیرون کشیدم و با چادر انداختمشون دور، توی آینه سوراخمو بر انداز کردم و بعد از چکاب با انگشت فهمیدم حدودا ۳ برابر شده و دیگه حتی ۴ تا انگشت توش جا میشه، و به خودم قول دادم روزگارشون رو سیاه کنم …
^^^^^^^^^^^^^^^___^^^^^______
دوشیزه هستم، داستان های دیگه من، نازا سازی دختر گستاخ ، شیر دوشی مادر شوهر ، تنبیه تانیا هستن، مراقب خودتون باشین و دد نظرات مهربان و با ادب باشین اعضا و اهل مطالعه کردن های محترم 🙂

نوشته: دوشیزه

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها