داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نونهای زیر کباب

همیشه میگن خواهر زن مثل نون زیر کباب میمونه .میخوام داستان سکس با سه تا خواهر زنم را برایتان تعریف کنم.من سه تا خواهر زن دارم بزرگترینشون زهره اسمش هست که تقریبا تپله و باسن بزرگی داره و سفید که 2 سال از من بزرگتره وسطی الناز که از لحاظ هیکل کپی خانمم هست ولی کم حرف و ساکته و همیشه از شوهرش میناله و 2 سال از من کوچیکتره واخری گل سرسبدشونه که اسمش مرجانه ویک دختر 22 ساله و سبزه که هیکل مانکنی با یک باسن رو فرمی داره .یادم رفت بگم که من امیرم و 33 سال سن دارم و خانمم هم تقریبا با من همسنه و اسمش سارا هست ولی تو سکس برعکس من زیاد داغ و اهل تنوع نیست ولی من خیلی دلم میخاد مدلای مختلف سکس رو امتحان کنم تو جاهای مختلف ،تو فضای باز،با صدا بکنم و … از خودمم تعریف نباشه کیر قشنگ و خوشتراشی هم دارم که سفید سفیده و موقع ختنه هم زیاد پوستشو نبریدن برا همین جا برا رشد داشته و الان دیگه تقریبا 22 سانت میشه .

اوایل که ما تازه نامزد کرده بودیم پدر زنم اجازه نمیداد ما با هم تنها باشیم و جایی بریم و تقریبا همیشه و هر جا میرفتیم خواهر کوچیکه خانمم مرجان با ما میومد که اون موقع ها 18 سالش بود ولی خوب ما بالاخره کارمونو میکردیم ،یک بوس و ناز کردنو و … که بعضی وقتا مرجان میدید ولی خودشو به اون راه میزد .این گذشت تا بالاخره ما عقد کردیم و 5 ماه عقد بودیم راحت بودیم و خوب نمیتونستیم سکس بکنیم منم دیگه داشتم میمردم دیگه بوسیدن و مالیدن پستون و لمس کردن کیرم برام جذابیت نداشت میخاستم کس سارا رو بخورم یا از عقب سکس کنیم دوست داشتم کیرمو بدم دست سارا باهاش بازی کنه، هر وقت که میرفتم خونه اونها، پدر زنم اجازه میداد شب پیش هم بخابیم ولی مرجانو میفرستاد تو اتاق خواب تا ما تنها نباشیم و حسابی بهمون ضد حال میزد.سارا هم دیگه حسابی تو کف بود اخه چند بار تنها که با هم بیرون رفته بودیم راحت سینه هاشو خورده بودم یا از تو شرت کسشو مالیده بودم یا کیرمو تو دستاش گرفته بود که این کارا باعث شده بود حسابی تو کف باشه.

یک شب که رفته بودم خونشون و همونجا خابیده بودم شب وقتی مرجان خوابیده بود سارا رو بیدار کردم و ازش لب گرفتم و دستشو کردم تو شرتم و بهش گفتم دارم میمیرم اونم طفلک حسابی برام مالید و منم یواش یواش شلوارمو تا نصف کشیدم پایین تا امیر کوچوله بتونه یک نفسی بکشه ،خانمم اولش میگفت : زشته نکن مرجان بیدار میشه میبینه ابرومون میره ولی من گفتم: اون خوابه ما هم که پتو رومون هست و اون قبول کرد.بعد سینه هاشو براش خوردم و همینجوری که میخوردم کسشو میمالیدم اونم هی تند تند نفس میزد.یکدفعه نگاهم به مرجان که رو زمین خوابیده بود افتاد بیدار بود و چشماشم باز ولی تا من نگاهش کردم چشمشو بست و خودشو به خواب زد منم که حسابی حشری بودم به رو خودم نیاوردم ولی یک جورایی فکرم نسبت بهش عوض شد و مطمئن شدم هر کار بکنیم اون به کسی نمیگه و مزاحممون نمیشه .شبهای بعد دیگه راحت تر بودیم یعنی مثلا میگفتم: سارا برات بخورم و یا سارا میگفت: امیر دندون نگیر و مطمئن بودم که مرجان میشنوه ولی با وجود اینکه بیداره عکس العملی نشون نمیده منم یواش یواش دیگه پتو هم روم نمیدادم ومیدونستم مرجان کیرمو میبینه و یک جورایی بدون اینکه بهش نظری داشته باشم لذت میبردم از اینکه یکی سکس منو سارا رو میبینه.شبهای بعد یواش یواش سارا رو راضی کردم که اجازه بده بزارم لای پاهاش و اونم خیلی لذت میبرد و تقریبا هر دفعه که با هم بودیم ارضاش میکردم اونم با یک صدایی ارضا میشد که مطمئنم مرجان هر چی رو نشنیده باشه اینو خوب می شنیده.یک شب تصمیم گرفتم که سارا رو از عقب بکنم اول قبول نکرد ولی خوب که بردمش تو حس جلومو نگرفت ولی گفت: امیر درد نگیره؟ منم گفتم: قول میدم انصافا هم دردش نگرفت چون اولش براش انگشت کردم و بعدش سر کیرمو با تف لیز کردم و یواش گذاشتم دم سوراخ کونش و با یک فشار کوچولو سرشو دادم تو سارا دردش نگرفت ولی چون اولین بارش بود حول شد و یک جیغ کوچیک زد که مرجانم یک تکون خورد ولی مثل همیشه خودشو به خواب زد .سارا هم همش التماس میکرد امیر بسه دیگه درش بیار منم هی التماس میکردم یکم دیگه .و اون شب هم گذشت و این تقریبا کار هر هفته ما بود و هر دفعه هم پر روتر میشدیم و دیگه خودمونو کنترل نمیکردیم تا ازدواج کردیم و دیگه راحت شدیم و هر کار میتونستیم با هم میکردیم البته همش من التماس میکردم و سارا زیاد پیشقدم سکس نمیشد ولی هر دفعه که من میخاستم انصافا بهم هر جور میخاستم میداد ولی خوب اولش هی ناز میکرد ولی بعد راضی میشد .یک مدت عادت کرده بودم موقع تلمبه جوری سارا رو میکردم که حسابی صدا چلپ چلپ بده خیلی صداشو دوست داشتم.یک شب که اومدم خونه دیدم مرجان خونمونه منم کلی نقشه کشیده بودم که اون شب بعد 10 روز به وصال میرسم که حسابی خورد تو برجکم و حسابی کفری بودم ولی سارا که منو تو هم دید تو اشپزخونه بهم گفت نگران نباش امشب بهت میدم تو هم اخماتو باز کن شب مرجان تا اخر شب تلوزیون نگاه میکرد من به سارا گفتم: من میرم بخابم تو هم زود بیا سارا گفت: باشه تو هم! یک جوری این جمله رو گفت که مرجان فهمید ما میخایم سکس کنیم.سارا بعد از یک ربع اومد و ما شروع کردیم به بوسیدن و خوردن و لب گرفتن تا بالاخره مرجان بخابه ولی صدای تلوزیون میومد و این مرجان خانم مثل اینکه قصد خابیدن نداشت منم دوست داشتم سریع بریم سراغ اصل مطلب ولی از طرفی هم میترسیدیم صدامون بره بیرون چون خونمون کوچیک بود و یک خواب بیشتر نداشت .خلاصه به سارا گفتم: من دیگه طاقت ندارم و شروع کردم به کردن اونم مخالفت نکرد اولش یواش میکردیم ولی بعدش دیگه یادم رفت مرجان خونمونه چنان تلمبه میزدم که صداش تا پذیرایی که هیچ تا خونه همسایه هم میرفت .من چون کنترلم هم زیاده خیلی کم ارضا میشم از کاندوم استفاده نمیکنم برا همین اکثرا تو سکس سارا ارضا میشه ولی من نمیشم ولی بعدش میرم دستشویی و کیرمو میشورم و میخابم ولی سارا وقتی ارضا میشه سریع از خستگی خابش میبره واون شب هم سارا که ارضا شد خوابید و منم لبلسامو پوشیدم که برم دستشویی .در اتاقو که باز کردم دیدم مرجان هنوز نخابیده بهش گفتم :خستت نیست دیر وقته نمیخای بخابی؟ اون گفت: من خسته نیستم ولی مثل اینکه شما خیلی خسته شدی اخه عرق کردی!! من از این حرفش حول شدم گفتم: عرق نکردم کاری نکردم که بخواهم عرق کنم !! و مرجان دوباره گفت: ببخشید .ولی چه همسایه های مردم ازاری دارید شما ؟ من با تعجب گفتم چرا؟ مگه چیکار کردن؟ که اون گفت:هیچی نصف شب صداشون تا این ورم میاد و یک خنده موزیانه ایی کرد که دلم ریخت و حسابی از خجالت سرخ شدم.و سریع پریدم تو دستشویی و خودمو شستم و رفتم خوابیدم ولی همش داشتم به حرفهای مرجان فکر میکردم .این اتفاق گذشت تا هفته بعدش پنج شنبه که من خونه بودم تلفن زنگ خورد مرجان بود گفت سارا کجاست ؟گفتم رفته بازار خرید شب میاد .بهش گفتم تو که خونه تنهایی بیا اینجا فردا قراره بریم کوه .گفت به شرطی که همسایه های مزاحمتون بزارن شب بخابم و یک خنده ایی کرد منم با کلی خجالت گفتم نه بابا قول میدم دیگه همسایه ها شب صداشون در نیادو قرار شد شب بیاد.اون شب دیگه کاری نکردیم و فردا هم رفتیم کوه و کلی خوش گذشت .وقتی برگشتیم خونه سارا گفت: نوبت ارایشگاه داره و مرجانم با خودش میبره برگشتن هم از بیرون بر غدا میگیره و سویچ ماشینو برداشت که بره .منم که وسایلامو برداشته بودم برم حموم گفتم باشه .هر وقت سارا میرفت ارایشگاه کم کم 2 ساعت طول میکشید .خلاصه تقریبا نیم ساعت تو حموم بودم کلی هم شیو کردم هم بالا رو هم پایین و حوله رو برداشتم خودمو خشک کردم حوله رو انداختم رو کولم مثل همیشه که برم تو اتاق خواب لباس بپوشم از در که اومدم بیرون چون تشنم بود همونجوری رفتم سر یخچال تا اب بخورم که یکهو دیدم مرجان تو اشپزخونست بهش گفتم: نرفتی آرایشگاه ؟گفت نه خسته بودم و همینجوری داشت منو نگاه میکرد منم اصلا حواسم نبود لختم رفتم سر یخچال و اب خوردم .دیدم داره برو بر نگام میکنه ،گفتم چیه ؟مرجان بدون حرف زدن وبا دست به پایین تنم اشاره کرد ،نگاه کردم دیدم لختم و کیرم اویزونه ،اب پرید تو گلوم و نزدیک بود خفه بشم تو همون حال سریع حوله رو دادم دورمو پریدم تو اتاق خواب.کلی خجالت کشیدم ،لباسو که پوشیدم اومدم بیرون و دیدم مرجان داره ظرف میشوره و اصلا به رو خودش نمیاره که منو اونجوری دیده منم با کلی من و من ازش عذر خواهی کردم و گفتم بخدا نمیدونستم تو تو خونه ای و حوله دورم نیست و ببخشید اونم میگفت: اشکال نداره .بهش گفتم: به سارا چیزی نگیا کله مو میکنه .مرجان با یک شیطنت گفت : اینو نمینونم نگم اخه من سریع همه چیو لو میدم.از من التماس اونم که اینگار از اذیت کردن من خوشش اومده بود هی میگفت نمیتونه.دیگه اخرش گفتم بابا هر کار بگی برات میکنم و اون دیگه دلش سوخت برام که اینقدر اذیتم کرده گفت: باشه بابا ، دارم سر به سرت میزارم .منم برا تلافی یک ویشگون از باسنش گرفتم که فریادش رفت بالا اخه من همیشه با سارا این کارو میکردم و چون با خواهر زن هام راحت بودیم و تو خونهه راحت میگشتن اعتراضی نکرد.رو کرد بهم و گفت: ولی با این اوضاع که من دیدم پس مزاحم شبها همسایه نبوده ها خود شما بودین ؟ منم که دیگه کلی سر به سرم گذاشته بود و دیگه رومون تو هم باز شده بود گفتم چرا؟گفت: اخه اون اندازه ای که من دیدم طبیعی هست صداشم زیاد باشه .منم که میدونستم منظورش چیه خودمو زدم به کوچه که یعنی نمیدونم و گفتم اندازه چی ؟ اونم به کیرم اشاره کرد .گفتم نه بابا این عادیشه اینقدره .که یکهو گفت مگه غیر عادی هم داره؟ گفتم همه مردا وقتی پیش یک زن هستن معاملشون غیر عادی میشه.کلی خندید گفتم چیه ؟از اینکه با کیرم میگفتم معامله میخندید بعدها هم تا چند سال هی کنارم که رد میشد میگفت معامله و میخندید .گفت یعنی الان که پیش من هستی هم غیر عادیه ؟گفتم نه گفت چرا؟احساس کردم یک حس شهوت تو صداشه منم یکجورایی سختم بود یعنی نمیخاستم باهاش رابطه داشته باشم ولی تو اون لحظه بدم نمیومد و لی دیگه تو حرف زدن باهاش خیلی راحت برخورد میکردم اینگار نه انگار اون خواهر زنمه و یک دختره و بیشتر دوست داشتم تحریکش کنم .بهش گفتم اخه به این راحتیا نیست اگه لمس بشه غیر عادی میشه .اینو گه گفتم دستشو کشید به کیرم .من که انتظار این کارو نداشتم یکهو کیرم سریع سیخ شد و از رو شلوار سیخ وایساد مرجان تا ایتو دید یک جیغ زد و با هیجان و احساس افتخار که تونسته بزرگش کنه بهش دست داده بود هی میگفت وای چه جالب چه ناز .و باز هم لمسش کردو فشارش داد و گفت :چرا سفته .گفتم اخه اگه سفت نشه که نمیشه باهاش کار کرد .مرجان یک حرفی زد که من واقیتش انتظارشو حداکثر تو اون لحظه نداشتیم.گفت :میشه ببینمش چقدر شده ؟ منم که اوضاع رو اینجوری دیدم و فهمیدم دیگه کار داره به جاهای باریک میکشه گفتم نه دیگه نمیشه این مال سارا هست صاحب داره شرمنده.مرجانم میگفت: چته تو هم نمیخام بخورمش که!! یکهو خودشم فهمید چی گفته خندید منم خندیدم و گفتم مشکلش همینه که برا خوردنم هست برا همین میترسم!! مرجانم گفت: قول میدم فقط نگاش کنم و نخورمش (با خنده).هی هم میگفت: ترو خدا .منم گفتم مرجان بابا بیخیال زشته دیگه تمومش کن .گفت : فقط یک نظر لوس نکن خودتو دیگه .منم گفتم نه سارا اگه بفهمه چی فکر میکنه ؟ مرجان گفت: از کجا بفهمه بعدم مگه میخای چیکار کنی من که از حموم اومدی بیرون دیدمش، دیگه اذیت نکن.منم دیدم ول کن نیست و احتمال داره بعدا لج کنه بره به سارا بگه من لخت اومدم بیرون گفتم باشه و ولی فقط نگاه میکنیا و بهش گفتم بیا تو اتاق خواب که یک وقت سارا نیاد ببینه.رفتیم تو اتاق خواب و مرجان نشست لب تخت و منم روبروش وایسادم و گفتم مطمئنی دیگه ؟گفت: اره .منم که حسابی دیگه تحریک شده بودم و کیرم سیخ سیخ بود و داشت خفه میشد تو شرتم .یواش شلوارمو و شرتمو کشیدم پایین مرجان تا کیرموجلوش دید چنان جیغی زد و از هیجان بالا و پایین پرید که گفتم الانه که همسایه ها بیان بهش گفتم :دیونه چته چرا جیغ میزنی ؟ گفت ببخشید اخه خیلی بزرگه وای چقد قشنگه و با دستش سر کیرمو گرفت و گفت چه نازم هست ،سرش چقدر صافه بهش گفتم :قرار شد فقط نگاه کنی و بهش دست نزنی (البته خودمو عقب نکشیدم و یک جورایی دوست داشتم کیرمو لمس کنه اونم اصلا به حرفام توجهی نمیکرد و چنان محو کیرم بود که اصلا نمیشنید من چی میگم .دیگه یواش یواش کل کیرم تو دستاش بود و داشت باهاش ور میرفت و با دست دیگش هم با تخمام ور میرفت منم که دیگه تو آسمونا بودم و داشتم لذت میبردم بهش گفتم:(البته با یک حالتی که اعتراضی هم ندارم) بسه دیگه ابش میادا .مرجان گفت :خوشبحال سارا من اگه بودم میبریدمش تا همیشه پیشم باشه باهاش بازی کنم .و میگفت : خیلی بزرگه ،سارا حتما خیلی دردش میاد نه؟ گفتم نه اتفاقا خیلی هم دوست داره و دوباره گفت :خوشبحاش منم یک دفعه از دهنم در رفت گفتم : بخای مال تو هم میشه البته سریع فهمیدم چی گفتم و پشیمون شدم ولی مرجان گفت واقعا ؟ منم دیگه جوابش ندادم .گفت :واقعا سارا اینو میخوره؟ گفتم نه دوست نداره .گفت چطور دلش میاد .یکدفعه گفت: میتونم بخورمش؟ که من سریع خودمو عقب کشیدم و گفتم نه .اونم هی التماس میکرد یکم .منم بهش گفتم تا همینجا بسه دیگه از اولشم فقط نگاه کردن بود همین که بهش دستم زدی زیادی شد ولی مگه اون ول کن بود اخرشم گفت حداقل بزار بوسش کنم من راضی شدم و دوباره اومدم جلو اونم کیرمو با دستای لطیفش گرفت و سر کیرمو بوسید وای چقدر لذت داشت من که خیلی دوست داشتم سارا کیرمو بخوره ولی اون دوست نداشت برام عقده شده بود و الان مرجان داشت اونو میبوسید یک احساس لذت خاصی بهم دست داده بود اونم ول کن نبود هی مرتب بوسش میکرد و کامل سرشو چسبونده بود به لبش هی بوسش میکرد منمم چشمامو بسته بودم و داشتم لذت می بردم و یک لحظه احساس کردم داره با زبونش با کیرم بازی میکنه ولی قدرت مخالفت نذاشتم یکهو کیرم داغ شد چشممو که باز کردم دیدم کیرم کامل تو دهن مرجانه و داره میمکدش منم یکهو ارضا شدم و ابمو با تمام قوا خالی کردم تو دهنش اونم البته تعجب کرد ولی عقب نرفت جوری که حتی یک قطرشم بیرون نریخت بعد که ارضا شدم تازه فهمیدم چی شده سریع پریدم دستمال اوردم تا خالی کنه روش اونم تفش کرد و من همینجوری ازش عذرخواهی کردم رفت تو اشپزخونه دهنشو شست و منم رفتم تو دستشویی کیرمو شستم و اومدم بیرون روم نمیشد تو چشای مرجان نگاه کنم احساس خیانت و پشیمونی میکردم .به مرجان گفتم : ببخشید نمیخاستم اینجوری بشه ولی این اولین و اخرین باره ترو خدا تو هم فراموش کن.من منظورم کل موضوع بود که یعنی دیگه با هم سکس نداشته باشیم ولی بعدها فهمیدم مرجان فکر کرده من فقط از اینکه ابمو ریختم تو دهنش پشیمونم . معذرت خواستم.این جریان هم گذشت و من دیگه سعی می کردم کمتر با مرجان تنها باشم تا تحریک نشم نه اینکه سکسو دوست نداشتم یا ادم پاکی باشم از اینکه مرجان کوچیکه و مجرد احساس پشیمانی میکردم.

ولی بعد از این جریان خیلی دوست داشتم با زهره خواهر بزرگترشون باشم اخه هم متاهل بود هم تقریبا تو رده سنی خودم بود هم اینکه تپل بود و وقتی راه میرفت خیلی تو کف باسن بزرگش بودم شبا که میخابیدم همش به این فکر میکردم که حتما کسش خیلی تپله و داغه و وقتی بکنم توش کیرم میسوزه . اینها گذشت تا اینکه زنم حامله شد و تقریبا 7 ماه که بود با توجه به شرایط سخت بارداریش دکتر براش استراحت کامل تجویز کرده بود و طبیعتا هم سکس تعطیل من حسابی تو کف بودم یک روز که زهره اینا اومده بودم تا تو کارا کمک کنن یکم هم وسایل سیسمونی خریده بودن من شب قبلش رفته بودم حمام و حسابی شیو کرده بودم و برا تنوع هم یکم از موهای بالای کیرمو نزده بودم و به قول معروف پرفسوری زده بودمش یک شرت قرمز چسبونم پام بود با یک شلوار مشکی استریج که اونم از بالا میپسبید به پاهام. تو اتاق داشتم کارهامو مرتب میکردم که خواهر زنم زهره اومد بهم گفت بیا کمک تا کارتن وسایلای سیسمونه رو بزاریم طبقه بالای کمد ما دستمون نمیرسه کمد تو اتاق خواب بود کلی هم جا داشت رفتم یک صندلی آوردم گداشتم زیر پام و تا زهره رفت کارتونا رو بیاره یک فکر زد به سرم که زهره رو تحریک کنم برا همین شلوارمو تا بالی کیرم دادم پایین که قشنگ موهای کیرم و خط بالای کیرم معلوم بشه یکمم از شرتمو که قرمز بود بیرون گذاشتم و تیشرتمو دادم روش که معلوم نباشه زهره که کارتونها رو اورد من رفتم رو صندلی و اونم کارتونها رو میداد ست من و منم وقتی دستمو میبردم بالا که بزارمشون تو کمد تیشرتمم میرفت بالا و یک 10 سانتی از بدنم از بالای شرتم تا زیر نافم معلوم میشد و همچنین موهای بالی کیرم که نزده بودمشون زیر پشمی که نگاه میکردم دیدم زهره توجهش جلب شده و یواشکی که مثلا من نفهمم هم داره دید میزنه منم از عمد یک جوری قرار میگرفتم که کیرم هم جلو صورت اون باشه و بتونه برجستگی سر کیرمو قشنگ نگاه کنه اونم نامردی نمیکرد حسابی دید میزد منم که دیدم خوشش اومده وقتی رفت از تو حال چنتا کارتن دیگه بیاره یکم دیگه شرت و شلوارمو پایین تر دادم که وقتی کارتونها رو بلند میکردم یکمم از گردن گیرم معلوم بشه زهرهم وقتی اینو میدید از عمد هی میگفت نه اونجا نذار بزار اینور هی مثلا دستور میدادکارتونها رو بالی کمد جابجا کنم ولی منظورش این بود که من بالای کمد بیشتر مشغول باشم تا اون بتونه قشنگ دید بزنه .اونم خیلی خوشش اومده بود و گفت بهتره سیسمونی ها رو هم بزاریم بالای کمد آخه 2 ماه تا زایمان مونده و برا اینکه وسایلا خراب نشن بهتره اونها رو هم تا موقعی که بچه بیاد بزاریم بالا کمد و رفت نصف سیسمونی ها رو اورد وقتی که رقن من دوباره شلوار و شرتمو بیشتر دادم پایین تا کیرم بیشتر معلوم باشه .اینبار که وسایلا رو بالا میبردم تا بزارم بالا دیگه قشنگ کیرم بیرون بود و فقط سرش تو شرت بود و بقیش بیرون بود زهرهم حسابی داشت کیف میکرد و دیدن کیر لذت میبرد آخرش که تموم شد فکر میکرد مثلا من حواسم نیست و برا اینکه با اون وضع نرم بیرون و یکوقت ضایع نشه خیلی آروم گفت: دستتون درد نکنه همشون جا شدن ولی چون هی کارتونها رو بالا وپایین بردین یکم شلوارتون اومده پایین بکشین بالا زشت نشین . منم که انگار حواسم نبوده کلی عذر خواهی کردم که ببخشید ترو خدا و شلوارمو دادم بالا. اونم گفت :اشکال نداره نمیخاد معذرت خواهی کنید من از اینا زیاد دیدم(اشاره با سمت کیرم کرد) .منم که دیگه اومده بودم پایین موقع بیرون رفتن از در یواش در گوشش با شیطنت گفتم مگه چنتا از اینا دیدین که میگین زیاد دیدن؟اونم که تازه فهمیده بود چه سوتی داده تا اومد توضیح بده که منظورش این نبوده من اومدم بیرون و نتونست چیزی بگه.

سارا یک هفته قبل از زایمان تو بیمارستان بستری شد چون یک مشکلی بود که دکترا میگفتن باید 24 ساعته تحت نظر باشه البته این یک هفته شد تقریبا یک ماه حتی بعد از زایمان هم تو بیمارستان تحت نظر بود .تو این یک ماه هر شب یکی از خواهراش پیشش بودن یک شبم مادر زنم میموند و چون خونه ما نزدیک بیمارستان بود دیگه هر کس میموند اونجا شب که دیگه اون یکی خواهرش میومد خونه خودشون نمیرفتن همونجا خونه ما میموندن صبح من خودم با ماشین میبردم میرسوندمش.مرجانم که دیگه کلا اونجا بود.جوری بود که شبها که زهره خونه ما بود مرجان بیمارستان بود روزهایی که مرجان خونه بود الناز بیمارستان بود ولی وقتی زهره بیمارستان بود هم مرجان خونه بود هم الناز یعنی چون مرجان خونه بود و حوصلش نمیشد بره خونه و همونجا دیگه غذا درست میکرد و هیچوقت الناز و مادر زنم تنها خونه ما نبودن ولی تو این چهار شب 2 شبش مرجان و زهره تنها بودن.مرجان که دیگه انگار خونه خودشه ،راحت میگشت همونجا رو تخت ما میخابید و دیگه وسایلا حمومشو اورده بود بهشم بد نمیگدشت از هر فرصتی هم برا تحریک من استفاده میکرد.یک روز زهرهو اورده بودم خیلی خستشم بود گذاشتم خونه مرجان جاش رفته بود بیمارستان .زهره گفت من برم یک دوش بگیرم راستم میگفت بیمارستان محیطش یک جوری بود منم که چند ساعت بیشتر نمیموندم هم بدنم بو میگرفت چه برسه به این طفلکها که شبم اونجا بودن .منم رفتم تا اون حموم بود زنگ زدم از بیرون بر برامون غذا بیارن یک نیم ساعتی که گذشت زهره صدام کرد که براش حوله ببرم رفتم هر چی گشتم حوله سارا رو پیدا نکردم حوله جدید خودمو که تازه خریده بودم براش بردم بهش گفتم مال سارا رو پیدا نکردم این مال خودمه گفت: ویی ویی مال سارا رو بیارم .گفتم دلتم بخاد اینو همین الان از تو کاور در اوردم اصلا میبرمش خودتم همینجوری بیا برو تو اتاق.گفت اذیت نکن باشه بده گفتمم نمیدم .دیگه اذیت کردنم گل کرده بود اونم هی میگفت بده بابا یخ کردم هیچی تنم نیست.منم هی حوله رو دراز میکردم تا دستشو دراز میکرد بگیره میکشیدم اونم هی التماس .خوشم اومده بود! یکبار که دستشو دراز کرد و حوله رو گرفت من کشیدم یکم هل خورد بیرون و یکی از سینه هاش افتاد از در بیرون وایی چه سفید و بزرگ بود منم تو کف دیگه حوله رو ول کردم ولی سریع امیر کوچولوم سیخ شد با خودم گفتم باید امشب ببنم زهره راه میاد یا نه.خلاصه زهره با حوله رفت تو اتاق خواب بعد یک 10 دقیقه ای اومد خودش که لباس نداشت یکی از لباسای سارا رو پوشیده بود ولی چون خودش یکم تپل بود انگار به زور چپونده بودنش تو لباس خیلی خنده دار شده بود.منم بلند بلند خندیدم زهره گفت چته؟گفتم برو خودتو تو آینه نگاه کن خیلی تابلو هست که لباسها مال خودت نیست .هی هم میگفت خوب اینا تازه بهتریناشه بود تو هم نخند ولی من نمیتونستم جلو خودمو بگیرم سینه هاش چون بزرگ بود تو کرست جا نمیشد چنان قلمبه شده بود و بالای سینش که کاملا بیرون بود بهش اشاره کردم گفتم اینا رو حداقل یک جورایی جا میکردی همش که بیرونه گفت نخند! منم مثلا به زور جلو خندمو با دست گرفتم ولی اون گفت :اصلا میرم عوض میکنم رفت تو اتاقو وقتی اومد بیرون دیدم دیگه کرست نبسته فقط رو تاپش یک لباس استین دار پوشیده دکمه هاشم نبسته اخه اصلا بسته نمیشد.حالا تصور کنید یکی با سینه های بزرگ که کرستم نبسته چه جوری میشه برجستگی نوک سینه هاشم تابلو زده بود بیرون من که دیگه با چشمام داشتم میخوردمشون.گفت: خوب شد .گفتم: اره بابا بهتر شد ولی مجبوری اینقدر اینا رو بزرگ کنی که همش تو دستو پات باشه و خندیدم اونم گفت: دلت میاد همه دنبال بزرگشن تو میگی کوچیکش کن؟گفتم همه ؟اونم که دید سوتی داده گفت: منظورم حسین شوهرمه.منم میگفتم بله بله حسین ها دیگه. اونم میگفت خجالت بکش فقط حسین گفتم: بابا به من چه حسین یا حسینها ما که بخیل نیستیم .زهره که دیگه زورش گرفته بود گفت همینه هست دلت بخاد.منم گفتم دلم که خیلی میخاد .اونم فهمید که دوباره سوتی داده گفت : ول کنم نیستیا معلومه کی داره با چشاش کیو میخوره از وقتی حموم اومدم بیرون همش داری نگاهشون میکنی!گفتم اخه ماشاا… بنزنم به تخته اینقدر تو چشم میزنه که یکی مثل من تو این شرایط نمیتونه چشم ازش برداره و خندیدم.زهره گفت: یعنی بده ؟گفتم نه اتفاقا خیلی هم خوبه خیلی ها بزرگشو دوست دارن.گفت تو چی؟ منم گفتم من که میمیرم براش گفت: واقعا ؟!!گفتم اره مگه چیه مثل زنا که از بعضی چیزای بزرگ خوششون میاد بعضی از مردا هم از بعضی چیزای بزرگ زنها خوششون میاد.گفت مثلا چیای بزرگ زنها دیگه؟ گفتم : همین سینه و باسن و اینا دیگه زهره گفت تو چی؟گفتم من چیو چی؟گفت تو چی تو هم از باسن بزرگ خوشش میاد ؟گفتم من که میمیرم .زهره یواش گفت: برعکس حسین اون خوشش نمیاد منم که دیگه از این بحث خوشم اومده بود گفتم دلش میاد من که ارزومه سارا مثل شما بود .منم که دیدم زهره خودش شروع کرده گفتم شما چی؟اونم گفت ما چی؟گفتم:شما چی از چیزای بزرگ خوشتون میاد ؟گفت منظورتت چیه ؟به کیرم اشاره کردمو گفتم اینا دیگه .اون اولش سرخ شد ولی بعد گفت :اره فکر کنم.گفتم فکر کنی ؟گفت نمیدونم من که زیاد ندیدم یعنی در واقع فقط یکی دیدم اونم مال حسینه دیگه.من گفتم ولی قبلا میگفتی از اینا زیاد دیدی که ؟گفت: من گفتم؟کی؟اشتباه میکنی.منم اون روزو یادش اوردم که سیسمونی اورده بودن گفت اونروز همینجوری گفتم منظورم اون نبود که زیاد دیدم .با یک حالتی که باور نمیکنم گفتم : البته به من ربطی نداره دیدی یا نه ولی دیگه دروغ نگو اونم هی قسم جون خودشو تمام فامیلشو میخورد که بخدا راست میگه منم یکم سر به سرش گذاشتم ولی بعدش کوتاه اومدم .اخرش گفتمک نگفتی حالا بزرگ دوست داری یا کوچیک؟گفت من که درست نمیدونم ولی همه میگن بزرگش بهتره دیگه.گفتم برعکس سارا که میگه کوچیکتر بود بهتر بود. گفت: واقعا ؟چرا ؟گفتم از تو چه پنهون میگه درد داره .گفت مگه چقدره؟که میگه درد داره؟گفتم نمیدونم اون که واقعا کنجکاو شده بود هی میگفت چقدره ؟گفتم چیزی نیست ولی سارا لطیفه هی میخاد بهونه بگیره الکی میگه درد داره مگر نه به نظر من بزرگم نیست.دوباره گفت مگه چقدره ؟گفتم 22 میشه که یکهو گفت: وای مگه میشه مال حسین فقط 15 هست .من که باور نمیکنم .گفتم: چرا باید دروغ بگم؟ حالا دیگه نوبت اون بود که هی سر به سرم بزاره و هی بگه دروغ میگی.منم که بهم بر خورده بود گفتم میخای نشونت بدم.گفت بده اگه راست میگی ؟از رو مبل بلند شدم روبروش وایسادم گفتم در میارما؟فکر نمیکرد این کارو بکنم فکر میکرد شوخی میکنم گفت : بیار ،ولی نمیاری چون بهت نمیخوره اینقدر باشه و هی میخندید و منو مسخره میکرد.منم یکهو شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو جلوش گرفتم گفتم: بفرما حالا کی دروغ میگه .یک جیغی از تعجب کشید گفت : وای چه بزرگه !! این الان کوچیکشه؟گفتم: معلومه .گفت وای این اگه بزرگ بشه چی میشه سارا حق داره بگه درد میگیره و اومد بهش دست بزنه که شلوارمو کشیدم بالا ولی معلوم بود با دیدن کیرم شهوت تو صورتش موج میزنه.بهش گفتم بفرما دیدی راست میگفتم .گفت : اره واقعا بزرگه خیلی هم قشنگه!! همین موقع بود که ایفون زنگ زد و غذا اوردن دیگه بحث عوض شد و رفتم غذا رو گرفتم دادم به زهره گفت تا تو سفره رو اماده میکنی من برم یک دوش بگیرم.هم برا این گفتم برم دوش بگیرم که کیرم حسابی تحریک شده بود و سیخ شده بود و چون تو شرت جا نمیشد درد گرفته بود گفتم برم یکم اب یخ ریزم روش کوچیک بشه هم یک دوش بگیرم و یکمم شیو کنم شاید بعد از چند ماه تونستم امشب به نون و نوایی برسم.بعد از حموم رفتم تو اتاق یک تیشرت سفید با یک شلوار استریج ورزشی پوشیدم زیرشم شرت نپوشیدم تا حسابی برجستگیاش معلوم باشه تا زهرهو بیشتر تحریک کنه.رفتم تو اشپز خونه دیدم میز غذا رو آماده کرده و تا منو دید گفت: افیت باشه گفتم: سلامت باشیدگفت: چیه تیپ زدی گفتم: چشماتون قشنگ میبینه و مشغول غدا شدیم و بعدش هم کمک زهره ظرفا رو جمع کردم و زهره مشغول شستن ظرفا شد منم رفتم رو مبل ولو شدم و مشغول چرخیدن تو ماهواره شدم.تقریبا ساعت 11 شب بود زهره اومد و یک زنگ به خونشون زد و از شوهرش درباره بچه شون پرسید و اینکه چیزی کم ندارن که فردا از سر راه بگیره بیاد.اینم بگم که خونه زهره اینا اون طرف شهر بود وچون بچشون بزرگ بود شبا خونه ما میموند چون میدونست بهشون سخت نمیگذره ، الناز هم چون یکم با شوهرش دعوا شده بود برا اینکه کمتر پیشش باشه اینجا میموند ، مرجانم چون مجرد بود و اینجا دیگه پدر زنم هم نبود بهش گیر بده و راحت تر بود میموند. زهرهم اومد رو مبل روبرویی نشست ولی همش حواسش به کیرم بود که برجستگیاش از روشلوار تابلو بود بخصوص سرش.با خودم گفتم اگه دوباره بحثو شروع کنه و بکشونه به مسائل سکسی دیگه مطمئن هستم امشب یک سکس توپ افتادم بهش که فکر میکردم کلی لذت میبردم اخه خیلی تو کف زهره بودم ولی هیچ وقت روم نمیشد چیزی بگم یا کاری کنم ولی امشب یک مسائلی پیش اومده بود که تا اون موقع اینقدر رومون تو رو هم باز نشده بود .زهره گفت: امیر چیکار کردی اینقدر بزرگ شده؟من وجود اینکه میدونستم منظورش چی با سر اشاره کردم چی ؟اونم با دست به کیرم اشاره کرد گفتم: آهان نمیدونم من یادم نمیاد کاری کرده باشم شاید ژنتیکی باشه.گفتم برا چی میپرسی؟گفت: هیچی برا حسین میخاستم خندم گرفت و گفتم: معلومه بدجور هوس بزرگشو کردیا.گفت: کیه که نخاد گفتم: سارا گفت: اون دیگه خوشی زده زیر دلش چون مطمئنه همیشه دارتش میگه پیف پیف.بعد گفت: من که هنوز باورم نمیشه اونی که دیدم واقعیت داشت؟ درست دیدم دیگه خواب که نیستم؟نکنه عملی چیزی کردی؟گفتم: نه بابا خواب نیستی واقعی بود عملم نکردم بعد مثلا به شوخی گفتم: میخای دوباره نشونت بدم مطمئن بشی؟ اونم انگار منتظر همین بود گفت: اره گفتم: فقط 2تا شرط داره ؟گفت: چه شرطی؟منم گفتم اول اینکه از این ماجرا ها به سارا چیزی نگی چون خودت میشناسیش یک دفعه یک فکرایی میکنه زندگیمون خراب میشه.زهره گفت: این که معلومه مگه دیوانه شدم بگم خوب بعدیش؟ گفتم دومیش اینه که بار اول من میخاستم نشونت بدم برا همین من درش اوردم ولی حالا تو میخای ببینی باید خودت درش بیاری!! گفت: لوس نشو من فقط میخام یک نظر ببینمش.گفتم: خوب که خودت میگی تو میخای ببینی من که حال ندارم بلند بشم همین جا دراز کشیدم جامم خوبه حوصله هم ندارم درش بیارم .البته میدونستم اون از خداشه اخه شهوت تو چشم هاش موج میزد ولی میخاست بگه که مثلا زیاد براش مهم نیست ولی اخرش گفت: چقدر تو یک دنده ای باشه ولی تو هم باید چشم هاتو ببندی اخه من خجالت میکشم.گفتم: قبول و اومد کنار مبلم رو زمین نشست و گفت: ببند چشماتو منم بستم بعد دستشو حس کردم که اول از رو شلوار یکم سرشو لمس کرد ولی یک جوری که مثلا تصادفی دستش بهش خورده و بعد شلوارمو گرفت و منم یکم خودمو بلند کردم که اون راحت بتونه شلوارو بکشه پایین و تا زانوهام پایین کشیدش دوباره گفت: وایی چقدرم صاف شده تازه موهاشو زدی؟ چیزی نگفتم ولی زیر چشمی داشتم نگاهش میکردم داشت حسابی براندازش میکرد گفت: از نزدیک بزرگترم هست چقدرم هم سفیدو صاف هست مال حسین خیلی از این کوچیکتره سرشم کجه .بعد یواش دستشو برد نزدیک و لمسش کرد به منم نگاه کرد ببینه عکس العمل من چیه من هم یواش چشمامو باز کردم و یک لبخند زدم و اون فهمید من مخالفتی ندارم دیگه قشنگ تو دستاش گرفت و مشغول ور رفتن باهاش شد و هی ازش تعریف میکرد همینجوری دیگه کیرم داشت سیخ میشد بهش گفتم: دیدی واقعی هست و خواب ندیدی؟ گفت: اره گفتم: دیدی عملم نکردم و طبیعی هست؟ گفت: اره ولی یعنی اینقدر درد داره که سارا میناله ازش ؟گفتم: نمیدونم گفت: کاش میشد امتحان کنم؟بعد تو چشم هام نگاه کرد ببینه من چی میگم من که دیگه کیرم سیخ سیخ تو دستای یک زن دیگه بغیر از زن خودم بود گفتم: اگه بخای میتونی فقط امشبو امتحانش کنی؟دوباره یک نگاه به کیرم کرد و گفت: به نظرت این کار خیانت به سارا نمیشه؟ گفتم؟ مگه ما قراره با هم ازدواج کنیم یا قراره تا اخر عمر با هم این کارو کنیم که خیانت باشه .خندید و یواش سرشو اورد جلو و یک لیس ازش زد اون جا بود که من غافلگیر شدم و اینبار من گفتم: وای گفت: چی شد؟گفتم: هیچی هیجانزده شدم اخه سارا هیچ وقت برام نمیخورد گفت : واقعا؟ پس امشب من برات تلافیش در میارم و چنان افتاد به جون کیر من که من خودمو تو اسمون ها میدیدم و فقط داشتم لذت میبردم تقریبا یک 10 دقیقه ای برام ساک زد بعد بلند شد و خودش لخت شد و گفت حالا نوبت تو هست و رو مبل دراز کشید و پاهاشو باز کرد از چیزی که میدیدم تعجب کردم کسش واقعا گوشتی و بزرگ بود،تپل تپل مثل خودش و سفید سفید البته یکم مو داشت ولی خیلی کم بود و بالاش بود مثل سارا دور لبه های کسش مو نداشت منم دیگه افتادم به جون کسش و چنان با ولع میخوردم که زهره گفت چته وحشی شدی؟ گفتم: بی وجدان من 3 ماهه هیچ سکسی نداشتم و تو اینو داشتی و از من پنهان میکردی؟ گفت: اشکال نداره الان مال تو هر کار دوست داری باهاش بکن. یک ربع ساعتی خوردم براش بعدم اومدم یکم ازش لب گرفتم و یکمم سینه هاشو خوردم تا حسابی تحریک بشه بهش گفتم: الان دیگه نوبت جر دادنته گفت: بکن ولی آروم ترو خدا. به پشت خوابوندمش و سر کیرمو گذاشتم دم در کسش و یکم هلش دادم که چون لیز بود سر خورد رفت تو گفت: نمیخای کاندومم بزاری؟گفتم من کنترلم زیاده مطئمن باش ابم رو نمیریزم داخل و یواش یواش نصفشو کردم تو گفتم: درد نگرفته ؟گفت تا الان که نه اتفاقا خوبه خوشم میاد بیشتر بکنش تو منم تقریبا همشو کردم تو دیگه به جایی رسیدم که حس کردم کیرم به اخرش رسیده و خورد به دیواره کسش . شروع کردم به تلمبه زدن اولش یواش میزدم ولی بعدش تندش کردم زهره اصلا رو زمین نبود و چنان از لذت ناله میکرد که فکر کنم تا الان تا این حد لذت نبرده بوده بعدش که خسته شدم برش گردوندم و گفتم قنبل کن تا از این مدلی بکنمت اونم برگشت و من کیرمو دوباره تا اخر کردم تو کسش و چنان تلمبه میزدم براش که برخورد سر کیرمو به دیواره کسش حس میکردم اونم فقط ناله میکرد و نمیتونست حرف بزنه و تقریبابعد از 10 دقیقه ای تلمبه زدن زهره یک جیغی زد و ارضا شد منم اروم کیرمو کشیدم بیرون زهرهم ولو شد رو فرش وسط اتاق و از حال رفت منم بلند شدم رفتم دستشویی کیرمو شستم اومدم شرتو شلوارمو پوشیدم و رفتم یکم اب از یخچال اوردم خوردم اونوقت بود که دیدم زهره تازه به هوش اومده و جون پیدا کرده بلند بشه .رو کردم بهش گفتم: حالا کیر بزرگ رو هم امتحان کردی نظرت چیه ؟درد داشت؟ گفت: نه درد که نداشت هیچی خیلی هم لذت بردم تا حالا تو عمرم هم اینقدر از سکس لذت نبرده بودم شما هم کیرت خیلی بزرگ بود جوری که قشنگ تو کسم حسش میکردم هم چون بدون کاندوم بود پوستش که به کسم میخورد یک لذت خاصی داشت که تا حالا تجربه نکرده بودم در مجموع هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر بهم خوش بگذره مرسی از شما!! گفتم اختیار دارید من بایداز شما تشکر کنم اخه 3 ماه بود تو کف بودم هیچ کاری هم نمیتونستم بکنم از یک طرف هم باسن شما واقعا عالی بود همیشه ارزوم بود با یکی که باسن بزرگ و کس تپلی مثل شما داشته باشه سکس داشته باشم خوشبحال حسین که شما رو داره!! اونم گفت خوشبحال سارا که شما رو داره و با هم خندیدیم و اون لباساشو پوشید دستشویی هم رفت و چون هر دومون خسته بودیم من تو حال و اون تو اتاق رو تخت خوابیدوصبحم بلند شدم دیدم زهره زودتر بلند شده یک صبحانه ای هم درست کرده رفتم صورتمو شستم اومدم صبحانه ای هم با هم خوردیم زهرهم رفت تو اتاق اماده بشه که بریم برسونمش خونه و من هم برم سر کار. رفتم تو اتاق گفتم اجازه هست بیام لباسامو بردارم؟ خواستم ببینم چی میگه از دیشب پشیمون نیست .گفت بفرما خواستم برم بیرون بپوشم که گفت کجا؟گفتم: میرم بیرون بپوشم گفت: همینجا بپوش راحت باش ما که دیشب همه کا با هم کردیم دیگه الان نمیخاد رو بگیری راحت باش گفتم: باشه و لباسمو عوض کردم شلوارمو در اوردم که عوض کنم اومد نزدیک گفت من که هنوز باورم نمیشه وزانو زد و شرتمو کشید پایین و گفت نه واقعا راسته و خواب ندیدم و بعد کیرمو گرفت و سرشو بوسید طوری که جای رژش سر کیرم موند بعدهم بلند شد و ازم بابت دیشب تشکر کرد و گفت دیشب چنان خوابیدم که تا حالا اینقدر راحت نخابیدم و الان همه خستگیم در رفته.منم گفتم خواهش میکنم قابل شما و نداشت منم دیشب خیلی راحت خوابیدم.بعدم شلوارمو پوشیدم موهامو شونه کردم و رفتم ماشینو از پارکینگ در بیارم به زهرهم گفتم من پایینم اماده شدی درو ببند بیا پایین.زهره سوار ماشین که شد تو راه هم کلی حرف و خنده و تعریف کردیم معلوم بود امروز صبح حسابی سر حاله .زهره رو که رسوندم رفتم سر کار به مرجانم زنگ زدم و احوال پرسی کردم از سارا هم پرسیدم خدا رو شکر حال هر دوشون خوب بود برده بودنش سونوگرافی بعدم گفتم شب میام دنبالت و خداحافظی کردیم.
عصر که شد رفتم بیمارستان تقریبا 2 ساعت اونجا بودم موقع برگشتن هم دیگه الناز اومده بود و مرجان با من اومد خونه وقتی وارد خونه شدیم مرجان سریع وسایلاشو برداشت بره حموم منم لباسامو که عوض کردم مشغول تماشای تلوزیون بودم که دیدم مرجان از تو حمام صدام میکنه گفتم چیه ؟از عمد جوری قرار گرفته بود که نصف بدنش از در حمام بیرون باشه و من بتونم ببینم البته شرت پاش بود ولی یکی از سینه هاش رو قشنگ میشد دید ولی من نسبت به مرجان حس خوبی نداشتم یعنی چون مجرد بود دوست نداشتم باهاش رابطه داشته باشم. معذب بودم برا همین زیاد بهش توجه نکردم .گفت: اب سرده .رفتم نگاه کردم دیدم درجه ابگرمن کن رو صفره فهمیدم خودش کمش کرده زیادش کردم گفتمک درست شد الان داغه بعد هم که از حموم اومد بیرون یک یک ساعتی همون جور با حوله تو خونه میگشت و از عمد رو مبل جوری مینشست که تا زیر باسنش معلوم باشه .من دوباره توجه نکردم ولی فهمیدم این کا ها رو میکنه تا منو تحریک کنه.مرجان رفت تو اتاق بعد اومد گفت امیر میشه بیای یک نظری بدی ؟گفتم باشه رفتم تو اتاق خواب گفتم: نظر برا چی؟گفت کدوم لباسو بپوشم؟دیدم لباساشو ریخته رو تخت و شرتهاشم گذاشته روش کنارش هم سوتین هاشو گذاشته منم گفتم: این تیشرت ابیه با این شلوار سفیده خوبه .گفت: از اینا کدومشو بپوشم و اشاره به شرت ها و سوتینهاش کرد .گفتم :نمیدونم هر کودومو خودت دوست داری بپوش گفت: تو حالا یکیشو انتخاب کن گفتم این قرمزا خوبن که سریع برداشت گفت: بزار بپوشم ببین خوبه و پشتشو کرد بهم و مشغول پوشیدن سوتین شد اومدم برم بیرون که صدام کرد گفت: میشه از پشت بندیش گفتم: من؟ گفت: اره رفتم پشتش و بند سوتینشو بستم یک یکهو برگشت گفت: خوبه؟ من شوکه شده بودم گفتم: اره بد نیست گفت معلومه قشنگ نیست بزار این زرده رو بپوشم و دوباره برگشت گفت: بازش میکنی منم بندشو باز کردم و اون دولا شد تا سوتین زرد رو برداره که نوک سینه هاش معلوم شد البته کوچیک بودن ها و لی خیلی قشنگو خوش تراش بود بخصوص نوک سینه هاش خیلی کوچیک و ناز بودن .دوباره براش بنذ سوتین زرد رو بستم و برگشت گفت این چی؟ گفتم: این قشنگه گفت:پس خوبه بزار با این شرت زرد ستش کنم و حوله که ذور کمرش بود رو باز کرد و پشتش رو به من کرد و حوله رو رها کرد وایی من با وجود اینکخ نمیخاستم بهش توجه کنم از دیدن صحنه ایی که دیدم واقعا چشم هام گرد شد ناگفته ناند باسنش به بزرگی زهره نبود ولی واقعا مانکنی و برجسته و زیبا بود جوری که منو تحریک کرد و خیلی جلو خودمو گرفتم که همونجا نکنمش!!بعد دولا شد تا شرتشو پاش کنه که دیگه سوراخ کونشم دیدم دیگه داشتم میمردم و واقعا داشتم با خودم میجنگیدم که حالا که خودش میخاد چرا نکمش ولی دوباره پشیمون شدم گفتم مجرده نباید چشمو گوششو باز کنم اونوقت دیگه تا شوهر کنه براش سخت میشه اخه دخترا تا سکسو تجربه نکردن میتونن جلو خودشو بگیرن ولی وقتی تجربه کردن دیگه نمیتونن جلو شهوت خودشونو بگیرن از قدیم هم گفتن زنها وقتی شهوتی میشن از مرد ها بدترن و نمیتونن جلو خودشو بگیرن و باید خودشونو به هر طریقی شده ارضاء کنن برا همین دوست نداشتم مرجان اینجوری بشه اخه اگه مزه سکسو روزهای دیگه میرفت با پسرای دیگه و امکان داشت با ادمها نامرد برخورد کنه که احیانا دختریشو از دست بده قبل از اینکه ازدواج کنه.مرجان شرتشو که پوشید برگشت و رو کرد به من و گفت: حالا چی خوبه؟ مرجان الان با یک شرت و سوتین و لخت روبروی من وایساده بود من ون داشتم از هیکلش لدت میبردم اخه تو همه خواهراش اون هیکل مانکنی تمیزی داشت بدون حتی یکم شکم .رفتم طرفش و شونه هاشو گرفتم و گفتم مرجان چیکار میکنی ؟گفت هیچی لباس عوض میکنم گفتم: منو گول نزن تو میخای منو تحریک کنی .سرشو انداخت پایین و از خجالت سرخ شد صورتشو گرفتم و سرشو بلند کردم تو چشماش نگاه کردم گفتم اخه مرجان تو دختری بزار شوهر میکنی اونوقت با اون هر کار دوست داشتی بکن من شوهر خواهرتم نمیشه با من باشی.یک لحضه تو چشمهام نگاه کرد و گفت: نمیتونم من الان احتیاج دارم نمیخواهم هم برم با

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها